eitaa logo
حدیث اشک
9.3هزار دنبال‌کننده
80 عکس
162 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
حال ما حال خرابی ست که خود میدانی نگرانیم برای تو به هر عنوانی با زن و بچه گرفتار شدن دشوار است با زن و بچه گرفتاری و بی سامانی گفته بودی به همه منتظر ما هستند … داده بودی به رقیه خبر از مهمانی چشم بر هم زدنی ، بر سر نیزه زدنت ای سر از اول بازار تو سرگردانی شام را خاطره ی طشت پریشان کرده کربلا را دو سه تصویر تو در عریانی دختران روی پدر از همه حساس ترند از چه رو در بغل شمر و سنان میمانی تو که بی روسری از قبل مرا دیدی که سر برهنه ام اگر امروز چرا حیرانی ؟ دامن من چه ندارد که ز ما دل کندی ؟ دامن شمر چه دارد که به آن دامانی ؟ من که افتادم ام از دوش عمو آواره ام من رسیدم ز پر قو به همین ویرانی جای بازوی تو سنگ است به زیر سر من سخت شد زندگی ام چند شب پایانی من ز بی سایه گی ام سوختم و تو ز تنور چقدر سوخته ای ، ای پدر نورانی ما عزیزیم ، شریفیم ، بزرگیم چرا غل و زنجیر تن ماست چُنان زندانی ؟ شب به شب خواب ندارم که تو هم بی خوابی هر شب از شاخه تو را دیده ام آویزانی پدر و دختری ما چقدر مثل هم است من که ابروم شکسته ست و تو هم پیشانی @hadithashk
من زدم بر آب و آتش ، آتشش بر من رسید عمه ات فریاد میزد خواهرت صیحه کشید من ز پا افتادم اما این فرس ها تند پا راه طولانی و مقصد دیر و دور و ناپدید پس بده نوزاد مارا خونی‌اش هم طفل ماست مادری بودم جوان و در غمش قدم خمید منتظر بودم ببینم میدود در خانه‌ام آه و صد افسوس شد امّیدهایم نا امید ما سه تایی رنگ موی مان عوض شد یک شبِ موی او خونی شده ، موی من و آقا سفید مادر خوبی نبودم ، اصغر اما خوب بود آبرویم در خطر بود ، آبرویم را خرید ناجوان مردی ست دردی که گرفتارش شدیم جای شیری که نخورده مزه ی خون را چشید گفتم او دندان درآورده ست اما بی هوا چشم‌ وا کردم ولی دندانه ی تیری رسید خواب بود اما به دادِ حرمله بیدار شد تیر وقتی خورد یک لحظه ز خواب خوش پرید گوش تا گوش گلویش را گرفته حجم تیر گوش تا گوش گلویش را سه شعبه بد برید دست و پا میزد علی و دست و پایم سست شد یک طرف طفلی رقیه یک طرف زینب دوید یک بدن مانده برایم که پر از خون گشته است یک پسر مانده برایم که به خاک و خون تپید زیر ناخن های طفل من هنوزم خونی است بس که از زور عطش ناخن بر این سینه کشید کربلا بر من بلایش را فرستاده ، حسین !… من شدم مادرشهید و اصغر من هم شهید من به دنبال سرش رفتم تو پیشش مانده ای این خودش خوب است که بر سینه ی تو آرمید @hadithashk
من که دیوانه شدم در به دری را بلدم جز در خانه ی تو هیچ دری را نزدم من گنهکار ترینم که گرفتار توام من فقط مال توام با همه ی خوب و بدم یا بکُش یا که حلالم کن و بگذر از من یا ببر کرب و بلا و بده حکم ابدم لات و اوباش سرِ سفره ات آدم شده اند من اگر آدم خوبی نشدم بی خردم من خطا میکنم اما تو شفاعت بلدی پرِ قنداقه ی اصغر ، سندِ مستندم عرش حق زیر متکای علی اصغر توست او که یک عمر از آن ناحیه داده مددم جان شش ماهه مرا ول نکنی میمیرم دست رد خورده ای اما نزنی دست ردم چقدَر سوخت گلویش که نسوزد شیعه گوشْ تا گوشِ رگِ گردن اصغر سندم با گلویی که بهم ریخت ، بهم ریخت حرم من‌گرفتار همین مرثیه ی بی عددم حرمله تیر زد و مادر او جیغ زده … پای این روضه خدا شاهدِ من جیغ زدم @hadithashk
نوحه وقتی که بخوانی پشت آن ، دم می‌رسد دم که راه افتاد یک مرثیه پر غم می‌رسد هر کجا یاد تو باشم کربلایم میشود هر زمان نام تو را بردم محرم می‌رسد مادرت با مشت وقتی که به روی سینه زد - دوستانت دور هم هستند … ماتم می‌رسد مجلس روضه بنایش اشک بر لب های توست مینشینی رو به رویم اشک نم نم می‌رسد بی حجاب و با حجاب اینجا عزادار تواند به تمام گریه کن ها لطف پرچم می‌رسد کودک و پیر و جوان و مرد و زن اینجا یکی ست مشتری ! دارد خریدت باز درهم می‌رسد ناخدایی تو ولی از تو خدایی دیده ام غرق وقتی میشوم ، کشتی به دادم می‌رسد چکمه هایم در آوردم ، غلط کردم حسین این شب توبه کنان توست ، حر هم می‌رسد حرف چکمه شد ببین بند دل ما پاره شد این صدای پای گودال است کم کم می‌رسد فاطمه از حال رفته شمر را بیرون کنید دختر زهرا کتک میخورد ، مریم می‌رسد آسیه چشمان زهرا ببندید آن طرف ساربان دارد به قصد شال و خاتم می‌رسد بچه های زینب از خیمه پریشان آمدند تا که فهمیدند بر ابروی تو خم می‌رسد جان دایی ، فکر خواهرزاده هایت را بکن التماس از خیمه ی زینب منظم می‌رسد وقتی افتادند… از خیمه نمیاید کسی کوه بر کوهی رسد ، آدم به آدم می‌رسد اربعین وقتی میایم من ، سراغش نگیر کاروان بی رقیه در دل غم می‌رسد خوب شد که بچه هایم در اسارت نیستند چون که از هر چارسو ، شلاقِ محکم می‌رسد اینقدر زینب عوض شد شوهرش نشناخته اش ای برادر ! خواهرت اینقدر مبهم می‌رسد @hadithashk
گریه هایم دسته جمعی هست ، تنها بیشتر ناله ی روزم مکافات است ، شبها بیشتر گاه دادی میزنم گاهی مدارا میکنم گاه فریادم زیاد و گاه نجوا بیشتر من که امروزم کنار سفره ی روضه گذشت پس مزاحم میشوم از شامِ فردا بیشتر دوستش داریم ، اما جان او باور کنید دوستْ دارد از محبت ، شاه ما را بیشتر سفره داریِ تمامِ سال پای مجتباست این دو شب را سفره داری کرده آقا بیشتر جنگ عاشورایشان جنگ جمل را زنده کرد در شجاعت رفته اند اینها به بابا بیشتر این دوتا ده سال شد بابا صدایم کرده اند میشوم این لحظه ها گرم تماشا بیشتر هر دو وقتی که زمین خوردند پهلوشان شکست در شهادت رفته اند اما به زهرا بیشتر پابرهنه لحظه ی گودال آمد بر سرم او رسید و ‌شد هیاهو بین صحرا بیشتر دست او افتاد ، افتادم به یاد مادرم خاطره ها زنده شد اینگونه حالا بیشتر دست او افتاد ، خونش صورت من را گرفت سخت می‌گیرد به من هر لحظه دنیا بیشتر نیزه ای آمد من و او را بهم از سینه دوخت شد هم آغوش من از یک عمر ، اینجا بیشتر دست هایم را به دورش بستم از ترسم که شمر با لگد رویش بکوبد بین دعوا بیشتر هر کسی کوچه ندیده ، این خودش یک کوچه است من علی هستم و او ام ابیها بیشتر یک طرف تنگی جا و یک طرف تیزیِ تیغ سوختیم از تاول اینجا زیر گرما بیشتر ما دوتایی زیر پای اسب ها جان میدهیم میکنم از شمر حالا من تقاضا بیشتر سینه ام که نرم شد شش ماهه ام را آورید سینه ی خردِ من اینجا شد متکا بیشتر گرچه اصغر! سر نداری در عوض راحت بخواب این بغل شاید دهد بر تو تسلا بیشتر @hadithashk
عشق است و دیوانگی و حالِ نگاهش با آشتی و قهر های گاه گاهش جانا ! جوانی رفت و از عمری که طی شد موی سفیدم مانده و بخت سیاهش من باخت دادم زندگی را غیر روضه حیف از همین وقتی ست که کردم تباهش هر کس که رفته باز برگشته پشیمان بیرون نکردیدش برای اشتباهش من را به امثال رسول ترک بخشید ! امشب گدایت آمد و کوه گناهش امشب به بدهایت ، بیا بگذر از این بد امشب حلالش کن کنارِ کوهِ کاهَش دیوانه هایت پادشاهان جهان اند پشت گدا قرص است بر دربار شاهش رسم بزرگی بود و هست و غیر از این نیست تو بیشتر از اینکه میخواهد ، بخواهش سنگ از همه خورده ولیکن صاحبی هست که در شلوغی ها دهد جایی پناهش کرب و بلا زیباست اما ، دوست دارم - من خیمه گاهت را برای حجله گاهش مرد جمل هرچند که در کربلا نیست اما فرستاده به امدادت سپاهش مثل خودش که یک جگر ، صد تکه پس داد صد تا ستاره شد به زیر نعل ، ماهش… ام ابیهایی تر از اینها ندیدم … یا فاطمه شد در شهادت آه آهش آنجا اگر که میخ در ! این میخ نعل است بسته شده با صد جراحت سینه راهش
اینقدر محو « طُ » گشتم که « من » از یادم رفت ناله مانده است برایم ، سخن از یادم رفت عشق اگر کهنه شود شِکوه از آن سخت تر است بخدا شکوه ز عشق کهن از یادم رفت شب و روزم همه در کرب و بلا میگذرد من چنان دل به تو بستم وطن از یادم رفت مثل یعقوب که با پیرهن یوسف سوخت … سینه ام سوخت و بیت الحزن از یادم رفت حرف از سوختگی شد تو به یادم بودی حرف از تاول تو شد بدن از یادم رفت ای که بالای سر اکبر خود جان دادی با عبا بردی علی را ، کفن از یادم رفت خواستم گریه کنم بغض گلویم را سوخت کل کشیدند چنان ، سوختن از یادم رفت گریه های تو همه گم شده در خنده ی دشت به دم آخر تو … دم زدن از یادم رفت دهن اکبر تو هر دو پر از خون شده است ای فدای دهنت که دهن از یادم رفت انقدر فکر تن زیر سم اسب توام روضه ی پارگی پیرهن از یادم رفت @hadithashk
داد من بود که برخواست و تا صحرا رفت هر چه غم داشت خدا ، ریخت در عاشورا رفت جوهری داشت صدایم که به فریاد گذشت جوهری مانده که آن هم وسط نجوا رفت من و لیلا چقدر دور سرش چرخیدیم خم شدیم و قد و بالای علی بالا رفت قد کشید او چقدر فاطمه ای تر شده بود چهره ی اکبر من بود که بر زهرا رفت دلِ خوش داشتم اما دل من را خون کرد همه ی زندگی ام بود علی … اما رفت نه فقط من ، همه ی دل خوشی زن ها بود وای بیچاره شدم دلخوشی زن ها رفت نمک زندگی ام بود که حیفش کردند نمک زندگی ام بود که از دنیا رفت گرچه با کُل بنی هاشمم آمد خیمه وقت رفتن پسر ارشد من تنها رفت نیمی از اکبر من را لگد اسب گرفت نیمی از اکبر من هم وسط دعوا رفت نیمی از اکبر من سوخت میان شن و خاک نیمی از اکبر سوخت و در گرما رفت دور من این همه کُشته است که تو کُشتی علی زینبم آمده بر هوش ولی لیلا رفت پا به تو خورده و بعدش به حرم باز شده به روی چادر زن های حرم هم پا رفت @hadithashk
باید همیشه رو کند کل توانش را عاشق کف دستش گرفته است جانش را من را بغل کن که ندارم میل به دنیا بین بغل پیدا کند عاشق جهانش را اینکه ندیده دوستت دارم خودش راز است پس خواندنی تر می‌کند قطعا رُمانش را یک روز می آید من و تو چای مینوشیم - -گرچه یقین دارم … نمیدانم زمانش را ما را به زیر مشک بالای حرم بستند دادند به دست ابوفاضل عنانش را با کوله باری که ندارم آمدم … گفتند : ام البنین گردن گرفته دوستانش را امید عالم ! نا امیدی نیست در کارت نذریِ تو پس داده خیلی امتحانش را یکبار شرمنده شدی دیگر نخواهی شد وقت گریز است و بده حالا زبانش را تیری که بر مشک تو خورده کشت اصغر را پر کرده جای آب ، خون کل دهانش را حالا ببین که پشت هم چرخانده با حسرت دور دهانش از سر عادت زبانش را شمر است و فریادی که دور خیمه ها میزد زینب که داد از است دیگر سایبانش را رنگ رقیه ریخت وقتی ریخت آب مشک با نیزه ها بردند عموی مهربانش را کلثوم حالا خاک میریزد سرش وقتی بر خاک ها افتاده دیده آسمانش را تیرش به تو خورده ولی از بخت بد حالا این حرمله کوبید بر زن ها کمانش را یک پیر مرد دست تنها ، این همه لشکر دارد ببین دلواپسیِ کاروانش را تنها فرستادی حرم را ، خیز و نفرین کن بزم عبیدالله و چوب خیزرانش را @hadithashk
فارغ ز هر حدیث و جدا از روایتی دلدادگیِ من به تو دارد حکایتی بی قیمتم ز پیش تو جایی نمیروم لایمکن الفرار از این عشق قیمتی من را بزن به نازِ جماعت می ارزد این سوگند میخورم که ندارم شکایتی بی دست هم بغل کنی ام ، ذوق میکنم عباس مهربان من اوج لطافتی من توبه میکنم که تو تحویل گیری ام تنبیه اگر که هست ببر کنجِ خلوتی ای صبح روزگار ببر با خودت مرا از لا به لای واهمه ی شام ظلمتی تا زیر مشک سر در صحنت بِکِش مرا من را ببر زیارت اگر نیست زحمتی نه قسمت است نه همت ، زیارتت همیّشه گفته اند به ما ، هست دعوتی ما میرویم کرب و بلا هم به خرج تو ام البنین سفارشمان کرده نوبتی رسم است روز مزد همین روز آخر است دارد گدا برای تقاضاش فرصتی ما گیر حاجتیم و تویی گیر نیزه ها لعنت به قلب حرمله ی پست لعنتی دندان نگیر مشک که با تیر میزنند بر سینه ی تو مشک حرم را به راحتی پای تو گیر کرده میان رکاب اسب ای بر زمین کشیده شده ! در وخامتی افتاده است نیزه به جان تنت چرا پاشیده است جسم تو ، هر گوشه قسمتی تو اولین کسی که به خیمه نیامدی ماندی به زیر دست همین قومِ غارتی بالا بلندِ لشکرِ زینب ! بلند شو اصلا بگو چرا تو به این قد و قامتی بالای نیزه چشم ببندی قبول نیست همراه بانوان حرم در اسارتی مویت سفید میشود اما حلال کن تو هم کنار طشت ، به بزم جسارتی @hadithashk
چشمی به خون نشسته و چشمی به اشک زار تنگ است سینه ی من از این شامِ گریه دار امشب اگر چه شانه به دستان زینب است فردا به دست های سنان است زلف یار بردار گونه را ز سر خاک های دشت روی امام خیمه کجا و کجا غبار اردوی توست ، اینکه بهم ریخته حسین این خیمه های توست ندارد دگر قرار قرآن بخوان که حالت زینب عوض شود فردا تو را به نیزه زند قوم نابکار برخیز و خار های سر راه را بگیر فردا مصیبت است برای برهنه … خار امشب بغل بگیر کمی بچه هات را فردا زمان نداری و داری هزار کار خیلی بیا دهن به دهن با سنان نکن این قصه آخرش بخدا هست ناگوار از روی ذوالجناح میفتی میان دشت بر روی ماسه های بیابانی ای سوار نیزه تو را به خاک گرفتار می‌کند بر نیزه ها و تیر و سنان میشوی دچار دل ناگران خیمه خود میشوی حسین دل ناگران خیمه خود موقع فرار ای با وقارِ زینب کبری ! نخور زمین خورده بهم وقار تو ای شاه با وقار @hadithashk
بر روی سکوی دم خانه زانو بغل کرده چشم‌ْانتظار دیدنِ فیروز از راه آمد با لبی خندان با خنجری خونی با گریه میخندید و میفرمود : ایکاش زهرا زنده بود امروز @hadithashk