باغ و بهار من همه رنگ خزان شده
یاس علی شبیه گل ارغوان شده
دیدم پناهگاه همه بیپناه شد
دیگر رشیدهی علوی قد کمان شده
تاوا کند مژه، مژه بر هم نمیزنم
چشمش به زیرِ ابر سیاهی نهان شده
دیدم میان کوچه ، عدو با اشاره گفت
محکم بزن مغیره دگر نیمه جان شده
بی شانهی حسن نَتَواند بایستد
بانوی خانه بعد لگد ناتوان شده
هنگام راه رفتن خود میخورد زمین
از بس زدند پوست بر استخوان شده
پیراهنش که دوخته شد سوخت مادرو
بهر حسین تشنه لبم روضهخوان شده
افسوس زحمتش به هدر رفت فاطمه
پیراهنی که پاره به دست سنان شده
تا پیکرش دریده شود میزند دقیق
از بس که نیزه را به جگر میزند عمیق
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
@hadithashk
می زنم جار که غمخوار فقط فاطمه است
تا ابد ماه شب تار فقط فاطمه است
دشمن ما همه دنیا بشود یا نشود
غم نداریم اگر یار فقط فاطمه است
بانویی که نظرش علت آرامش ما
شده در لحظه ی دشوار فقط فاطمه است
آن که وقتی ز کسی کار نیاید اصلا
وا نماید گره از کار فقط فاطمه است
آن که بر مردم عالم ، همه دم خیر رساند
چه به خلوت چه به انظار فقط فاطمه است
دست پرورده ی زهراست اباعبدالله
تا ابد مادر احرار فقط فاطمه است
محرم و مادر و عمخوار حسن نصرالله
قبله ی قاسم ِ سردار فقط فاطمه است
عشق حیدر نشود قسمت هر بی سر و پا
عاشق حیدر کرار فقط فاطمه است
همه دیدند که او یک تنه شد لشکر حق
همه دیدند علمدار فقط فاطمه است
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
تا شعله دست بر پَرِ خَیرُ النِّسا گذاشت
ما را میان غصهی بی انتها گذاشت
باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّهذرّه سوخت...
آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت
دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند
باید برای بالشکسته فضا گذاشت
در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود
لعنت بر آنکه بدعت خود را بنا گذاشت
یک بیحیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت
روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت
آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد...
آنقَدر خُردهشیشه دمِ خانه جا گذاشت!
مسمارِ خسته فاطمه را تکیهگاه دید
سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت
وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست
مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت
بندِ طناب ولکُنِ دستِ علی نبود
شاید که روی فاطمه ، سلمان عبا گذاشت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
تشییع فاطمه است و یا تشییع علی؟
جان علیست که به سر دوش میرود
در وقت غسل دیده چه چیزی که مرتضی
در وقت دفن پشت هم از هوش می رود
#فاطمیه
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#بهمن_ترکمانی
@hadithashk
بال تو زخم خورده بود اما
پا شدی پر زدی برای علی
من بمیرم برای تو که چقدر
این در، آن در زدی برای علی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#فاطمیه
#حسین_معارف_وند
@hadithashk
امشب بریم عیادت فاطمه
ما نوکرا که عمری مدیون شیم
خیال که واسه ی جوونا عیب نیست
خیال کنیم امشب و مهمون شیم
بریم بگیم ببخش که غیر گریه
هیچ کاری بر نمیاد از چشم مون
تو شهر ما دل نگرونت شدن
مرد و زن و بچه و پیر و جوون
تو این روزا چقدر اذیت شدی
فقط خداست که می دونه فاطمه
با شری که برای تو درست شد
خدا بخیر بگذرونه فاطمه
خدا خودش رحم کنه به جوونیت
خدا خودش برا دلت بسازه
همین که چشمای تو بسته میشه
آسمونم روحیه شو می بازه
چادر تو تصویری از بهشته
تاریکی رو با روشنیش می کُشه
برای ما شیعه ها سر پناهه
چادر تو حتی اگه خاکی شه
واست گذشتن یه روز اخیرأ
مساوی با گذشت یک سال شده
بیشتر ناراحتی مون از اینه
یکی مثل مغیره خوشحال شده
نه تنها از در و دیوار خونه
تو غیر ظلمِ بی شمار ندیدی
که از در و دیوار همسایه هم
غیر اذیت و آزار ندیدی
این شبا فکر ما گدا ها نباش
این شبا سعی کن پر تو جمع کنی
می رسه کم کم دیگه اون لحظه که
از تو خونت بسترت رو جمع کنی
از روزی که افتادی روی زمین
غیر غم از این روزگار ندیدیم
هر چی که فکر کنی خزون و دیدیم
هر چی که فکر کنی بهار ندیدیم
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#شهریار_سنجری
@hadithashk
ای ساقهٔ شکسته، نیلوفر تکیده
مجروح تیغ طوفان، ای سرو سر خمیده
تا باز با صدایت این خانه جان بگیرد
حرفی بزن اگر چه، پیوسته یا بریده
پیداست در نگاهت از تو کبوتر شوق
شوق ادامه دادن، تا ناکجا پریده
این رنج و این تحمل؟ این وتر بی تعادل؟
ای با تو باغی از گل در بستر آرمیده
از چشم نیمه بازت از شیوهٔ نمازت
پی برده ام به رازت غم تا کجا رسیده!
آن بار شیشهات کو؟ شوق همیشهات کو؟
ای باغ ریشهات کو؟ طوفان مگر وزیده؟
گلگون صورتت کو؟...کو؟ آن طراوتت کو؟
رنگت پریده آنقدر، خون از رگت دویده
ای سنگ خورده از سنگ، سنگ تو را به سینه
میکوفت سنگ و میگفت داغ این چنین که دیده؟!
ای بی نشان مزارت، ای کاش در کنارت
قبری برای من بود مظلومهٔ شهیده
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#فرزاد_نظافتی
@hadithashk
ای همیشه سایه ات روی سر ما فاطمه
ما نبودیم و تو بودی مادر ما فاطمه
بعد بسم الله تنها بوده اسم اعظمت
صفحه صفحه زینت هر دفتر ما فاطمه
جان مولا لحظه ای هم چشم از ما برندار
تو فقط هستی در عالم یاور ما فاطمه
زندگی ما پر از بنده نوازی های توست
ای دوای درد اول آخر ما فاطمه
ترس از روز قیامت با تو بی معنا بُوَد
ای تمامی دلخوشی محشر ما فاطمه
ما از اول شغلمان بوده گدایی درت
تو بیا در لحظه های آخر ما فاطمه
ما کجا خدمت به آقازاده های تو کجا
نوکران خانه ی تو سرور ما فاطمه
بر رضای دیگران اصلا نداریم احتیاج
تا رضای توست شاه کشور ما فاطمه
ما کجا و وصف تو وقتی که پیش حضرتت
تا کمر خم می شده پیغمبر ما فاطمه
شیعه خیلی زیر دین بازوی مجروح توست
ای دلیل ذکر حیدر ، حیدر ما فاطمه
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمد_حسین_رحیمیان
@hadithashk
درد و داغ و غم به جان مرتضی افتاده بود
خنده دیگر از لب شیر خدا افتاده بود
با که گویم در میان ازدحام دشمنان
دست و پای فاطمه در زیر پا افتاده بود
فاطمه در زیر در بود و میان شعله سوخت
بین دود و شعله زهرا از صدا افتاده بود
دومی با چل نفر از روی آن در رد شدند
محسن آن لحظه نمیدانم کجا افتاده بود
در هجوم و حمله نامحرمان بر بیت حق
روی ناموس علی تنها عبا افتاده بود
یک طرف از گونهاش رد کبودیهای دست
یکطرف هم ردّ دست کوچهها افتاده بود
درد صورت دارد و تاب غذا خوردن نداشت
مادر سادات از آب و غذا افتاده بود
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
@hadithashk
خونه بی لبخند زهرا آسمون بی ستاره ست
اینو حیدرت می دونه دنبال یه راه چاره ست
بعد زندگیِ با تو به چی دل خوش کنه حیدر
قلب من رو کن تصور وقتی زینب میگه مادر
با چی حالت خوب می شه ای فدای اون ناز ابروت
جون محسنت نگی که با نگاه به چوب تابوت
کی گمون می کرد یه روزی عوض گهواره ساختن
برا تو تابوت بسازم توو حیات خونه ام من
شبا می پرم ز خواب با صدا خس خس نفس هات
دیگه بی عصا سه ماهه نمی تونی پاشی از جات
با خداحافظی تو جلو چشمام مرگ و دیدم
مثله اون روز پشت در که عبامو روتو کشیدم
سپرم شدی تلافی اُحد و زخمای بسیار
اون نود تا زخم کجا و پهلو و شکاف مسمار
شنیدم که توو حکومت قنفذ از خراج معافه
اشک من میگه که این کار مزد ضربه ی قلافه
قلاف قنفذ چه جوری جلو چشمام با تو لج کرد
میخ در که داغ شد و بعد راهشو به پهلو کج کرد
با فشار درب و دیوار داغ محسن و چشیدی
نمی دونم که چه جوری میخ و از پهلوت کشیدی
ناحلةُ جسم تویی که چیزی از تنت نمونده
ردِ پنجه ی کیه که رُخ ماهتو پوشونده
در و با هیزم سوزوندن آتیشا به بازوت افتاد
بعد این که در شکستش افتادی و در روت افتاد
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_کردی
@hadithashk
شام غریبان
دیدی غمش آخر علی را خون جگر کرد
قرآن بخوان اسما که قرآنم سفر کرد
هرچند ساکت بود دلگرمی من بود
با رفتنش دیگر مرا بی بال و پر کرد
یادم نرفته بین محراب عبادت..
با آرزوی مرگ شب ها را سحر کرد
خون مردگی چشمهایش را ندیدم
از بس که پیش محرمش چادر به سر کرد
بیدار بود از درد اما دم نمیزد
با دردهای پیکرش مردانه سر کرد
غسل تن حوریه ی زخمی چه سخت است
از شرم آبم کرد من را محتضر کرد
مسماررا کج کرد تا که من بمانم
در پشت در پای علی سینه سپر کرد
دلشوره و دلواپسی آمد سراغش
هروقت که به معجر زینب نظر کرد..
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#شام_غریبان
#سید_پوریا_هاشمی
@hadithashk