eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
869 دنبال‌کننده
501 عکس
232 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دو خوانش غزل ۲۳۷.mp3
4.65M
غزل شمارهٔ ۲۳۷     نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید ز دل برآمدم و کار بر نمی آید ز خود برون شدم و یار در نمی آید صبا به چشم من انداخت خاکی از کویت که آب زندگیم در نظر نمی‌آید چنان به حسرت خاک در تو می میرم که آب زندگیم در نظر نمی آید قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید مگر به روی دلارای یار ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید بسم حکایت دل هست با نسیم سحر ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید فدای دوست نکردیم عمر و مال دریغ که کار عشق ز ما این قدر نمی آید ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۳۷ حافظ ❇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر امام رضا علیه السلام خطاب به آیت الله حق شناس رو آر سوی ما که به سوی تو رو کنیم وز غیر ما به سوی تو رو آوَرَد بلا
دو خوانش غزل ۲۳۸.mp3
3.54M
غزل شمارهٔ ۲۳۸     جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید هلال عید در ابروی یار باید دید شکسته گشت چو پشت هلال قامت من کمان ابروی یارم چو بار وسمه کشید مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود گل وجود من آغشته گلاب و نبید بیا که با تو بگویم غم ملالت دل چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید بهای وصل تو گر جان بود خریدارم که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید به لب رسید مرا جان و برنیامد کام به سر رسید امید و طلب به سر نرسید ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند بخوان ز لطفش و در گوش کن چو مروارید   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۳۸ حافظ ❇️
239_36138.mp3
228.8K
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۳۹❇️