eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
729 دنبال‌کننده
482 عکس
219 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خاک تو تاج سربلندان.mp3
1.01M
ای خاک تو تاج سربلندان مجنون تو عقل هوشمندان ای دست مقربان آگاه از دامن عزت تو کوتاه جز تو همه سرفکنده تو هر نیست چو هست بنده تو ای از خم کاف و حلقه نون صد نقش بدیع داده بیرون هر بحر کرم که صرف کردی از چشمه این دو حرف کردی دیباچه نویس دفتر عقل رخشانی بخش گوهر عقل کاشانه فروز شب سیاهان از مشعل نور صبحگاهان بر قامت شاهدان نوروز بی بخیه قبا و پیرهن دوز تسکین ده درد بی قراران مرهم نه داغ دلفگاران بگذشت ز حد جنایت من تا خود چه شود نهایت من گر بگدازی گناهکارم ور بنوازی امیدوارم بنگر به امیدواری من بگذر ز گناهکاری من بر سستی و پیریم ببخشای بر عجز و فقیریم ببخشای @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت.mp3
815K
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان مهر اولست و زیادت گرم جواز نباشد به بارگاه قبولت کجا روم که بمیرم بر آستان عبادت مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد چو هجر و وصل تو دیدم بسم ز موت و اعادت شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت گرم به گوشه چشمی شکسته‌وار ببینی فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت مرا هر آینه روزی قتیل عشق ببینی گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت اگر جنازه سعدی به کوی دوست درآرند زهی حیات نکونام و مردنی به شهادت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی به مستان میخانه ات.mp3
1.61M
الهی به مستان میخانه‌ات به عقل آفرینان دیوانه‌ات به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر، به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل به شام غریبان، به جام صبوح کز ایشان بود شام ما را فتوح خدا را به جان خراباتیان کزین تهمت هستیم وارهان به میخانهٔ وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر جا شدم سر به سنگ آمدم بیا ساقیا می به گردش در آر که دلگیرم از گردش روزگار از آن می که در دل چو منزل کند بدن را فروزان‌تر از دل کند از آن می که گر عکسش افتد به جان توانی به جان دید حق را عیان بیا ساقیا، می بگردش در آر که می خوش بود خاصه در بزم یار می صاف ز الایش ما سوی ازو یک نفس تا به عرش خدا مئی کو مرا وارهاند ز من ز آئین و کیفیت ما و من مئی را که باشد در او این صفت نباشد به غیر از می معرفت رضی روز محشر علی ساقی است بکش جام می تا نفس باقی است @hafez_adabiyat
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی.mp3
680.4K
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی @hafez_adabiyat
سبحانه.mp3
884K
گفتی مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه من از کجا و یاد او سبحانه سبحانه هم ذاکر و مذکور او هم شاکر و مشکور او هم ناظر و منظور او سبحانه سبحانه گه سازدم که سوزدم گه درّدم گه دوزدم گه مستیی آموزدم سبحانه سبحانه کی می توانم ذکر او ، کی می توانم فکر او کی می توانم شکر او ، سبحانه سبحانه هم جان و هم جانان من هم مایهٔ درمان من سرمایهٔ احسان من سبحانه سبحانه گاهی ازو گریان شوم گاهی ازو خندان شوم او هرچه خواهد آن شوم سبحانه سبحانه جان غرقه شد در بحر او دل گم شد اندر های و هو ای فیض بس کن گفتگو سبحانه سبحانه @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لطف چو در نظر نمی آیی .mp3
712.7K
از لطف چو در نظر نمی‌آیی از پرده چرا به در نمی‌آیی در مدرک عقل و حس نمی‌گنجی در گوشهٔ مختصر نمی‌آیی جانم بر لب ز انتظار آمد تسلیم کنم اگر نمی‌آیی پر شد همه بام و بر ز غوغایت با آنکه به بام در نمی‌آیی ما بر در هجر جان دهیم و تو با ما ز در دگر نمی‌آیی ای گریه بلات چیست کز چشمم بی‌لخت جگر به در نمی آیی گفتی که نمانده پای رفتارم ای مرد چرا به سر نمی‌آیی عمرت شد و توشه‌ای نمی‌بندی گویا تو بدین سفر نمی‌آیی دیگر به سر رضی نمی‌آید ای عمر چرا به سر نمی‌آیی @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبرداری .mp3
975.4K
خبر داری که سیاحان افلاک چرا گردند گِرد مرکزِ خاک در این محراب‌گه معبودشان کیست وزین آمد شدن مقصودشان چیست چه می‌خواهند ازین محمل کشیدن چه می‌جویند ازین منزل بریدن همه هستند سرگردان چو پرگار پدید آرنده خود را طلب‌کار تو نیز آخر هم از دست بلندی چرا بت‌خانه‌ای را در نبندی چو ابراهیم با بت عشق می‌باز ولی بت‌خانه را از بت بپرداز نظر بر بت نهی صورت پرستی قدم بر بت نهی رفتی و رستی مرا بر سرّ گردون ره‌بری نیست جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست ازین گردنده گنبدهای پرنور به جز گردش چه شاید دیدن از دور درست آن شد که این گردش به کاری‌ست درین گردندگی هم اختیاری‌ست بلی در طبع هر داننده‌ای هست که با گردنده گرداننده‌ای هست @hafez_adabiyat