شعرخوانی سعیدبیابانکی.mp3
711.2K
" جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده
"
#شعرخوانی
#سعید_بیابانکی
@hafez_adabiyat
شعرخوانی محمدسهرابی.mp3
741.9K
"گریهها حلقه شده پا به رکابش کردند
کِل کشان اهل حرم مرد ربابش کردند
بی زره آمده از بس که شجاعت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازۀ عباس حسابش کردند
زودرس بود بزرگ همۀ قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
شور چشم تر او داشت اثر میبخشید
کولیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سر هر چه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دل سوختۀ سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
مادر اصغر ششماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است به معنی و ربابش کردند"
#شعرخوانی
#محمد_سهرابی
@hafez_adabiyat
شعرخوانی استاد محمدعلی مجاهدی۱.mp3
838.7K
"مدام پرسه زنم در حوالی چشمت
که هم پیاله شوم با اهالی چشمت
به پای تاک ،ز مستی دخیل می بندم
که ترک می ، نکند لاابالی چشمت
عطش سراغ من آمد شبی که نوشیدم
پیاله ای ز شراب زلالی چشمت
نگاه گرم تو وقتی سراغ من آمد
که کشته بود مرا بی خیالی چشمت
هنوز چشم تو آبی ترین دریاهاست
مباد چشمه ی من خشکسالی چشمت
هوای چشم تو ابری فضای چشم تو سبز
خوش است آب و هوای شمالی چشمت
نهان نمی کنم از تو، هنوز هم پیداست
کنار پنجره ها جای خالی چشمت
قسم به لطف نگاهت که شعرو موسیقی
نمی رسند به نازک خیالی چشمت"
#شعرخوانی
#استاد
#محمدعلی_مجاهدی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
Hesamoddin Seraj - Mehmane Man Sho (320).mp3
6.64M
☕مهمان من شو ساعتی...
🎙️حسام الدین سراج
#آواز ۱۳
@adabkhane
شعرخوانی استادموسوی گرمارودی.mp3
1.4M
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
پندارم آنکه پشت فلک نیز خم شود
زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است
یک نیزه از فراز حقیقت، فراتر است
آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است
ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا!
بیتشنگی چه سود گر آبی فراهم است
جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که میبرد؟
اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است
امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند
آیینۀ تمامنمای محرّم است
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است
آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است
آه ای فرات! کاش تو هم میگریستی
آسوده، بیخروش، روان بهرِ کیستی...
▪ بند دوم/ نقش کبریا
انگار کربلا، رقمِ خامه خداست
یا پرده ای نگاشته از نقش کبریاست
یک سوی، نقش روشنِ سبز و سپید را
بر آن نگاره بُرد که پیدا و روشناست
یعنی به رنگِ سبز، صف اولیا کشید
سوی دگر سیاهه مشئوم اشقیاست
امّا چرا فرات، میان دو سویِ نقش
آنگونه میرود که ز لب تشنگان جداست
خورشید را سپید و درخشان کشیده است
انگار چهرِ قدسی سالارِ کربلاست
خورشید در میانه درخشان و گِرد او
هفتاد و یک سپیدة تابان و آشناست
چون شیشه چراغ بود چهرِ پیشوا
یا شبچراغِ محفلِ صبرِ جمیلِ ماست
آن شیشه برشکسته ز سنگ جفا چرا؟
وان شبچراغ در کفِ دیوان رها چرا؟
#شعرخوانی
#استاد_موسوی_گرمارودی
@hafez_adabiyat