شعرخوانی استاد محمدعلی مجاهدی۱.mp3
838.7K
"مدام پرسه زنم در حوالی چشمت
که هم پیاله شوم با اهالی چشمت
به پای تاک ،ز مستی دخیل می بندم
که ترک می ، نکند لاابالی چشمت
عطش سراغ من آمد شبی که نوشیدم
پیاله ای ز شراب زلالی چشمت
نگاه گرم تو وقتی سراغ من آمد
که کشته بود مرا بی خیالی چشمت
هنوز چشم تو آبی ترین دریاهاست
مباد چشمه ی من خشکسالی چشمت
هوای چشم تو ابری فضای چشم تو سبز
خوش است آب و هوای شمالی چشمت
نهان نمی کنم از تو، هنوز هم پیداست
کنار پنجره ها جای خالی چشمت
قسم به لطف نگاهت که شعرو موسیقی
نمی رسند به نازک خیالی چشمت"
#شعرخوانی
#استاد
#محمدعلی_مجاهدی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
Hesamoddin Seraj - Mehmane Man Sho (320).mp3
6.64M
☕مهمان من شو ساعتی...
🎙️حسام الدین سراج
#آواز ۱۳
@adabkhane
شعرخوانی استادموسوی گرمارودی.mp3
1.4M
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
پندارم آنکه پشت فلک نیز خم شود
زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است
یک نیزه از فراز حقیقت، فراتر است
آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است
ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا!
بیتشنگی چه سود گر آبی فراهم است
جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که میبرد؟
اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است
امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند
آیینۀ تمامنمای محرّم است
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است
آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است
آه ای فرات! کاش تو هم میگریستی
آسوده، بیخروش، روان بهرِ کیستی...
▪ بند دوم/ نقش کبریا
انگار کربلا، رقمِ خامه خداست
یا پرده ای نگاشته از نقش کبریاست
یک سوی، نقش روشنِ سبز و سپید را
بر آن نگاره بُرد که پیدا و روشناست
یعنی به رنگِ سبز، صف اولیا کشید
سوی دگر سیاهه مشئوم اشقیاست
امّا چرا فرات، میان دو سویِ نقش
آنگونه میرود که ز لب تشنگان جداست
خورشید را سپید و درخشان کشیده است
انگار چهرِ قدسی سالارِ کربلاست
خورشید در میانه درخشان و گِرد او
هفتاد و یک سپیدة تابان و آشناست
چون شیشه چراغ بود چهرِ پیشوا
یا شبچراغِ محفلِ صبرِ جمیلِ ماست
آن شیشه برشکسته ز سنگ جفا چرا؟
وان شبچراغ در کفِ دیوان رها چرا؟
#شعرخوانی
#استاد_موسوی_گرمارودی
@hafez_adabiyat
شعرخوانی سیدحسن حسینی.mp3
724.2K
"
محرّم چو زد خیمه در حال من
سیه پوشِ غم شد سرِ سال من
فصیحانه بس نوحه های زلال
تراوید از دیده ی لال من
عزای تو پرواز را سر برید
نگونسار شد بیرق بال من
ز شلاق غم شاهراهی کبود
دویده ست در صورت حال من
یزید فراقت مرا تشنه کشت
به همدستی شمرِ اقبال من
من آن باغبانم که تیر خزان
رسیده ست بر میوه ی کال من
سپاهی شبه وار از درد و داغ
شب و روز افتاده دنبال من
در این غربت بی کسی جز غمت
کسی نیست جویای احوال من
من آن ذوالجناحم که در بادها
چکد خونِ یاد تو از یال من"
#شعرخوانی
#سید_حسن_حسینی
@hafez_adabiyat