سری پادکست ماجرای فلسطین
🔟 پادکست سوم
ام شهدای مقاومت
https://eitaa.com/hafezeh_shz/549
روز نکبت
https://eitaa.com/hafezeh_shz/551
جنگ ۶ روزه
https://eitaa.com/hafezeh_shz/552
صبرا و شتیلا
https://eitaa.com/hafezeh_shz/553
مسیح در فلسطین
https://eitaa.com/hafezeh_shz/556
عملیات مونیخ
https://eitaa.com/hafezeh_shz/558
کمپ دیوید
https://eitaa.com/hafezeh_shz/560
غرب وحشی
https://eitaa.com/hafezeh_shz/567
هنیه در هتلهای قطر، کودکان غزه زیر آوار؟
https://eitaa.com/hafezeh_shz/570
شیخ صالح
https://eitaa.com/hafezeh_shz/579
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
💠 #فراخوان ایده، طرح و فیلمنامه اقتباسی
از کتاب #حاج_مالک خاطرات شفاهی غلامرضا مالکی؛ از فرماندهان مهندسی لشکر ۱۷ علیبنابیطالب
🔸در قالبهای:
#داستانی (کوتاه و بلند)
#سینمایی
#انیمیشن
#سریال (مینی سریال و مجموعه بلند)
#نمایشنامه
#تیزر_فرهنگی
▫️مهلت ارسال: ۱۵ بهمن ماه
▫️اعلام آثار برگزیده: ۳۰ بهمن ماه
▫️اطلاعات بیشتر و ارسال اثر: @eshghirezvani
مزایا:
🔸خرید ایده و طرحهای برگزیده
🔸عقد قرارداد برای نگارش فیلمنامه
تهیه کتاب:
🔺اینترنتی: https://raheyarpub.ir/product/حاج-مالک/
🔺تلفنی: تهران ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ | مشهد: ۰۹۳۳۸۶۷۹۵۷ | قم: ۰۲۵۳۷۷۴۶۴۹۰ | تبریز: ۰۹۳۹۶۲۵۳۷۳۴ | اهواز: ۰۹۱۶۹۱۵۸۹۴۴ | یزد: ۰۹۱۳۵۱۹۶۱۴۶ | شیراز: ۰۹۱۷۵۸۵۰۳۱۱ | اصفهان: ۰۹۱۳۸۸۹۵۵۴۱ | بوشهر: ۰۹۱۶۴۹۳۰۸۷۸ | کرمانشاه: ۰۹۳۷۲۶۷۴۶۶۱ | زنجان: ۰۹۳۷۹۸۵۷۵۶۵ | سبزوار: ۰۹۱۵۶۵۳۹۴۳۶ | اراک: ۰۹۱۸۶۲۴۱۴۴۷
🔺حضوری: کتابفروشیهای سراسر کشور
#مدرسه_فیلمنامهنویسی_راه | عضو شوید 👇
@RahScreenwritingSchool
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حاج قاسم و وحدت.mp3
8.43M
حاج قاسم و وحدت
فلسطین و باور حاج قاسم به وحدت
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۱
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
32.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم
نورالله علیایی از خاطره برپایی موکب شهادت حاج قاسم و نذر خانم افغانستانی میگوید...
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
چریک مسلمان در پاریس.mp3
19.8M
چریک مسلمان در پاریس
روایتی از زندگی و اقدامات انیس نقاش
متن: محمدصادق شریفی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢 سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۲
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
حافظهـ
چای نخورده و جگر سوخته
همکارم استوری یکی از نویسندههای شهر را برایم ارسال کرد. عکس شهید ابوالحسن محمدآبادی بود. نوشته بود قبل از شهادتش با او هم صحبت شدم. شمارهاش را برای تماس گرفتم. با همسر و فرزندان خردسالش به کرمان رفته بود. شروع کردم با جزئیات یکی یکی پرسیدن، که گفت برای روایت مراسم سالگرد حاج قاسم رفته بود.
با مسئول موکبها صحبت کرده بود تا با چند نفر از موکبدارها گفتگو کند. اما حادثه این فرصت را از او گرفت.
پرسیدم: «چه صحنهای نظرتون رو جلب کرد؟»
گفت: «عمود ۱۳ موکب مشهدیا، پسر بچههای کوچیک و نوجوانی بودن که مثل اربعین کفشها رو واکس میزدن. با نگاهشون انگار باهات حرف میزدن.»
ادامه داد: «ولی همش نگرانشونم. نمیدونم سالمن یا اتفاقی براشون افتاده؟ خیلی کوچیک بودن! کاش شماره مسئول موکبشون رو گرفته بودم.»
پیشنهاد دادم از مسئول موکبها پیگیری کند. چنان ذوق زده شد و گفت: «آفففرین! ممنون که یادم آوردی. بعد از حادثه باهاش تماس گرفتم حالشو بپرسیم. اما حواسم نبود راجب بقیه موکبا سوال کنم.»
ماجرای استوری را پرسیدم. گفت: «از بین موکبا رد شدم. رفتم سمت گلزار. پسری که کاپشن مشکی پوشیده بود و چفیه سرش داشت، سینی چای به من تعارف کرد. گفتم ممنون نمیخورم. با چشمای مظلومش التماس کرد بردارم. اما من اصلا حس چایی نداشتم. بر نداشتم. الان پشیمونم. کاش دوتا برداشته بودم! چهره معصومش از جلو چشمم کنار نمیره.»
زمان حادثه در شهر بودند. احوالشان را بعد از حادثه پرسیدم. گفت: «تو هتل تلویزیون نگاه میکردیم. زیرنویس اهدای خون رو که دیدم به شوهرم گفتم گروه خونی تو لازمه. برو خون بده. همسرم رفت انتقال خون. گفت خادمای امام رضا هم بودن.»
-از حال و هوای انتقال خون چی گفتن؟
-همسرم گفت خیلی شلوغ بود. کنار بیمارستانی که مجروحان بودند، بود! هر لحظه که یه نفرشون شهید میشد و اعلام میکردن، خانوادش گریه میکردن و مردم هم حالشون بد میشد.
فردای حادثه، شب جمعه به گلزار رفته بود. از حال و هوای گلزار گفت: «حس روز آخر اربعین کربلا را داشت. مردم بدون ترس حضور داشتند. نکتهای که توجهم را جلب کرد، حضور دختر و پسر حاج قاسم بین مردم بود. بدون انحصار، حتی سر مزار پدرشون. خون حاج قاسم جریان داره.»
روایت فهیمه نیکخو از مصاحبه با مهوش کشکولی ؛ ۱۸دی ۱۴۰۲
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
به عشق حاج قاسم
صدای زنگ موبایلم آمد، سریع از آشپزخانه بیرون آمدم، شوهرم پشت خط بود. گفت: «سلام، خوبی؟ الان سر قبر سردار سلیمانیم». نمیدانم چرا وقتی که اسم سردار آمد اشک از چشمانم سرازیر شد. گفتم: «ای بیمعرفت تنها رفتی؟!». گفت: «ناراحت نباش تو رو هم میبرم، امروز یه بار گیرم اومد برای کرمان، گفتم حیفه تا اینجا اومدم به حاج قاسم سر نزنم». همین جور پشت تلفن اشک میریختم و زیر لب میگفتم حاج قاسم من را هم بطلب بیام. ادامه داد: «اینجا مردم همه چی میارن برای مریضاشون تبرک میکنن، من هم حالا یه چی برات تبرکی میارم.» شوهرم هنوز تلفن را قطع نکرده بود. با هق هق گریه گفتم: «بهم قول دادیا» گفت: «باشه».
ما پنج ساله، روز عاشورا در روستای قلات جیرو موکب داریم. شوهرم نذر کرده بود من سلامتیام را به دست بیاورم. چای و شربت به عزادارهای سیدالشهدا میدهیم. امسال روز عاشورا نیتم این بود که حاج قاسم سالگرد شهادتش من را بطلبد بروم سر مزارش.
چند روز مانده بود به سالگرد، لحظهای از فکرش بیرون نمیآمدم. مدام میگفتم حاج قاسم من را بطلب. شب که شوهرم آمد خانه گفتم: «بهم قول دادی ببریم کرمان؛ میای برای سالگرد حاجی بریم؟» گفت: «وسایلتو جمع کن سهشنبه میریم.» خیلی خوشحال شدم با ذوق و شوق وسایل را جمع کردم. ظهر روز سهشنبه با شوهرم و دخترم رفسنجان رفتیم که با خانواده دوستش حاج نصرالله کرمان برویم. ساعت ۱۲ شب رفسنجان رسیدیم، آنجا تا صبح استراحت کردیم. صبح بعد از صبحانه با زن حاج نصرالله و دخترش به طرف کرمان حرکت کردیم، ساعت ۱۰ رسیدیم.
جمعیت زیادی از شهرهای مختلف برای زیارت حاج قاسم آمده بودن. موکبهای زیادی در مسیر بود هر کسی چیزی میداد؛ شُله زرد، چایی، قهوه عراقی، عدس پلو. رفتم قهوه بگیرم به یکی از موکبدارها گفتم: «میشه سال دیگه ما هم بیایم موکب بزنیم؟» گفت: «از چند روز قبل باید اعلام کنید تا مکان و وسایلها را بهتون بدن». تشکر کردم و به مسیر ادامه دادیم. در دلم گفتم حاج قاسم لیاقتش را بهم بده با شوهر و دخترم اینجا موکب بزنیم و به زائرهایت خدمت کنیم.
در مسیر پیادهروی مدام ذکر میگفتم و به یاد برادر شهیدم حسین قدم برمیداشتم. برای مریضهای لاعلاج دعا میکردم. پنج دقیقهای یک بار مینشستم استراحت میکردم. کمر درد دارم و زیاد نباید پیادهروی بکنم ولی به عشق حاج قاسم نیت کرده بودم حتماً پیاده راه بروم.
بالاخره به سر مزار حاج قاسم رسیدیم شلوغ بود، مردم مثل امامزاده آنجا را زیارت میکردند و خادمها هم خدمت. خوشحال بودم که به آرزویم رسیدم و مزار حاجقاسم را از نزدیک دیدم. نماز خواندیم، زیارت کردیم، نیم ساعتی هم نشستیم.
در مسیر برگشت جلو یک موکب دو تا آخوند با بچههای کوچولو مسابقه بادکنک گذاشته بودن. ما هم آنجا نشستیم، استراحت کنیم.
یک لحظه صدای انفجار آمد. هر کس به طرفی فرار میکرد. صدای داد و فریاد، جیغ بچهها، گریه زنها دلخراش بود. یک پیرزن از ترس به زمین افتاد و از هوش رفت. من هنوز همان جا نشسته بودم و نمیتوانستم از جایم تکان بخورم. دخترم و دختر حاج نصرالله ترسیده بودند.
یکی از آخوندها در موکب پشت بلندگو مردم را به آرامش دعوت میکرد و میگفت: «نترسید کپسول منفجر شده، نترسید». ولی کسی به حرفهایش توجه نمیکرد همه ترسیده بودند و فرار میکردند.
شوهرم زنگ زد: «مشکلی پیش نیومده؟» گفتم: «نه» گفت: «سریع برگردید طرف ماشین». به طرف پارکینگ راه افتادیم. صدای ماشین اورژانس، صدای ماشین آتشنشانی میآمد. نیروهای امدادی هم رسیده بودند و داشتند به زخمیها کمک میکردند. مردم عادی هم به کمک نیروهای امدادی رفته بودند. یک کامیون خاکی سپاه ایستاده بود مردم، شهدا را داخل آن میگذاشتند.
چقدر وحشتناک بود. دلم برای بچهها سوخت، بچهها زخمی روی زمین افتاده بودن، خون بود که روی آسفالتها جاری بود.
به ماشین رسیدیم صدای انفجار دوم آمد. چقدر دلم میخواست برگردم به زخمیها کمک کنم ولی توانش را نداشتم.
گوشیام لحظه به لحظه زنگ میخورد. زن برادر، خواهر، قوم و خویش همه نگران شده بودند و پشت تلفن گریه میکردند. میگفتند الهی شکر که اتفاقی برایتان نیفتاده. من هم میگفتم لیاقت نداشتم در رکاب حاج قاسم شهید بشم.
قلات جیرو: یکی از روستاهای شهرستان ارسنجان.
روایت نجمه زارعی از حادثه تروریستی کرمان؛ ۱۹ دی ماه ۱۴۰۲
تحقیق و تنظیم: مریم نامجو
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت ششم
امیر رضا خشنودی از خاطره شرکت در تشییع حاج قاسم و اسکان در شهر کرمان میگوید...
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍عشقی که مرز نمیشناسد
📽روایتی از دلدادگی یک امت در مغناطیس گلزار شهدای کرمان
راوی: محمدمهدی طیبی (مسئول کاروان راهیان مقاومت دانشگاه فرهنگیان فارس)
تحقیق: پویان حسننیا
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz
هدایت شده از حوزه هنری فارس
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «داستان یک انسان واقعی»
🔰عرض ارادت داستاننویسان فارس به سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب مجموعه داستانک «داستان یک انسان واقعی».
برخی از این داستانکها را از زبان نویسنده بشنوید.
📝 به قلم نویسنده گرامی خانم طیبه روستا
📲 با ما همراه باشید :
سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات
آزادی رسانهها در اسرائیل.mp3
10.33M
آزادی رسانهها در اسرائیل
نگاهی به کمیته سانسور ارتش
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۳
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz