eitaa logo
حافظ‌هـ
918 دنبال‌کننده
304 عکس
198 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظ‌هـ
رای سفید هرگز سال ٩٨ دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی در بوشهر شدم. ترم دوم، انتخابات مجلس بود و منم رای اولی. اخبار انتخابات را دنبال می‌کردم. تفکر و مواضع نامزدها بیشتر برایم اهمیت داشت. با جمعی از دوستان دانشجو، با یکی از نامزدها که تفکراتش به انقلاب و نظام اسلامی نزدیک‌تر بود جلسه گذاشتیم. سوالاتمان را پرسیدیم و جواب‌هایش را شنیدیم. برایم قانع کننده نبود با این حال از بین نامزدها آن نامزد که نظراتش نزدیک تر بود را انتخاب کردم. از طرفی رای ندادن و یا رای سفید دادن به نظرم کمک به آن‌هایی بود که به لحاظ فکری بیشتر باهاشان فاصله داشتم. از قضا آن نامزد سابقه زیاد و خاصی نداشت که بشود از روی سابقه مدیریتی‌اش، ارزیابی‌اش کرد. در آخر به آن کاندید رای دادم و انتخاب شد. وقتی هم که به مجلس رفت، در برهه‌هایی جوابگوی سوالات و خواسته های ما و مردم بود. در انتخابات بعدی برخی دانشجوها می‌گفتند بخاطر آینده شغلی در انتخابات شرکت و رای سفید می‌دهیم. اما با آن‌ها حرف می‌زدم که رای سفید به کسی کمک نمی‌کند. سعی می‌کردم قانعشان کنم رای سفید ندهند و در مرحله بعد به افراد شایسته رای بدهند. از نظر من رای سفید دادن پوچ است. یعنی انگار از اجبار است ولی وقتی یک نفر را انتخاب می‌کنیم در واقع یک رای به نامزد شایسته و یک رای به نظام اسلامی داده‌ایم. در دانشگاه طیف زیادی از دانشجویان میانه هستند و ممکن است به سمت هر کدام از جناح‌های سیاسی کشیده شوند. برخی رای دادن را بی فایده می‌دانستند و نظرشان این بود هیچ تاثیری در زندگی مردم ندارد. برایشان از خدمات یکی از نماینده‌ها که آشنای دانشجویان بود، مثال آوردم. مثلا وقتی کشاورزها مشکل داشتن او به روستا رفت و مشکلاتشان را از نزدیک دید. بعد هم از طریق مسئولین موضوع را حل کرد. یا در اردوهای جهادی همراه بود و پای درد دل اهالی مناطق محروم و بچه‌های جهادی می‌نشست. وقتی مستندات را بهشان نشان دادم و از کارهای صورت گرفته برایشان گفتم؛ بعضی‌هایشان قانع شدند و در انتخابات شرکت کردند. روایت ابراهیم اخوان؛ ۲۷خرداد ۱۴۰۳ تحقیق و تنظیم: عبدالرسول محمدی تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
روستا به روستا قسمت اول دنبال افرادی بودم که تو دعوت به مشارکت در انتخابات فعال بودند. آقای نیکو صفت امام جماعت مسجد صاحب الزمان خرامه، به ذهنم رسید. به اسم میشناختمش. می‌دانستم با بچه‌های مسجد کار فرهنگی دارند. پیام دادم کسی نمی‌شناسید که تو حوزه انتخابات و دعوت به مشارکت فعال باشد؟ گفت خودم. دست به کار شدم قرار گفتگو بگذارم. برای محل قرار که پرسیدم گفت: «منزلمون سه تا بچه شیطون دارم خیلی صدا میدن نمیشه حرف زد.» کتابخانه هم در روز عید قربان تعطیل بود. بالاخره کنار بیمارستان جوادالائمه خرامه هماهنگ کردم. بدون لباس طلبه‌ای آمده بود. به چهره نمیشاختمش. توقع یک آدم چهل ساله داشتم؛ اما سن و سالی نداشت. جایی پیدا کردیم و نشستیم. -اولین فعالیتتون برای انتخابات کِی بود؟ چه کاری کردید؟ -سال ۹۲ با بچه های بسیج ۶، ۷نفر بودیم، با موتور به مسجد روستاها برای تبلیغ رفتیم. مثلا روستاهای قشلاق و سلامت‌آباد و حسین‌آباد سفلی. با نوجوونا ارتباط می‌گرفتیم. موقع نماز مغرب شب‌هایی که دعا بود مسجد شلوغ‌تر بود. ما هم در حد یک ربع درباره مشارکت و ملاک‌های انتخاب اصلح که آقا تاکید کرده بودن صحبت می‌کردیم. روی فرد خاصی تاکید نداشتیم. اکثر روستاها رو می‌شناختیم و نیازی به معرفی خودمون نبود. مردم از افرادی که می‌فهمیدن احیانا آگاهیشون بیشتر هست، بهتر قبول می‌کردن. دوره‌های بعد بینش سیاسی مردم بیشتر شده بود. خودشون دعوت می‌‌کردن براشون صحبت کنیم. پرسیدم: «اون موقع امام جماعت کدوم روستا بودید؟» جواب داد: «هنوز طلبه نشده بودم. دانشجوی دانشگاه شهید باهنر بودم. سال ۹۳ طلبگی رو شروع کردم.» -توی خرامه فقط برا ریاست جمهوری فعالیت کردید؟ - انتخابات مجلس ۹۸ تو خرامه برای بومی‌گزینی و کاندید اصلح تحقیق می‌کردیم تا یه کاندید خوب به مردم معرفی کنیم. با کاندیداها صحبت می‌کردیم. توی نشست‌ها حضور داشتیم. اتفاق‌ها و جریان‌ها رو تو مسجد برا نوجوونا و مردم تعریف می‌کردیم. روایت مهناز صابردوست از مصاحبه با علی نیکو صفت ۲۸خرداد ۱۴۰۳ تنظیم: فهیمه نیکخو تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
مشارکتی از جنس جنوب (قسمت دوم) در طول مصاحبه موتور زیاد رد می‌شد. دوچرخه سواران مدام تک چرخ می‌زدند و از جلویمان رد می‌شدند. استرس داشتم صدایشان توی ریکوردر روی اعصاب باشد! تمرکزم را بیشتر جمع کردم تا صحبتمان را ادامه بدهم. از فعالیتش در شیراز پرسیدم: «کدوم منطقه شیراز بودید؟» جواب داد: «سال ۹۶ ریاست جمهوری مسئول ستاد جنوب شیراز تو شهرک مهدی‌آباد، حجت‌آباد، سامان، امام هادی و نیرو انتظامی برای یکی از کاندیدا بودم.» -خرج و محل ستاد رو چجوری تامین کردید؟ -مغازه ترشی فروشی و عرقیجات یکی از دوستان طلبه که اون کاندید براش مهم بود رو ستاد کردیم. یه ورودي مغازه رو به بازارچه بود. یه بخشش هم وسایلامون رو میز بود از پشت بازارچه در داشت. تراکت و پوستر رو هرشب می‌رفتیم ستارخان از ستاد مرکزی می‌گرفتیم. فقط باند کرایه کردیم و هزینه شربت داشتیم. پولشو خودمون می‌دادیم یا مغازه‌دارایی که دوست داشتن کمک کنن. پرسیدم: «اون جا هم امام جماعت مسجد بودید؟» گفت: «آره. تو ستاد اکثرا بی لباس کار کردم؛ اما منو می‌شناختن. تو مسجد نوجوونای رای اولی بودن، برا کمک میومدن. شیشه‌های مغازه رو پوستر چسبونده بودیم. جلو هم میز شربت گذاشتیم. سرودهای هیجان انگیز مث آهنگای مجید اخشابی و حامد زمانی که برای ایران خونده بودن پخش می‌کردیم. شبا تا اذان صبح تو محله‌ها راه می‌رفتیم و تراکت پخش می‌کردیم یا پشت در می‌ذاشتیم. بعد نماز صبح بیهوش می‌شدیم. همسرمم تو خونه برای درست کردن شربت کمک می‌‌کرد. تو سطل بزرگِ در دارای مغازه ترشی فروشی، یخ و شکر قاطی می‌کرد.» نم نم باران شروع شد. سعی کردم مطالب را سریع‌تر بگیرم. پرسیدم: «مردم چه واکنشی داشتن؟ چی میگفتن؟» گفت: «اولش بی‌تفاوت بودن کاری به انتخابات نداشتن. ولی بعد از مناظره‌ها تازه هیجانشون بیشتر می‌شد. تو کوچه و بازار با هم راجب اتفاقات تو مناظره صحبت می‌کردن. یبار گفتگو آزاد شد و یه بنده خدا گفت چرا رای بدیم؟ چکاره‌ایم اصلا؟ اختلاس میشه. مردم دیگه گوش می‌دادن. با نگاهشون انگار داشتن ازش حمایت می‌کردن. ما سعی کردیم صحبت کنیم. جاهایی از حرفمون که رو مردم تاثیر گذاشته بود با این که اول مخالف بودن ولی برای ما دست می‌زدن.» آمدم ریکوردر را خاموش کنم که ادامه داد: «سال ۱۴۰۰ هم که شهرک مهدی آباد مسجد امام حسین فعالیت کردیم؛ موکب زدیم و با مردم صحبت می‌کردیم. مردم از نظر اقتصادی بریده بودن و نمی‌ذاشتن باهاشون وارد بحث شیم یا متقاعد بشن‌. اما بین اون‌هایی که می‌خواستن رای بدن صحبتامون تاثیرگذار بود که چه کسی رو انتخاب کنن. با مغازه‌دارها گاهی بحث می‌کردیم. دوربرمون شلوغ می‌شد. همسرم هم جلسه با خانم‌ها می‌ذاشتن باهاشون صحبت می‌کردن.» پرسیدم: «تو این بحث و گفتگوها اتفاقی نیفتاد؟ دعوا نشد؟» گفت: «بعضی‌ها تیکه می‌انداختن و فحاشی می‌کردن. گاهی بعضی با برنامه میومدن برا دعوا کردن مثلا شربت خراب کنن تراکت و بنر پاره کنن. اما ما تا جایی که می‌شد وارد درگیری نمی‌شدیم. خیلی هم جرئت نمی‌کردن.» با شنیدن صدای کشیده شدن دوچرخه روی زمین سرم را به عقب برگرداندم. یک پسر بچه تک‌چرخ ناموفق داشت. به زور از روی زمین بلند شد. نفس عمیقی کشیدم و برگشتم به مصاحبه. پرسیدم: «چقدر ستادتون تاثیر گذار بود تو مشارکت مردم؟ با وضع اقتصادی که مردم منطقه داشتن مشارکت چقدر بود؟» گفت: «تو محله‌های جنوب شهر با اینکه مردم گلایه دارن اما مشارکت اکثرا بالا بوده. این‌جا هم مردم همراه شدن. به نوجوون‌ها زیاد مسئولیت دادیم. ادامه کار تشکیلاتی مسجد رو داشتیم. چند نفر مسئول پخش شربت و چند نفر هم درگیر پخش تراکت بودند. مشارکت انتخابات توی محل ما زیر ۷۰درصد نبود.» صحبتمان که تمام شد، باران هم بند آمد. روایت خانم مهناز صابردوست از مصاحبه با علی نیکوصفت؛ ۲۸خرداد ۱۴۰۳ تنظیم: فهیمه نیکخو تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
از لار تا بَستَک چند روزی که از حادثه بالگرد شهید رئیسی و همراهانش گذشت، زمزمه انتخابات ریاست جمهوری پیچید. انتخاب رئیس جمهور بعدی دغدغه شده بود. یکی دوتا جلسه دعوت شدم. نظرات متفاوتی درمورد نامزد اصلح مطرح شد. بالاخره اکثریت نظرشان به یک کاندید تعلق گرفت. یکی از طلاب جوان شهر، مسؤل ستاد تبلیغات شد. جلسه‌ عمومی باحضور خانم‌ها و آقایان لار برگزارشد. تقسیم وظیفه شد. اما شور و حالی که توقع داشتم دیده نشد. قرار شد تعدادی از خانم‌ها برای فعال کردن شعبه شهرقدیم ستاد، ساعت ۹/۵ صبح یکشنبه ۳تیر جمع شویم و تراکت و پوستر پخش کنیم. دونفر از دوستان قبل از من رسیده بودند. جلوی ساندویچی آفتاب و مهتاب(ستاد) عکس و پوستر و... را روی میز چیده بودند. سرودهای مذهبی هم درحال پخش بود. تصمیم گرفتیم من کنار میز بشینم. بقیه با تعدادی عکس و پوستر مسیری را انتخاب کردند و بین مغازه‌دارها و مسافرانی که برای خرید آمده بودند، توزیع کردند. به این فکر افتادم به پارکینگ کنار ستاد بروم و پوسترها را زیر برف پاک کن ماشین‌ها بگذارم. اول رفتم طرف مینی بوسی که درحال حرکت بود. رفتم سمت راننده. سلام کردم. پرسیدم از کجا آمدید گفت: «از بَستَک (هرمزگان).» گفتم: «عکس و پوستر بهتون بدم، می‌برید اونجا پخش کنید؟» با لبخند گفت: «بله چرا نبریم؟!» از هر نمونه تعدادی بهش دادم. زیر برف پاک‌کن یکی از ماشین‌های شاسی بلند پوستر گذاشتم. دیدم آقای میانسالی که کمی جلوتر بود نگاهش به من افتاد. آمد سمت من. سریع ازش پرسیدم شما از کجا آمدید؟ گفت: «صحرای باغ.» گفتم: «می‌تونید تعدادی عکس و پوستر ببرید اونجا پخش کنید؟» گفت: «بله بیارید. ما خودمون با این آقا هستیم.» ذوقم بیشتر شد. برگشتم ستاد. یک لیست از مناطقی که محصولات تبلیغی را بهشان دادیم تهیه کردیم. خلاصه هر زن و مردی که دیدیم، سؤال کردیم شما از کجا آمدید؟ بعضی با تعجب نگاهمان می‌کردند، بعضی فوری جواب می‌دادند. ما هم اول یک عکس به خودشان می‌دادیم و بعد اگر قبول می‌کردند تعدادی برای نصب روی ماشین‌ها و پخش تو منطقه‌شان می‌دادیم. دوتا دختر جوان را دیدم. تا پرسیدم شما از کجا آمدید؟ فکر کردند برای عید غدیر کار می‌کنیم. گفتند: «از بستک اومدیم اینا به دردمون نمیخوره.» متوجه شدم که اهل سنت هستند. گفتم: «چرا مگه نمی‌خواید رای بدید؟» یکی‌شان گفت: «آها برای انتخابات!» عکس بهشان دادم. مغازه‌های اطراف ستاد را گشتیم. هر کدام عکس کاندیدمان را نزده بود، با اجازه خودشان چسباندیم. بروشورها تمام شد. گفتیم مسؤل ستاد برایمان بیاورد. ولی برای تبلیغ رفته بود بازار روز. نزدیک ظهر شد. می‌خواستیم جمع کنیم که با کلی بروشور رسید. مالک ساندویچی آفتاب و مهتاب اصرار می‌کرد توی بازار قیصریه برای تمام مغازه‌ها عکس بچسبانیم. آخر حریفش نشدیم و رفتیم. بعضی از مغازه‌دارها با روی باز و ذوق و شوق عکس را نصب کردند. ولی تک و توکی هم بودند که قبول نکردند. یکی دونفر شان گفتند: «ما رای نمی‌دیم. اوضاع خرابه هرکی بیاد هم نمیتونه درستش کنه.» ما هم گفتیم: «اگه سرنوشت خودتونو کشورتون براتون مهم نیست رأی ندید.» بعضی هم گفتند: «جا نداریم عکس رو بچسبونیم، ولی حتما به این آقا رای میدیم.» ما هم با تشکر از کنارشان رد می‌شدیم. روایت شریفه شریفی؛ ۴ تیر ۱۴۰۳ تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
تولد سیاسی مصاحبه‌ام با یکی از سوژه‌ها لغو شد و در خیابان سردرگم بودم. یادم به خانم کریمی مطلق دانشجوی دانشگاه شیراز افتاد. چند دفعه برای مصاحبه با او تماس گرفتم اما درگیر جلسه بود. این‌بار هم امیدی برای جواب دادن یا هماهنگی قرار نداشتم اما تیری در تاریکی انداختم و تماس گرفتم. دوتا بوق که خورد جواب داد. بعد از احوال‌پرسی گفت:«اتفاقا الان زمان خوبیه بیاین دانشگاه هستم.» فورا رفتم دانشگاه. رو بروی تالار فجر هم‌دیگر را دیدیم. هوا تاریک شده بود.با چشم دنبال یه محل مناسب می‌گشتیم. روی سکو قسمت پارکینگ نشستیم. از انتخابات ۱۴۰۰ و فعالیت‌هایش پرسیدم. -ایام امتحانات نهایی و نزدیک به کنکور بود. ولی سرنوشت کشورم مهم بود و فعالیت کردم. از قبل بسیج مسجد فعالیت داشتم ولی پایگاه اجازه حمایت مستقیم نداشت. همون بچه‌ها خارج از اسم پایگاه از ستاد مرکزی پوستر و بروشور تحویل می‌گرفتیم. سرگروه خاصی نداشتیم. پوسترا رو چون سنگین بود آقایون با ماشین می‌گرفتن. تو هر ساعت که خواستن پخش می‌کردن. اما ما خانما چون تو محل می‌شناختنمون ساعت ۱۲شب به بعد کارمون شروع می‌شد. کوچه‌های خلوت خیلی ترسناک بود ولی می رفتیم. هر کدوم کوچه خودمون و چنتا کوچه بعدتر کار کردیم. پوستر می‌ذاشتیم زیر در خونه‌ها. فضای شب‌نامه‌های قبل انقلاب رو حس کردیم. یا با چسب رازی به دیوار می‌زدیم. چادرمون هم چسبی می‌شد. سرچ کردیم چجوری چادر مشکی چسبی رو تمیز کنیم. ولی چیزی دستمون رو نگرفت. مجبور شدیم چادر بخریم. با خنده گفت:«خیلی سر انتخابات باخت دادیم.» زدم زیر خنده. پرسیدم:«پوسترها رو پاره نمی‌کردن؟ بهتون گارد نداشتن؟» -گاهی پوسترو می‌کندن ولی باز می‌چسبوندیم. بعضی‌ها تیکه می‌انداختن که از خودشونن یا دیوارا رو خراب کردن. کسی تایید نکرد و خداقوت نگفت اما با انگیزه ادامه دادیم. تبلیغات چهره به چهره شروع کردیم. یه عده چهل ساله نمی‌دونستن چی به چیه؟! می‌گفت بیا بشین برام قشنگ تعریف کن چی به چیه؟ از عملکرد مثبت کاندیدمون یا مبارزه‌ش با فساد که تعریف می‌کردم تایید می‌کردن. یه عده هم گارد داشتن. ولی از یه جایی به بعد تونستیم خیلی از اهل محل رو با کاندیدمون آشنا کنیم. هرچه سعی کردم جزئیات بیشتری از تبلیغات چهره به چهره بگیرم، یادش نمی‌آمد. انگار دیگر حرفی نداشت. دوباره پرسیدم:«هیچ خاطره ای یادت نیست؟» کمی فکر کرد و گفت:«نه!» به ذهنم رسید بپرسم:«آها! اون سال رای اولی بودی. از رای اولی‌ها خاطره داری؟» چشمانش گرد شد و با صدای بلند‌تر گفت:«آرررره. موجی نو! وای یادم رفته بود. یه مجموعه با بچه‌های رای اولی راه انداختیم به نام موجی نو . با بچه‌ها جمع شدیم دور هم چنتا محور انتخاب کردیم که چجوری با رای اولی‌ها ارتباط بگیریم. یه جزوه ۱۰_۱۵صفحه ای با محتوای مشارکت و اینکه نوجوون رای اولی می‌خوای چیکار کنی برا انتخابات امسال، تهیه کردیم. مثلا از رای دادنشون عکس بگیرن. کلیپ تولید کنن و روی اسم ایران تاکید داشته باشن‌. جاهای مختلف مثلا جبهه فرهنگی و شورای شهر بردیم. از سمت دکتر خرمشکوه استقبال شد. هم تو جبهه فرهنگی بودن و هم معاونت فرهنگی دانشگاه صنعتی بودن. چن تا از جلسات رو، جبهه فرهنگی بهمون مکان داد، برگزار کردیم. تو مدارس رفتیم سراغ رای اولی‌ها. شماره‌ها رو تونستیم بگیریم. محتوای رسانه‌ای تولید، ضبط و ادیت کردیم. حتی بچه هایی بودن که سن رای نداشتن اما دوست داشتن تو این فضای سیاسی فعال باشن. مثلا ادیت زدن بلد بود یا عکس درست کنه. با هر توانایی که داشتن جذب کردیم. بروشور تهیه و پخش کردن. برخوردهای چهره به چهره داشتن. پرسیدم:«چند نفر شدید؟ کجا جمع شدید؟» گفت:«حلقه اصلیمون ۲۰نفره، اما نزدیک به ۱۰۰نفر مشارکت کردن. مسابقه بین دل‌ نوشته و عکس‌ها برگزار کردیم و به برنده‌ها کارت هدیه دادیم.» کمی به جلو خیره شد و گفت:«آهااااااا روز رای گیری هم تولد خودم بود. با بچه‌ها تو حوزه‌های انتخابات می‌چرخیدیم کسی تبلیغات نکنه. یک دفعه دیدم بچه‌ها با کیک تولد اومدن جلو. یک شمع با عدد ٢٨ هم روی کیک بود؛ به نشانه ٢٨ خرداد. تولد سیاسی برام گرفتن. صداوسیما هم اونجا بود، فیلم گرفت و تلویزیون پخش کرد.» از خاطره شیرینش خنده رو صورتم نشست و تولدش را با دو روز تاخیر تبریک گفتم. روایت فهیمه نیکخو از مصاحبه با آیدا کریمی مطلق؛ ۳۰خرداد ۱۴۰۳ تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
28.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽️  به‌زودی انتشار کتاب چراغ‌دار روایتی از زندگی شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ علیه‌السلام 💻 کاری از واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر شیراز تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 «نورسا» تمدید شد 🎉 نورسا فرصتی جذاب برای شما نوجوانان دغدغه‌مند عرصه فیلم و سینماست؛ دوره‌ای که با اون هم کار یاد می‌گیرین، هم برای مردم محله‌تون می‌تونین به راحتی سینما ایجاد کنین. 📍 ثبت نام این دوره تا ۵ مرداد برای استان فارس تمدید شده مزایای شرکت در دوره : 🎥 آموزش اکران فیلم 📸✍🏼 آموزش مهارت‌های مورد نیاز رسانه‌ای (تحلیل فیلم، مهارت‌های فضای مجازی، عکاسی با موبایل و ... ) 👨🏻‍💻 اشتغال پاره‌وقت و ‍... ⭕️ اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام: 🌐 B2n.ir/nowrasa1 ☎️ ۰۲۱۴۲۷۹۵۰۵۰ @nikkhoo14
هدایت شده از حافظ‌هـ
یحیی سنوار (1).mp3
19.39M
یحیی سِنوار، مرد غافلگیری‌ها نگاهی به زندگی یحیی سِنوار متن: محسن فائضی خوانش: میثم ملکی‌پور تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی کاری از: روزنامه ایران و حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
یحیی سِنوار، مرد غافلگیری‌ها نگاهی به زندگی یحیی سِنوار متن: محسن فائضی خوانش: میثم ملکی‌پور تنظیم
رهبر جدید حماس را بیشتر بشناسید ✅ بازنشر به مناسبت تعیین جانشین اسماعیل هنیه حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz