21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند کوتاه حامی تروریست کیست؟
مستند کوتاه دیگری از بمبگذاری در حسینیه سیدالشهداء کانون رهپویان وصال شیراز به دست گروهک تروریستی تندر به سرکردگی جمشید شارمهد در ٢۴ فروردین ماه سال ١٣٨٧
💻 تولید شده در واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر شیراز
✅ بازنشر به مناسبت اجرای حکم جمشید شارمهد صبح دیروز ۷ آبان ۱۴۰۳
برای دريافت فایل کیفیت به صفحه [آپارات حافظه] مراجعه کنید.
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
قسمت اول برنامه تلویزیون چراغدار را از تلوبیون ببینید:
https://telewebion.com/episode/0xfc61b19
۸ آبان ۱۴۰۳
کتاب چراغدار
روایتهایی از شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع) در ایام دومین سالگرد این حادثه
برای تهیه کتاب از سراسر کشور به شماره 09175569951 در بله و ایتا پیام دهید.
آیدی بله و ایتا: @Mohammadi_Ar111
برای شرکت در مسابقه سراسری کتابخوانی چراغدار از طریق پیوند زیر اقدام کنید:
[شرکت در مسابقه چراغدار]
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz
حافظهـ
منطقه ما
روی صندلی اتوبوس واحد نشستم. صدای پدال گاز آمد و با سرعت حرکت کرد. از کمربندی دور زد وارد خیابان بنیهاشمی شد. جلو ایستگاه ایستاد دو تا دخترخانم ١۶، ١٧ ساله سوار شدند. با یک دستشان میلههای وسط اتوبوس را گرفته بودند و با دست دیگر چادرشان را.
با گوشی سایتهای خبری را چک میکردم. کلیپ خانواده شهید حمزه جهاندیده را روی یکی از سایتها دیدم. پدر شهید بلند بلند گریه میکرد. با بغض گفتم: «خدا لعنتت کنه اسرائیل!»
با صدای گوشی یکی از آن دخترخانمها، به خودم آمدم. به گوشیش نگاه کرد، با انگشت زد روی آن و گفت: «سلام!» چند لحظه ساکت شد داشت حرفهای آن طرف خط را گوش میداد. جواب داد: «نه ما امروز حوزه نمیایم. تو دیروز نبودی. با بچههای حوزه قراره گذاشتیم امروز غیبت کنیم، میخوایم بریم تشییع شهدا. تو هم میای؟» یک دفعه چشمانش گرد شد. گوشی را گرفت جلوی چشمش. دوستش که روبرویش ایستاده بود گفت: «چی شد؟» دستش را روی میلههای اتوبوس جابهجا کرد و گفت: «قطع کرد.» گفت: «سریع زنگش بزن بگو تازه ساعت هشت و ربعه، به تشییع میرسی.» ٢-٣ بار تماس گرفت هر بار هم به دوستش میگفت: «بلاکم کرده، با تماس اول اشغال میشه.»
شاهزاده قاسم، از اتوبوس پیاده شدم. ماشینی کنارم ایستاد. گفتم: «دروازه؟» با تأیید سر راننده، سوار شدم. هم نشستم راننده گفت: «میخوای بری تشییع شهدا؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدونستی دو تا شهید اصالتاً قادرآبادین؟» گفتم: «جدی؟!» گفت: «بله! من خودم هم مال قادرآبادم.» آهی کشید و گفت: «خوشبه سعادتشون.» رسیدم دروازه کازرون. از ماشین پیاده شدم.
رفتم چهارراه مشیر. سر چهارراه مشیر اتوبوسی افقی پارک شده بود که ماشینها نتوانند رد بشوند. به سمت سهراه نمازی که راه افتادم از دور دیدم یک اتوبوس دیگر هم آنجا به صورت افقی پارک شده. پیاده به سمت فلکه شهرداری راه افتادم.
در مسیر زن و مرد، بچه و کودک پرچمهای ایران و لبنان دستشان بود. بعضیها هم کاغذهای مقوایی دستشان بود. به فلکه شهرداری که رسیدم دور خانمی جمع شده بودند. نزدیک شدم. نقشهای را روی دیوار دادگستری نصب کرده بودند. بالای نقشه با خط بزرگ نوشته بود «منطقه ما». برای خانمها قصه فلسطین را روایتگری میکرد.
در مسیر خانمهایی را میدیدم که از زیر چادرشان لباسهای محلیشان پیدا بود. و همچنین صدای صحبت کردن دو خانم را از پشت سرم شنیدم. یکی از آنها گفت: «بعد از خاکسپاری نمازمون رو بخونیم بریم ترمینال مدرس تا قبل از غروب برسیم خونه.» آن یکی جوابش داد: «باشه؛ تو فقط دست منو ول نکن تا همدیگه را گُم نکنیم.»
کامیون حمل پیکر شهدا از پارکینگ زائر رفت توی حرم. انتهای صف ورود خانمها از در پارکینگ بود. پشت داربستها که رسیدیم جمعیت زیادتر شده بود مثل موج دریا جلو و عقب میرفتیم. بالاخره بعد از نیم ساعت معطلی، وارد حرم شدیم. اذن دخول را خواندم. از دور دوربینهای صدا و سیما را بالای پشتبام سقاخانه دیدم. رفتم به طرف جایگاهی که میخواستند شهیده را خاکسپاری کنند، ایستادم. از دور پسر شهیده، مهدی عواضه را دیدم که با آرامش قرآن میخواند. هر از گاهی سرش را بلند میکرد و به بنر عکس مادرش نگاه میکرد.
به ساعتم نگاه کردم، ربع ساعت وقت داشتم خودم را به مدرسه پسرم برسانم. دل کندن از آنجا برایم سخت بود، آرامش عجیبی داشتم. به طرف درِ خروجی راه افتادم. چند بار برگشتم به پشت سرم نگاه کردم با شهیده حرف میزدم، گریه میکردم، التماسش میکردم که آرزویم را برآورده کنند. به راهم ادامه دادم. بار آخری که برگشتم از آنجا دور شده بودم گفتم: «معصومه یادت نره من هیچی نمیخوام بجز شهادت اونجا به امام حسین بگو.»
روایت مریم نامجو؛ ٨ آبان ١۴٠٣
پن: همزمان با تشییع پیکر شهیده کرباسی، پیکر شهید صباحی امام جمعه کازرون نیز در حرم مطهر تشییع شد.
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
قسمت دوم برنامه تلویزیون چراغدار را از تلوبیون ببینید:
https://telewebion.com/episode/0xfcbab74
۹ آبان ۱۴۰۳
کتاب چراغدار
روایتهایی از شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع) در ایام دومین سالگرد این حادثه
برای تهیه کتاب از سراسر کشور به شماره 09175569951 در بله و ایتا پیام دهید.
آیدی بله و ایتا: @Mohammadi_Ar111
برای شرکت در مسابقه سراسری کتابخوانی چراغدار از طریق پیوند زیر اقدام کنید:
[شرکت در مسابقه چراغدار]
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz
May 11
📖مسابقه سراسری کتاب «چراغ دار»📖
🔺روایتهایی از زندگی شهدای دو حادثه تروریستی در حرم حضرت شاهچراغ(ع)
🎁جوایز🎁
یک جایزه ۵ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ۴ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ٣ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ٢ میلیون تومانی 💌
یازده جایزه ۱ میلیون تومانی 💌
🗓️ زمان اجرای مسابقه از چهارم آبان ١۴٠٣ به مدت دو ماه
🌐شرکت در مسابقه به صورت اینترنتی است و در طول ۲ ماه برگزاری امکان پذیر است.🕕
🖇️برای تهیه کتاب از سراسر کشور به شماره 09175569951 در بله و ایتا پیام دهید.
🆔 آیدی بله و ایتا: @Mohammadi_Ar111
کتاب چراغدار در کتابخانههای عمومی استان فارس موجود است.✔️
برای شرکت در مسابقه سراسری کتابخوانی چراغدار از طریق پیوند زیر اقدام کنید:
[شرکت در مسابقه چراغدار]
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیالتون راحت
📽 حاشیهنگاری مراسم وداع شهیده معصومه کرباسی در دانشگاه شیراز
انتشار به مناسبت ایام هفتمین روز تشییع شهیده معصومه کرباسی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
جنگ دوم لبنان.mp3
17.79M
جنگ دوم لبنان
روایتی از جنگ ۳۳ روزه لبنان
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۴۴
کاری از:
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
حافظهـ
خدافظ شهید
با تأخیر خودم را رساندم مسجد دانشگاه. مراسم وداع با پیکر شهیده معصومه کرباسی بود.
پدر و پسر بزرگِ شهیده کرباسی به نوبت صحبت کردند.
آقای کرباسی از مهدی گفت: «نوهی عزیزم مهدی با چه دردسری اومده ایران اما هنوز دو روز نشده، میگه: تکلیفه که برم.»
از دور نگاهی انداختم به مهدی.
ـ این حرفا به قد و قوارهات نمیخوره!
پدر شهیده به صحبتش ادامه داد: «بخاطر عواطف پدرانه به دخترم میگفتم: الان لبنان جنگه، مدتی بیاین ایران؛ در جواب میگفت: «نه، مگه خون ما رنگینتر از خون مردم غزه و لبنانه؟! باید کنار همسرم باشم.» آخر هم دست در دست هم شهید شدن.»
صدایش را بلندتر کرد.
ـ ما مرد صبریم، ما مرد مقاومتیم، ما مرد جنگیم و از هیچ کس جز خدا نمی هراسیم.
مهدی مشتهای گره کردهاش را محکم بالا گرفت و همراه با حاضرین تکبیر گفت.
مجری از مهدی پرسید: «اگه بری جبهه، بچهها چی میشن؟»
مهدی در جواب گفت: «دو روز بعد شهادت پدر و مادرم، اسمم در اومد برای سربازی اما نشد که برم. نمیگم تکلیفم این هست که خواهرها و برادرهام رو تنها بذارم و برم اما خیالم راحته که دست خوب آدمایی میسپارمشون. پدر و مادری که تونستند مادر من رو تربیت کنند، میتونند حامی فرزندای او هم باشند.»
مهدی شروع کرد به تلاوت قرآن:
«بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم
وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ»
عمهی مهدی از جایش بلند شد و گوشی به دست آمد عقب مجلس. از تلاوت مهدی فیلم گرفت و چند ثانیه به فیلم نگاه کرد.
پیکسل روی شالِ دورِ گردنش توجهم را جلب کرد اما یک لحظه بیشتر ندیدمش. حس کردم عکس امام موسی صدر باشد.
بعد از تلاوت مهدی، آقای کرباسی گفت: «همه زندگی میکنیم اما مهمه که چگونه زندگی کنیم. همه میمیریم اما اینکه چطوری بمیریم، مهمه.»
مهدی در کلام آخر گفت: «این جنگ رو امام زمان مدیریت میکنه و انشاءالله پیروز خواهیم شد.»
پدر، لحظهی پایین رفتن، خم شد و بالای تابوت دخترش را بوسید.
خانمها برای عرض تسلیت میرفتند سراغ مادران هر دو شهید. عدهای مادر شهیده کرباسی را در آغوش میگرفتند و اشک میریختند اما مادر شهید آنها را آرام میکرد.
لحظهی خروج خانوادهی شهیدان، به خادمِ نزدیکِ آنها گفتم: «ببینید عکس روی پیکسل، کیه؟»
خادم، دستی روی شانهی خواهر شهید گذاشت. عمهی مهدی ایستاد. خادم نگاهی به پیکسل انداخت، تشکر کرد و آمد سمتم.
ـ عکس دونفرهی شهید کرباسی و همسرش هست.
وسط مداحی، پسری جوان، قسمت پایین تابوت شهیده کرباسی را بوس کرد، چند لحظه پیشانیاش را گذاشت روی تابوت و رفت.
جلوی در ورودی، خانمی چادر به سر ایستاده بود و دسته گلی از رزهای سرخرنگ برای هدیه به شهیده آورده بود.
تابوت شهیده را آوردند سمت خانمها. قدمزنان رفتم جلوی شبستان. خانمها حلقهوار دور تابوت ایستادند و سینه زدند.
خانم مانتویی کنار دستم عکسی از این صحنه گرفت و در گروه واتس آپی دوستداران ولایت به اشتراک گذاشت.
آرام از کنار دیوار رفتم نزدیک تابوت و دست راستم را دراز کردم. گوشهی سمت چپ بالای تابوت را لمس کردم و التماس دعایی به شهید گفتم و آمدم عقب.
خانمها با چشمان اشکآلود به نوبت میرفتند کنار تابوت.
نجوای «الَا حزبالله، مَتی نصراللهِ» حاضرین در فضای مسجد پیچیده بود.
گوشیام زنگ خورد. رفتم سمت خروجی تا صدای پشت خط را بهتر بشنوم. تماس که تمام شد، دیدم جلوی تابوت ایستادم. خلوتتر شده بود.
هی دستم را میگذاشتم روی تابوت و به یاد ملتمسین دعا، برای عاقبت بهخیریشان دعا میکردم که خادمها گفتند: «دور تابوت رو خلوت کنید تا ببریمش.»
دوس داشتم خود ما خانمها تابوت را حمل کنیم.
تا آقایان پایین تابوت را بلند کردند، دستم را بردم سمت گوشهی راست بالای تابوت و راه افتادیم.
زیر تابوت بودم و قدمقدم میرفتم سمت خروجی.
خانمها خودجوش میآمدند کمک و چند قدمی همراهی میکردند.
از این اتفاق شوکه بودم.
فرصت پوشیدن کفش نبود. پای برهنه مسیر را ادامه دادم. تا به پله میرسیدم، کمی بلند به خانمهای پشت سر هشدار میدادم که مراقب پلهها باشند.
رسیدیم نزدیک در آمبولانس. چند آقا تابوت را تحویل گرفتند و داخل امبولانس گذاشتند.
خانمهای توی حیاط آمدند سمت درِ آمبولانس که هنوز باز بود. گریه میکردند و از شهیده التماس دعا داشتند.
پنج دقیقهای توی همان حال و هوا بودند که زن داداشم را دیدم. دو ماهی مانده تا تو راهیاش به دنیا بیاید. خوشحال بودم که توانسته دست به تابوت بزند.
پسر ۳سالهاش مشغول بازی توی باغچه بود. بغلش کردم و رفتم سمت تابوت که آمبولانس حرکت کرد.
مهدی، پسر برادرم برای آمبولانس دستی تکان داد و با صدای کودکانهاش گفت: «خدافظ شهید»
روایت زهرا قوامیفر از مراسم وداع با پیکر شهیده معصومه کرباسی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖مسابقه سراسری کتاب «چراغ دار»📖
🔺روایتهایی از زندگی شهدای دو حادثه تروریستی در حرم حضرت شاهچراغ(ع)
🎁جوایز🎁
یک جایزه ۵ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ۴ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ٣ میلیون تومانی 💌
یک جایزه ٢ میلیون تومانی 💌
یازده جایزه ۱ میلیون تومانی 💌
🗓️ زمان اجرای مسابقه از چهارم آبان ١۴٠٣ به مدت دو ماه
🌐شرکت در مسابقه به صورت اینترنتی است و در طول ۲ ماه برگزاری امکان پذیر است.🕕
🖇️برای تهیه کتاب از سراسر کشور به شماره 09175569951 در بله و ایتا پیام دهید.
🆔 آیدی بله و ایتا: @Mohammadi_Ar111
کتاب چراغدار در کتابخانههای عمومی استان فارس موجود است.✔️
برای شرکت در مسابقه سراسری کتابخوانی چراغدار از طریق پیوند زیر اقدام کنید:
[شرکت در مسابقه چراغدار]
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz