eitaa logo
حافظ‌هـ
904 دنبال‌کننده
306 عکس
202 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگ‌ترین خاصیت زندگی‌نامه شهدا صدوپنجاه صفحه‌ی خواندنی با پنج زاویه دید و چهار راوی؛ روایتی از نخستین شهید مدافع حرم افغانستانی استان فارس –سیدجواد سجادی- که خواننده را به دل سختی و فراز و فرود زندگی خانواده‌ای مهاجر بدون هیچ مدرک شناسایی در ایران می‌کشاند. در نهایت سیدجواد فرزند اول خانواده در حومه لاذقیه در شمال سوریه به شهادت می‌رسد. بزرگ‌ترین خاصیت کتاب‌های زندگی‌نامه شهدا برای من این است که انسان را از روزمرگی‌هایی که اسمش را گذاشته‌ایم «کار فرهنگی» بیرون می‌کشد و حقارت‌مان را جلوی چشم‌مان می‌آورد تا قمپوز در نکنیم و توهم برمان ندارد که با چهارتا کار نصفه و نیمه شاخ غولی شکسته‌ایم. ممنون از محمدجواد رحیمی به خاطر نگارش کتاب و انتشارات راه‌یار به خاطر چاپ. روایت سرباز روح‌الله رضوی از مطالعه کتاب بهتر از تو نداشتم ؛ ٢٣ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
شهادت، پایان ماموریت مصطفی نبود... دو سه سالی می‌شود که گاهی کتاب‌ها را با رفقا می‌زنیم زیر بغل و هرجایی که جمعیت باشد و علاقه‌مند به کتاب، دوره می‌افتیم برای فروش. این مدت زیاد پیش آمده کسی کتابی ببرد و چند ساعت بعد یا نهایتا فردایش پول را کارت به کارت کند. البته یک بار یکی از مسئولین شهری دو سه‌ تا کتاب توی یکی از برنامه‌های سالگرد شهادت حاج قاسم برد و پولش را نداد. حتی پیامک یادآوری و پیگیری‌های بعدی را هم به خودش نگرفت؛ انگار نه انگار. *** امروز بعد مدت‌ها رفته بودیم نماز جمعه برای فروش کتاب. چند عنوان برده بودیم اما ٣ تایش تخفیف داشت؛ حوض خون، خاتون و قوماندان و سرباز روز نهم. از هرکتابی فروش داشتیم به جز همین سرباز روز نهم. نماز که تمام شد، قسمتی از تقریظ آیت‌الله خامنه‌ای برکتاب سرباز روز نهم پشت تریبون خوانده شد. سیل جمعیت هم داشت از خروجی حرم سرک می‌کشید توی بست شهید دستغیب. حالا بیشتر کسانی که می‌آمدند سمتمان، سراغ سرباز روز نهم، زندگی‌نامه شهید مصطفی صدرزاده را می‌گرفتند. این وسط، خانمی میانسال نزدیک شد. کتاب را که دستم دید، گفت: «قیمتش چنده؟» -٢٠٠ تومنه که با تخفیف میشه ١۵٠ تومن. -آخی. فکر کردم ارزونه. لحظه‌ای این پا و آن پا کرد. آخرش گفت: «من این کتاب رو می‌خوام. میتونم ببرمش؟ یارانه خودم و پسرم رو که دادن، پولش رو واریز می‌کنم براتون.» یکی دو تا نسخه بیشتر نمانده بود. البته که دلم هم نیامد نه بگویم. شماره کارت را نوشتم و کاغذ را دادم بهش. با شور و شوق کتاب را برداشت و تشکر کرد. چند قدمی رفت و یک‌دفعه برگشت: «گفتی چه‌قدر واریز کنم؟» -قابلی نداره حاج خانم. ١۵٠ تومن. سرش را تکان داد. گفت: «٢٠٠ تومن کارت به کارت می‌کنم.» و راهش را گرفت و رفت. مانده بودم چه بگویم. مصطفی صدرزاده کار خودش را کرده بود. روایت محمدصادق شریفی؛ ٣١ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
بچه زرنگ وسط فروش نرفتن‌های کتاب سرباز روز نهم چند نفری آمدند کتابهای دیگر را خریدند. یکیشان اقای میانسالی بود. نگاهی به کتاب‌ها انداخت. کتاب سرباز روز نهم را بهش معرفی کردم: «درمورد شهید صدرزاده هست. شهید کشتی گیر شهریاری که رهبری تقریظ زده اند و ... .» آقای میانسال نگاهی به میز کتاب کتاب انداخت: «... کتاب خارجی ها ندارین؟». کلمه خارجی را یواش تر گفت. خنده ام گرفت: - منظورتون شهدای فاطمیون هست؟ - بله فاطمیون - این دوتا هست. خاتون و قوماندان درمورد فرمانده لشکر فاطمیون و بهتر از تو نداشتم درمورد اولین شهید مدافع حرم فاطمیون استان فارس. با خوشحالی بدون اینکه قیمت را بپرسد هر دو را برداشت. گفت: «یه کارگر افغانی داریم، کتاب می‌خونه. برای اون گرفتم.» راستش ذوق کردم اما زیاد به روی خودم نیاوردم. به رفیقم گفتم: عجیب بود که این بنده خدا ازم نپرسید که افغانی هستی یا نه! - از خدات هم باشه. من دوست دارم بهم بگن فاطمیون. قبلا عکس شهید صابری پروفایلم بود. رسیدیم به پایان مراسم نماز جمعه. از پشت تریبون نماز جمعه اعلام کردند کتاب سرباز روز نهم در خروجی های شاهچراغ برای فروش هست. حالا هر کس می‌آمد کتاب سرباز روز نهم را می‌خواست. توی شلوغی هجوم نمازگزاران به میز کتاب، آن آقا هم آمد و کتاب سرباز روز نهم را خرید. یک لحظه از ذهنم رد شد که مصطفی هم برای رفتن به سوریه خودش را افغانی جا زد. پ‌ن١: شهید مهدی صابری متولد فروردین ١٣۶٨ مشهد که در تاریخ ١٣ اسفند ١٣٩٣ به فاصله ۴ روز بعد از شهادت علیرضا توسلی(قهرمان کتاب خاتون و قوماندان) و رضا بخشی در منطقه تل قرین سوریه به شهادت رسید. پ‌ن٢: روایت زندگی شهید سیدجواد سجادی، اولین شهید فاطمیون استان فارس را می‌توانید در کتاب «بهتر از تو نداشتم» مطالعه کنید. روایت عبدالرسول محمدی؛ ٣١ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
ای عهده‌دار مردم بی‌دست‌وپا... برای مراسم تشییع شهیدان اغتشاشات اخیر رفتیم نورآباد. الحمدلله تشییع شهیدان شجاعیان و خوشنام بسیار با شکوه با عظمت برگزار شد. بعد از نماز شهدا، دو‌ دسته شدیم. عده‌ای به دنبال شهید خوشنام عازم روستای آهنگری شدند و ما دنبال شهید یاسر شجاعیان راهی گلزار شهدای نورآباد. به گلزار که رسیدیم زن‌ها پیوسته و در هم کِل می‌کشیدند. مات و مبهوت یکهو مجری مراسم گفت: «بذارید، همسر شهید یه صحبتی داره.» صدای زنی آمد با گریه‌ی شدید؛ دو سه بار فریاد زد و گفت: «یاسر حلالم کن.» تا آمدم بفهمم جایگاه مراسم کجاست و دوربین را آماده کنم، صحبتش تمام شده بود. جایگاه را که پیدا کردم دیدم زنی گریه‌کنان از جایگاه دور می‌شود. بعد از مراسم برای نماز و استراحت دنبال مسجد بودیم که اتفاقی وارد مسجد جامع شهر شدیم. نماز که تمام شد، امام‌جمعه‌ی نورآباد که ما را با دوربین و تشکیلات دید، به استقبالمان آمد. حاج‌آقا خیلی تحویلمان گرفت. با افتخار از سلحشوران نورآبادی برایمان گفت. از دفاع مقدس گفت؛ از رشادت لرهای نورآبادی در به خاک مالاندن پوزه‌ی کوموله و ضد انقلاب در کردستان؛ از بادپا، قهرمان نورآبادی حرم شاهچراغ و از یاسر. یاسر بچه‌ی محله‌ی توتستان نورآباد بود. بعد از ناهار عازم محله‌شان شدیم. ساعت ۲ به حسینیه‌ی توتستان رسیدیم؛ حسینیه شلوغ بود. بعضی لرها رسم دارند ۳ شبانه‌روز مراسم سنگین می‌گیرند. در حسینیه کارمان نشد و در جایی دیگر به سراغ آقاسیدمصطفی موسوی رفتیم. سید دوست کودکی و فرمانده‌اش در بسیج بود. یاسر به دلیل فقر شدید خانواده، تقریبا یتیم بزرگ شده بود. تحصیل آنچنانی نداشت. کارگری ساده، زحمتکش و فقیر. دخترش ۱۰ ساله بود و چند وقتی می‌شد از همسرش جدا شده بود. وضعش به حدی بد بود که لابه‌لای برخی پچ‌پچ‌ها متوجه شدیم خیلی از فامیل حتی حاضر نبودند یاسر را به عروسی فرزندانشان دعوت کنند. البته الان نزدیکی به یاسر عزت محسوب می‌شد. یاسری که به خاطر قضیه‌ی طلاقش به سختی توانسته بود پاسپورت بگیرد و امسال برای اولین بار، اربعین عازم کربلا شود. داشتم همین مطالب را در گروه کاری می‌نوشتم که یکی نوشت: «ای عهده‌دار مردم بی‌دست‌وپا حسین» بغضم گرفت. این همه عزت از پس این همه سختی، کار کسی جز امام حسین هم نمی‌توانست باشد. با خودم فکر می‌کردم اگر یاسر اهل فقر و سختی نبود آیا باز هم حاضر می‌شد تنِ خسته را بی‌مزد و مواجب عازم گشت عملیاتی کند و طعنه بخَرد؟ و امام ما چه خوب گفت: «تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.» روایت محمدصادق رویگر از تشییع شهدای امنیت شهرستان ممسنی؛ ٢٩ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
📣 | فراخوان چهاردهمین جشنواره مردمی فیلم عمار منتشر شد 📌 دبیرخانه جشنواره مردمی فیلم عمار فراخوان «چهاردهمین» دوره این رویداد سینمایی را در ۵ بخش «رقابت اصلی جشنواره»، «جوایز مردمی»، «فیلم ما»، «اکران مردمی» و «قصه ما» اعلام کرد. 🔻 مطالعه متن کامل فراخوان: 🔗 ammarfilm.ir/?p=32193 📽 جشنواره مردمی فیلم عمار 🌐 @AmmarFest
حافظ‌هـ
مصائب وطن‌دار یکی دو روز پیش حسین آمد پیشم. حسین از دانشجوهای فعال دانشگاه علوم‌پزشکی شیراز هست. بحث رفت سمت فضای ضد مهاجران افغانستانی. حسین از نگرانی بابت تغییر بافت جمعیت و تعداد زیاد زایمان‌های افغانستانی‌ها در یکی از بیمارستان‌ها گفت. بهش گفتم: «ما این همه بیمارستان دولتی تو شیراز داریم که فقط یکی‌اش اینطوری هست. بقیه که اینطوری نیست. ضمن اینکه کلا اگر مهاجرین ساماندهی بشن می‌تونن ظرفیت باشن.» خلاصه گپ و گفتی کردیم و ته‌اش به این نتیجه رسیدیم که به هرحال مشکل از عدم ساماندهی مهاجر‌ها هست. حالا یا نژادپرستانه مثل استانداری فارس می‌خواهیم همه را بیرون کنیم یا اینکه کلا مسئله را رها می‌کنیم. وسط بحث، محسن فائضی گفت: «اصلا قصه این نیس. قصه نوع نگاه به این همزبانان هم‌کیش هست‌‌. مگه با اون‌ها که ساماندهی کردیم خوب برخورد می‌کنیم؟ یه روز کارت بانکی‌شون از کار می‌افته، یه روز سیم‌کارت‌شون. برای گرفتن گواهینامه هم نه هفت‌خان، که باید صد خان رو رد کنن.» خود حسین چیز دیگری یادش آمد: «برای گذر از مرز هم کلی مکافات دارن.» تعریف کرد امسال یکی از دانشجوهای افغانستانی علوم‌پزشکی با اینکه ویزا گرفته نتوانسته از مرز رد شود و برود زیارت. آخر کار هم یک کتاب بهتر از تو نداشتم که حکایتی از زندگی شهید سجادی اولین شهید فاطمیون فارس هست به حسین هدیه دادیم. کتابی که شرحی از مشکلات زندگی مهاجرین در ایران هم هست. پ‌ن: در فارسی دری، وطن‌دار به جای عبارت هم‌وطن استفاده می‌شود. روایت سیدحامد ترابی؛ ١٣ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: https://ble.ir/hafezeh_shz
جنگههههه، جنگ دخترک صبح خیلی زود بیدار شده بود و فاتحانه بابا رو به بازی گرفته بود بالاخره راضی شد با بابا خداحافظی کنه و چونه های آخرو می زد. محسن همینطور که نگاهش به گوشی بود و جواب سوال های دخترک رو میداد،کوله پشتی رو برداشت و رو به من گفت: جنگههه!جنگ!!! فرصت بیشتری نبود تا ببینم چه خبره ولی خب مشخصا باید خبر حول محور فلسطین باشه! کانال انتفاضه رو چک کردم،واقعا جنگ بود!جنگ!!! محمد ضیف علنا بیانیه داده بود! اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که پاسخ اسرائیل حتما سنگینه،مثل همیشه! پیام دادم به محسن که چه خبره؟!این چه وضعیه؟یکی بزنن،۱۰ تا می خورن!! ولی این بار مدل حمله حماس خیلی متفاوت بود شلیک صدها راکت و حجم گسترده آتش گرفتن ماشین ها،پاراگلایدر!! معمولا وقتی بخوام بازخورد عمومی یه اتفاق خاص رو بسنجم میرم سراغ مامان! پرسیدم شنیدین فلسطین چه خبره؟گفتن آره،عجب حمله ای کردن،با پاراگلایدر ریختن تو اسراییل! کانال کافه شهدا اعلام جشن مقاومت کرد،کاروان شادی از شاهچراغ تا موکب و بعد جشن و نورافشانی و.. خودمونو رسوندیم به مراسم و خدا رو شکر هم شلوغ بود هم پر هیاهو. امروز روز دوم طوفان الاقصی هست،از ته دل آرزو می کنم مثل انتفاضه دوم که نتیجش آزاد سازی غزه بود،این بار همه سرزمین های اشغالی آزاد بشن. ان‌شاءالله. اسما دشتکیان؛ ١۶ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz