هدایت شده از بسم الله بنیامین
▪️آقارضا ارادت خاصی به امامحسین علیهالسلام و اهلبیت داشت. محرم که میشد لباس سیاه میپوشید و در کارهای مسجد کمک میکرد.
▪️به نذری دادن خیلی اعتقاد داشت. در ماه محرم که در مسجد موسیبنجعفر علیهالسلام مراسم داشتیم، آقارضا یک شب بانی میشد و نذری میداد.
▪️میگفت:«برای امامحسین علیهالسلام هرچه هزینه کنیم کم است. همیشه آشرشته نذری میداد، حتی اگر هزینهاش زیاد میشد.»
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_محرم
┄❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از ذکر نماز
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعای_سمات(موسوی_قهار).mp3
3.22M
🌠☫﷽☫🌠
#دعای_سمات🔶
عصر #جمعه
مرحوم سیّدحاج قاسم #موسوی_قهار
شادی روحشان صلوات
التماس دعا
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از بسم الله بنیامین
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
دور و بر پانزده کیلومتر راه رفتیم پای یک
تپه نگه داشت تپه صد و بیست و چهار
پیاده شدیم و رفتیم روی تپه نشستیم تو راه به ام گفته بود :«می خوام برات خاطره ی اون تپه رو تعریف کنم.»
فتح المبین اولین عملیاتی بود که فرمانده ی گردان شده بود تو همان عملیات هم از هم جدا شدیم؛ او از یک محور رفت و من از محور دیگر.
هوا هنوز بوی صبح را داشت، رو تپه جا خوش کردیم ،و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره ی تپه صد و بیست و چهار
آن طور که فرمانده ی عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید دشمن را رد می کردیم ،نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم تو عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه، آن وقت کار ما شروع می شد: حساسترین لشگر دشمن تو منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود.
تازه وقتی پای تپه می رسیدیم باید منتظر دستور می ماندیم. گفته بودند:« به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد شما هم می زنید به این منطقه»
شب عملیات زودتر از بقیه راه افتادیم مسیرمان از تو یک شیار بود به زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم از آن جا به بعد کار سخت تر شد ولی تا برسیم پای همین تپه مشکل حادی پیش نیامد سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم به بچه ها اشاره کردم بخوابین
همه دراز کشیدن رو زمین ،اگر این جا بودی صدای نفس کسی را نمی شنیدی شش دنگ حواسم به اطراف بود. لحظه ها انگار سخت می گذشتند و کند،هر آن منتظر بلند شدن صدای بیسیم بودم و منتظر دستور حمله.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#اگر_اینها_نبودند!!!!
🌷....هفتم مهر عراقیها آمدند سمت پادگان دژ. ابتدا نتوانستیم جلوشان را بگیریم. خانههای سازمانی ما کنار پادگان بود و افتاده بود دست عراقیها. از دور میدیدیم که میروند داخل خانهها. هر ساختمان پنج طبقه بود و هر آپارتمان حدود صدوچهل متر میشد. مثل لشکر مورچهها صف کشیده بودند و همه وسایل خانهها را بیرون میآوردند. هر چیزی هم که زورشان نمیرسید، از بالکنها پرت میکردند پایین.
🌷از دور میدیدیم که تلویزیون و چرخ خیاطی و پلوپز روی سرشان گذاشتهاند و خوشحال میبرند سمت تانکهاشان. طاقت نیاوردم. توپ را تنظیم کردم و زدم. خورد توی صفشان. چند تا گلوله که زدیم، دست از دزدی برداشتند. بعد از چند ساعت تانکهای لشکر زرهی اهواز رسیدند. دوتایشان را پشت صابونسازی، توی نخلستان زده بودند. اما همانها که آمدند، همراه با توپهای خودمان، توانستیم عراقیها را به عقب برانیم.
🌷عراقیها که رفتند، رفتیم سراغ خانهها. بیانصافها تا توانسته بودند، برده بودند. یا خراب کرده بودند. وسط فرش دوازده متری دستباف کاشان مدفوع کرده بودند. دیگر نمیشد فرش را کاری کرد. از بالکن انداختیمش پایین و آتشش زدیم. هنوز فرش داشت میسوخت که یکی دواندوان آمد. داد میزد و کمک میخواست. عراقیها یکی از سربازهای پادگان را اسیر گرفته بودند.
🌷با سیم تلفن صحرایی، دستها و پاهایش را بسته بودند و از طبقه پنجم، از پا آویزانش کرده بودند. میخواستند از یک سرباز عادی، اطلاعات بگیرند. بعد از حمله ما رفته بودند و سرباز آویزان مانده بود. هنوز زنده بود. هر جور بود آوردیمش پایین. سیم تلفن، پایش را بریده و به استخوانش رسیده بود. آنقدر آویزان مانده بود که نای حرف زدن نداشت. همه خون تنش در سرش جمع شده بود....
#راوی: رزمنده دلاور عبدالله صالحی
کپی با ذکر صلوات📿🪴
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از بهشت
☝️اثرات ایمان بر خدا ...
مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
هر کس بر خدا اعتماد کند
او براى وى بس است !
🌺خدا و عشق
خداوند میفرماید :
هرچه دیدے هیچے مگو !
من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ...
یعنے تو در مصائب صبور باش و
چیزے نگو،
منم در خطاهایت چیزے نمیگم !
هرچه درد را آشکارتر کنے،
دوا دیرتر پیدا میشود...
اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے
راه را نشانت میدهد ...
باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے !
صـــــبور باش راه باز مے شود ...♥️