✳ چک سفید خدا
🔻 خدا در قرآن به دو گروه #چک_سفید داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید! یک گروه کسانی هستند که بر #مصیبتها #صبر میکنند. چون این افراد ثابت کردهاند که حقیقتا خدا را میخواهند. «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(زمر، ۱۰) گروه دوم هم افرادی هستند که #نماز_شب میخوانند. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده، ۱۷) خداوند میفرماید هیچکس نمیتواند بفهمد برای اینها چه آماده کردهام!
👤 #آیت_الله_سیدحسن_عاملی
📝 #پیادهشده_سخنرانی
🗓 ۱۲ #رمضان ۹۸
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
🌹 *پیشاپیش حلول ماه پربرکت رمضان مبارک باد*🌹
در لینک زیر مجموعه صوتی تحدیر (تندخوانی) جزء به جزء قرآن کریم از استاد گرانقدر آقای معتز آقایی که در این روش تلاوت هر جزء #قرآن کریم حدود نیم ساعت طول میکشد جمعآوری شده است، همچنین حجم هر فایل صوتی هم تقریبا کمتر از ۵ مگابایت میباشد که به سرعت قابل پخش میباشد.
👉 http://sharieh.com/news/284
با بازنمودن لینک بالا همه مجموعه صوتی ۳۰ جزء قرآن کریم در یک صفحه در دسترس میباشد که با انتخاب دکمه اجرا (یا play) روی هر جزء میتوانید به صورت آنلاین به صوت زیبای قرآن کریم گوش فرادهید.
⏰ مناسبترین زمان برای خواندن هر جزء از قرآن کریم سحرهای ماه مبارک بعد از اذان صبح
🗒 این لینک را ذخیره کنید تا هر روز بتوانید به آن مراجعه فرمایید.
برای این مجموعه زحمات زیادی کشیده شده
✅ *لطفا جهت همهگیری این هدیه گرانبها و استفاده هرچه بیشتر از آن در ماه مبارک #رمضان ، این مطلب را باز نشر فرمایید.*
نشر این صدقهی جاریه برسد به روح همهی اموات
التماس دعا
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
🔴 نمازی بسیار مهم که در هر شب از #ماه_مبارک_رمضان خوانده میشود
🔰مرجع عالیقدر شیعه مرحوم آیتالله العظمی سیّدمحمّدصادق روحانی رضواناللهتعالیعلیه
همیشه بر انجام این نماز مستحبی در شبهای ماه مبارک #رمضان تأکید داشتهاند:
🔸در کتاب مفاتیح الجنان
(بعد از دعای افتتاح)
آمده است:
❶➤
🔹اول:
در هرشب ماه رمضان
[از شب اول]
🧎🏼♂️#دو ركعت نماز
🌀در هر ركعت:
🧎🏻⇇حمـد
✙🧮 ۳مـرتبه سوره توحیـد ⇉
❷➤
🔹دوم:
🪞بعد از سلام نماز بگوید:
سُـبْـحـٰانَ مَـنْ هُـوَ حَـفـیٖـظٌ لٰا يَـغْـفُـلُ
منزه است آن خداى نگهبانى كه غفلت نمیكند
سُـبْـحـٰانَ مَـنْ هُـوَ رَحـیٖـمٌ لٰا يَـعْـجَـلُ
منزه است آن خداى مهربانى كه شتاب نمیكند
سُـبْـحـٰانَ مَـنْ هُـوَ قـٰائِـمٌ لٰا يَـسْـهُـو
منزه است آن خداى پابرجایی كه كسى را از ياد نمیبرد
سُـبْـحـٰانَ مَـنْ هُـوَ دٰائِـمٌ لٰا يَـلْـهُـو.
منزه است آن خداى جاودانى كه به چيزى سرگرم نمیشود.
❸➤
🔹سوم:
🪞سپس
🧮#هفت مرتبه
ذکر تسبیحات اربعه
☜سُـبْـحـٰانَ ٱللّٰـهِ وَٱلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ وَ لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱللّٰـهُ وَٱللّٰـهُ اَكْـبَـرُ
❹➤
🔹چهارم:
🪞سپس بگوید:
«سُـبْـحـٰانَـکَ سُـبْـحـٰانَـکَ سُـبْـحـٰانَـکَ يـٰا عَـظـیٖـمُ اِغْـفِـرْ لـیَٖ ٱݪــذَّنْـبَ ٱلْـعَـظـیٖـمَ»
♥️خـداونـدا
تو از هر عیب و نقصی منزّهی، منزّهی، منزّه. بارالها گناهان بزرگم را بیامرز.
❺➤
🔹پنجم:
و در آخر
🧮 #ده بار صلوات بفرستد.
➤
➤☜ كسى كه اين دو ركعت نماز را بهجاآورد
♥️ خـداوند
🧮 #هفتادهزار گناه او را میآمرزد. ☞
🌺 #رمضــان عجب ماهی است...
✨خوابیدن مان #عبادت حساب می شود...
✨نفس کشیدن مان #تسبیح خداست...
✨یک آیه #ثواب یک ختم #قرآن دارد...
✨ #افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک #اسیر دارد...
✨و تمام گناهان را به عبادت و #توبه
تو می بخشند....
🌸 وقتی #خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد...
#رمضان_را_قدر_بدانیم✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم:علی! امام حسین روی حرفت حساب باز کرده....ی جایی تو روضه گفتی:
حسین! جان بِستان😭
😔همراه با صحنه هایی از لحظه شهادت
#رمضان
#شهید_علی_خلیلی
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم:علی! امام حسین روی حرفت حساب باز کرده....ی جایی تو روضه گفتی:
حسین! جان بِستان😭
😔همراه با صحنه هایی از لحظه شهادت
#رمضان
#شهید_علی_خلیلی
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹