eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
299 دنبال‌کننده
478 عکس
236 ویدیو
8 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*** من اهل همه جور خلاف هستم اما علی را خیلی دوست داشتم چون فرد صادقی بود، حرف و عملش یکی بود، دلش صاف بود، روراست بود و اصلاً هم مغرور نبود. کل کلاس ما افراد شر و شوری بودند و دائم دعوا و فحش و فحش‌کاری بود؛ علی در این فضا واقعاً الگو بود و همه‌ی بچه‌ها احترامش را داشتند. با خنده امربه‌معروف می‌کرد و با اغلب بچه‌ها رفیق بود، حرفش هم پیش همه خریدار داشت. نوجوان و خام بودم، متأسفانه با نامحرم ارتباط داشتم. عکسش را توی جاکلیدی‌ام جاسازی کرده بودم. مدرسه‌ی دخترانه معمولاً مقداری از مدرسه‌ی ما زودتر تعطیل می‌شد تا تداخل نداشته باشیم اما ما هم راهکار خودمان را داشتیم و هر روز به یک بهانه‌ای زودتر از مدرسه بیرون می‌زدیم! مدتی بعد، یکی از معلم‌ها این موضوع را فهمید و حسابی پاپیچ شد. یکی از بچه‌ها هم گزارش داده بود که عکس داخل جاکلیدی‌ام جاسازی کردم. معلم من را پای تخته برد. جاکلیدی را توی دستم مشت کردم و معلم هر چقدر زور زد نتوانست مچ دستم را باز کند. از بچه‌ها کمک خواست با چشم‌غره بهشان فهماندم که کمک کردن به معلم در این قضیه چقدر برایشان گران تمام خواهد شد. علی گوشه‌ی کلاس پَکر نشسته بود؛ بالاخره معلم کوتاه آمد و با چهار تا بدوبی‌راه من را روی نیمکت نشاند. زنگ مدرسه که به صدا در آمد دست کسی را روی شانه‌ام حس کردم، به سمتش برگشتم، علی خاوری بود. معلوم بود که ناراحت است. سر حرف را باز کرد و تا به خانه برسم از اثرات منفی این روابط برای من حرف زد و این‌که چرا من باید عکس یک نامحرم که ناموس مردم هست همیشه همراهم باشد! اگر کسی با من تند حرف بزند من اصلا قبول نمی‌کنم اما با نرمی و لطافت که بگویند قبول می‌کنم، علی این مدلی بود. خیلی منطقی بود، گفت: "مگر دوستش نداری؟". گفتم: "چرا عاشقش هستم". گفت: "پس چرا نمی‌ری خواستگاری؟ هر چیزی قواعد خودش رو داره، تازه الان شما تو سنی نیستید که بتونید ازدواج کنید! اگر فردا نتونستید با هم ازدواج کنید و این رابطه به ازدواج ختم نشد - که معمولاً عاقبت این دوستی‌ها به ازدواج ختم نمی‌شه - آن وقت آبروی یک دختر تو شهر لطمه می‌خوره و در آینده مشکلات اساسی براش پیش می‌آد". علی همه‌ی این‌ها را با روی خوش می‌گفت و از باب رفاقت و خیرخواهی عنوان می‌کرد. حرف‌های جدی و مردانه‌ی علی خیلی به دلم نشست، با این‌که خیلی سخت بود اما اولین قدم را برداشتم و همان شب عکس را کنار گذاشتم. الان که فکر میکنم متأسفانه با گسترش فضای مجازی و ارتباط گسترده بین دختران و پسران چه آسیب‌هایی به قشر مظلوم و بی‌پناه جوان وارد می‌شود! همه‌جور رفیق را تجربه کردم،‌ولی علی درجه یک بود، سالار بود! من بی‌خود از یک نفر تعریف نمی‌کنم، وقتی علی پر کشید عکسش را در فضای مجازی پخش کردم. رفقای لوتی‌ام همه افسوس می‌خوردند چون علی برای همه معلم اخلاق و نمونه بود. به قول خودمان یکی از اراذل معروف شهر آمد پیشم، چشم‌هایش خیس از اشک بود، مدام از خوبی‌های علی می‌گفت و افسوس می‌خورد. این آدم برای هیچ‌چیزی اشک نمی‌ریخت اما در فراق علی خیلی می‌سوخت. یکی از بچه‌های کلاس بدون هیچ دلیلی با علی مشکل داشت، همیشه از علی بدگویی می‌کرد. هرجا می‌نشست به قول خودمان زیرآب علی را می‌زد. حرف‌وحدیث این بنده خدا به علی هم رسیده بود و هرچه بچه‌ها به علی می‌گفتند که فلانی پشت سر شما بدگویی کرده علی فقط می‌خندید. مدتی همین‌طور گذشت تا یک روز در جلسه‌ی امتحان علی کنار این بنده خدا افتاد، علی هم با آن شخص شوخی کرد تا آن فضا بشکند؛ همین‌طور کم‌کم با او ارتباط گرفت و کدورت‌ها از بین رفت. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شب نزدیکه پیشاپیش تبریک میگم🌺 ولی... بیاید این عادتِ غلطِ عکس گرفتن و استوری کردن یا گذاشتن تو کانال و... رو بذاریم کنار خیلیها شرایط مالی خوبی ندارن حسرتِ کسی رو به زندگیتون نکشید چیزی که مهم تر از خوراکی و تزئینات و این چیزاست ، عشق و صمیمیتِ بینتونه که با عکس نشون داده نمیشه... راهی که بلاگرا میرن رو ما نریم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما سنخیتی با آدم هاي خوب و بسیجي ها نداشتیم. پشت مدرسه کوچه‌ی خلوتی بود، می‌رفتیم آن‌جا سیگار میکشیدیم و در جنگل‌های اطراف شهر مواد مخدر را هم مصرف می‌کردیم. اوج غرور جوانی بود و خال‌کوبی روی بدن هم زده بودیم. برای خودمان کسی شده بودیم و ادعای لاتی داشتیم. علی که فهمید به سمت مواد مخدر کشیده شدم باز آمد سراغم، خیلی دوستانه با من حرف زد و باز هم نفس مسیحائی علی بود که به دادم رسید و مقداری خودم را جمع کردم. علی روش‌های مختلف را به کار می‌گرفت تا در دل مخاطب نفوذ و آن‌ها را به راه خدا هدایت کند. با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست می‌شد. با افرادی که کوچک‌تر یا بزرگ‌تر از خودش بودند خیلی سریع رفیق می‌شد. ما در محل افرادی داشتیم که به‌راحتی از کارهای زشت خود حرف می‌زدند، علی خیلی راحت با آنها رفیق می‌شد و البته تمام این ارتباط‌گرفتن‌ها هدفمند بود. هدف او هم فقط هدایت افراد بود اما برخی مواقع شاهد بودم که علی، وقتی می‌دید که طرف مقابل، به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهد در مسیر صحیح قدم بردارد، رابطه‌اش را قطع می‌کرد. او با کسانی رابطه‌ی دوستی را ادامه می‌داد که رگه‌هایی از انسانیت در وجودشان می‌دید. اگر می‌دید که زمینه‌ی هدایت نیست، یا وارد نمی‌شد یا ادامه نمی‌داد. تک‌تک کسانی که با علی آقا همراه بودند، بهترین نیروهای فرهنگی و انقلابی در سطح محل شدند. علی به این دستور اهل‌بیت (ع) دقیقاً عمل می‌کرد که می‌فرماید: «مردم را (به‌سوی خدا) دعوت کنید، (با وسیله‌ای) به‌غیر از زبان». هروقت به علی نزدیک می‌شدم حال دلم خیلی خوب بود و هر وقت از او جدا می‌شدم دوباره سراغ خلاف می‌رفتم. این موضوع را با تمام وجود درک کردم که دوست انسان خیلی بر روی او تأثیر دارد. زمانی که با علی بودم حتی جشن پاکی هم گرفتم و باشگاه کشتی می‌رفتم. چند باری من را با خودش هیئت برد و برای نماز هم به مسجد دعوت می‌کرد، اعتقاد داشت هرکسی وارد دستگاه امام حسین (ع) شود بیمه شده است. جورکش محله بودم، حتی برای دعوا تا همدان و شهرهای اطراف هم می‌رفتم. یک‌بار زنگ زدند که برای رفقایمان اتفاقی افتاده، نتوانستم تحمل کنم و همان شب رفتم و حسابی از خجالت‌شان درآمدیم. همان دعوا دوباره پای من را به زندان باز کرد. مدتی که از شهرستان رفتیم دوباره پای من به خلاف باز شد، فاصله‌ی من با علی زیاد و غرق در دنیا شده بودم. از همه‌جا و همه‌کس بریده و دیگر به آخر رسیده بودم. اعتیاد هم دوباره دامن گیرم شده بود و در همین روزها خبر پرواز علی را شنیدم. از خودم خجالت کشیدم، قول دادم تا دوباره برگردم به همان روزهای خوبی که کنار علی بودم. دوباره باشگاه را شروع کردم، خیلی از خلاف‌ها را دارم کنار می‌گذارم فقط به حرمت نان‌و‌نمکی که با علی خوردیم، چون مطمئن هستم که اگر علی بود می‌آمد نصیحتم می‌کرد تا دوباره این مسیر پر اشتباه را تکرار نکنم. هر پنج‌شنبه به یاد علی هستم و برایش فاتحه و صلوات می‌فرستم. بعدها از مادر علی تسبیحی گرفتم که علی از سوریه آورده بود، هنوز هم آن را دارم و با آن خیلی آرام می شوم. علی بین تمام هم سن و سال‌های کل شهر واقعاً نمونه بود. تا زمانی که بود متوجه نبودم اما وقتی که رفت تازه فهمیدم او که بود. برای علی همه ناراحت شدند، ما که هیچ سنخیتی با بسیج و سپاه نداشتیم خیلی ناراحت شدیم انگار برادر خودمان را از دست دادیم. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
حضرت علی (ع) بعدازدرگذشت ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذرخشمگین شدوبه مامورین گفت: شمادوتوهین به من کردید;اول آنکه فکرکردیدمن علی فروشم وآمدید من را بخرید' دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنید و به من بدهیدبایک تار موی علی عوض نمی کنم. آنهارا بیرون کردو درب را محکم بست. مولا گریه کردند و فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم ،آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروش نشویم!!! ‎‌‌┄┅═✧☫✧═┅┄ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما امسال شب یلدا رو تو ۳۰ اردیبهشت گذروندیم.. ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari