📷👆 منتخب تصاویر ویژه برنامه یادبود جانباز مدافع حرم حاج علی خاوری و رونمایی از کتاب #مثل_ابراهیم ؛ زندگینامه و خاطرات مجاهد جبهه انقلاب #حاج_علی_خاوری
📍 حسینیه ثارالله آستان مقدس امامزاده عبدالله(ع)
#مثل_ابراهیم
#مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
اینم از رای حقیر
با اطمینان و محکم
هم رای با نایب ولی عصر عجل الله
خدا رو شکر، الحمدلله، گوش شیطون کر
تا حالا همه رای هام هم نظر بوده با ولی
بیاد #حاج_علی_خاوری
ارسالی مخاطبین عزیز کانال
#مثل_ابراهیم
#کانال مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهيم
زندگي نامه و خاطرات جانباز مدافع حرم حاج علي خاوري
تقديم به پيشگاه مادر سادات، بانوي بي نشان حضرت زهرا
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
🌟مقدمه🌟
زمانی که مشغول جمعآوری خاطرات کتاب مهمان شام (زندگینامه شهید سید میلاد مصطفوی) بودم، به یک اسم برخوردم؛ #علی_خاوری.
شمارهی #علی رو توی گوشی ذخیره کردم تا سراغ او بروم و خاطرات سید میلاد رو از زبان کسی که خودش ذوب در شخصيت سید میلاد بوده بشنوم، اما نمیدانم چرا این توفیق قسمت من نشد. دفعهی بعد وقتی که داشتم خاطرات شهید مدافع حرم مجید صانعی (کتاب ابوطاها) را جمعآوری میکردم، باز هم به همان اسم برخوردم. باید به سراغش میرفتم. مجيد همان شهیدی است که وقتی قرار بود #علی_خاوری برای آوردن مهمات از ساختمان خارج شود، پیش دستی میکند و یک دقیقه زودتر از #علی بیرون میرود و به همین ترتیب، تقدیر شهادت برای مجید رقم میخورد و درست جلوی چشمان علی، با تیری که بر قلبش اصابت میکند به شهادت می رسد. #علی همیشه حسرت این را داشت که تا شهادت در معرکه، فاصلهای نداشت، اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. از #علی_خاوري شنیده بودند که میگفت: چون به مادرم قول دادم سالم برمیگردم، این قول مانع شهادتم در این عملیات شد. #علی گفته بود: بارها در بحبوحهی عملیات در گوشم نجواهایی میشنیدم که میگفت: " وقت رفتن رسیده، میروی؟! و من با وجود آن قول، جوابم منفی بود!
بهمن ماه سال 1399 بود که خبر تلخی مرا در شوک فرو برد! #جانباز_مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری بر اثر جراحات جنگي در دفاع از حرم، در بیمارستان بقیهالله (عج) تهران به یاران شهیدش پیوست😔. با شنیدن این خبر، فهمیدم باز هم از همراهی با یک شهید زنده جا ماندم...😭
چند ماهی از عروج این عاشق گمنام گذشت. در فضای مجازی عکس زیبایی از #علی آقا دیدم. بدون درنگ آن را به اشتراک گذاشتم و ساعتی نگذشته بود که پیام تشکر و چند خاطرهی خوب از طرف خانواده #علی آقا برای من ارسال شد. خاطراتی که بسیار جالب بودند. بعد از معرفی خودم به عنوان عضوی از گروه شهید ابراهیم هادی، درخواست کردم تا اطلاعات بیشتری از زندگی #علی آقا برای من بفرستند.
خانواده #علی آقا با این که هیچ آشنایی با من نداشتند، اما از این درخواست استقبال کرده و خاطرات بیشتری از این مجاهد عزیز برای من ارسال کردند. علاقه و ارتباط عجیب #علی آقا با شهید ابراهیم هادی برای من بسیار جالب توجه بود و در ذهن من این جرقه را زد که دیدن آن عکس، انتشارش در فضای مجازی، ارسال خاطرات #علی آقا توسط خانوادهاش و حالا هم پیشنهاد جمعآوری خاطرات و زندگینامه این عاشق بزرگوار، حتماً از تقدیرات و حکمت الهی است و چه چیزی بهتر و جذابتر از معرفی یکی دیگر از خیل عظیم عاشقان شهید ابراهیم هادی.
چند روزی مشغلهی ذهنی و دغدغهام این شده بود که با توجه به اینکه شهادت #علیآقا به طور قانونی در هیچ جا ثبت نشده (چرا که جهت تشکیل پرونده جانبازیاش اقدام نکرده بود)، آیا امکان تهيه كتاب، برای معرفی این جوان عاشق، به نسل امروز را دارم یا نه؟ مشغول رانندگی بودم و رادیوی اتومبیل روشن بود؛ در افکارم غوطهور بودم که یکدفعه صحبتهای راهگشایی از🌷 رهبر معظم انقلاب اسلامی پخش شد. صدای رادیو را زیاد کردم. 👇
«... ما مگر چقدر در این دنیا عمر داریم؟! دنیا میلیاردها سال قبل و بعد از ما عمر دارد، از این میلیاردها سال یک 50 يا 60 سالش نصیب من و شماست. توی این مدت باید از فرصت استفاده کنیم، خودمون رو برای زندگی واقعی که اِنَ الاخِره لَهِی الحَیَوان..(است) آماده کنیم. در این فاصله بعضی ها مجاهدت میکنند. این مجاهدت اونها رو به مقامات عالی میرساند. هر جوانی که با انگیزهای، با یک ایمان مقدس و پاکی حرکت کرد از خانهی خود، از راحتی خود، از آغوش پدر و مادر خود، از هوای خنک در گرمای تابستان، از محیط گرم و نرم در سرمای زمستان، دل کند و رفت در دل اون حوادث خونین، پر اضطراب، پر وحشت، تن خود و جان خود را کف دست گرفت و برد در برابر تکلیف و وظیفه فدا کند، این یک الگو است...». کلام حضرت آقا، حجت را بر من تمام کرد و دیگر جایی برای اما و اگر باقی نماند.
وظیفه اصلی ما، طبق کلام مقتدا و رهبرم، معرفی این الگوها برای جامعه است. همان طورکه امام خامنه ای عزیز فرمودند: هر شهیدی یک نماد است، این نمادها میشوند الگو برای جوانان ما؛ سعی کنید چهرهی شهدا را آن چنان که هست برای جوانهای امروز روشن کنید، و این به آنجا منتهی بشود که جوانها بتوانند در بین این چهرههایی که معرّفی شدهاند و نشان داده شدهاند، برای خودشان الگو انتخاب کنند، به آنها دل ببندند و راه آنها را دنبال کنند...
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
🌟آغاز راه، سفر به رزن 🌟
برای کسب اجازه راهی شهرستان رزن شدم.)1-رزن شهري مذهبي و ترك نشين در 75 كيلومتري شمال همدان است كه انسان هاي بزرگي نظير شهيد دكتر مفتح و آيت الله نوري همداني از آن ديار هستند.( اولین بار که بر سر مزار حاج علی رفتم، طبق رسم همیشگیام، تفالی به مصحف شریف زدم. آیه 24 سوره مبارکه حج آمد: " وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ ..." معنای آیه این چنین بود: "و اهل بهشت به سخنان پاک و دلنشین هدایت میشوند و به راه خداوندی که شایسته ستایش است رهبری می گردند. مومنان در این جهان به سوی سخنان زیبا رهنمون میگردند و به سوی راه خدا سوق داده میشوند. سخنان دلنشین ارمغان بهشتیان است و بهترین کامیابی، عاقبت به خیری است".
همهچیز نوید این را داشت تا من مصمم بر انجام این کار مقدس باشم. علی آقا 16 بهمن 1399 بر اثر بیماری سرطان خون از دنیا رفت؛ اما این پایان قصه نبود، پرونده پزشكي او را پيش چندین متخصص بردم و جویای نحوهی بیماری علیآقا شدم. بنابر اظهارات اغلب آنها و در نهایت، بیان یکی از پزشكان فوق تخصص، علت سرطان ایشان برخورد و استنشاق مواد خاص شیمیایی و رادیو اکتیو در سوريه بوده.
اما علیآقا هم مثل خیلی از شهدا، الگویش شهید ابراهیم هادی بود و به همين دليل دنبال گمنامی بود. شايد براي همين بود كه هیچوقت قدمی برای اثبات جانبازی و تشکیل پرونده اقدام نكرد. علي كتابهاي شهدا را از سلام بر ابراهيم در جواني شروع كرده بود و تقريبا تمام آثار گروه شهيد هادي را به دقت مطالعه كرده بود و تلاش مي كرد، آنچه را كه مي خواند در زندگي خود پياده كند. او درست مثل شهدا شده بود. مثل ابراهيم.
پدر علیآقا میگفت: "روزهای آخر که حال نامساعدی داشت، شال تبرکی حرم حضرت زینب(س) را روی دوشش انداخته بود. با اندوه نگاهش میکردم. تاب نیاوردم، بالاخره با بغض گفتم: علی جان لااقل پیگیر پروندهی جانبازیات میشدی، برای ارتقای درجه و امورات دیگر به دردت میخورد! علی اشارهای به شال روی دوشش کرد و گفت: درجهی من رو خانم حضرت زینب و بی بی حضرت رقیه (سلاماللهعلیهم اجمعین) دادهاند. مگه من برای این کار رفتم؟ اون کسی که باید بدونه، میدونه، ما نوکریمون رو برای اربابمون انجام دادیم. این پاسخ زیبای علی، قانعم کرد که ما مامور به انجام تکلیف بودهایم و بس. همانجا هم وصیت کرد که آن شال را با خودش دفن کنیم و پس از عروجش ما هم به وصیتش عمل کردیم".
عجیبتر این بود که درست همزمان با شروع ایام فاطمیه، علی آقا در بیمارستان بستری شد و چهل روز بعد در شام میلاد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) پرکشید. علی میخواست کارهایش برای خدا خالص باشد، و راز ماندگاریاش هم چیزی جز این نیست. همهی دوستان و آشنایان علی، او را شهید خطاب میکردند چون به فرمودهی حاج قاسم عزیز، تنها کسانی شهید میشوند که شهید زیسته باشند. شهید آوینی نیز سخن زیبایی در اینباره دارند: "شهادت را نه در جنگ، بلکه در مبارزه میدهند" و علی مرد مبارزه در میدانهای سخت نظامی، روشنگری، جهادی، فرهنگی و سیاسی بود و دوستانش لقب مرد میدان برای او برگزیده بودند.
برای نوشتن خاطرات علیآقا، سراغ خیلی ها رفتم و آنچه به دست آمد، فقط اندکی است از حیات مبارک او. ما در این کتاب، دنبال خلق اثر ادبی نبوده و نیستم، فقط میخواستم علی خاوری را از زاویه دید و نگاه دیگران روایت کنم و به همین دلیل، سعی براختصار داشتم. اگر میخواستم اختیار قلم را به قلب و دلم بدهم، احتمالاً خیلیها آن را باور نمیکردند و به همین سبب با همهی ارادتی که به علیآقا دارم، بسیاری از تعاریف و توصیفات اطرافیان و دوستان را به ناچار قلم گرفتم. در سبک زندگی او دغدغهی هدایت جوانان، عشق شدید به شهدا و شهادت، ذوب در اهل بیت و ولایت، احترام خاص به والدین، اهل گریه بودن، معصومیت و شوق به رفتن و رسیدن فراوان به چشم میخورد.
این کتاب را، اگر اجری بر آن مترتب است با همه بیلیاقتیام تقدیم میکنم به مادر سادات، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) چرا که تمام زندگی علیآقا در ارادتش به مادر سادات گره خورده بود. اتفاق عجیب دیگر این بود که پس از گذشت بیش از یک سال کار بر روی کتاب، درست روز میلاد حضرت زهرا (س) این کار به اتمام رسید تا باز هم نشانهای از مادر سادات در زندگی این جوان عاشق برای من عیان شود. به امید گوشهی چشمی از حضرتش و تمامی عاشقان پاکباختهی عزیزش... در پایان از همکاری بی شائبه خانواده و تمامی راویان عزیز کمال تقدیر را دارم.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
🌟آغاز راه، سفر به رزن 🌟 برای کسب اجازه راهی شهرستان رزن شدم.)1-رزن شهري مذهبي و ترك نشين در 75 كيلوم
دلنوشتهای برای علی
۲۳ مرداد 1369 فرزندی چشم به جهان گشود و نامش علی نهاده شد تا رهرو و هم مسلک مولایش باشد. شاید بی علت هم نباشد که برای بالاتر بودن، باید علی باشی وگرنه سنگین خواهی شد و از آسمان فاصله میگیری و زمینی خواهی ماند تا وقت رفتنت برسد. اسم او علی شد تا زودتر از همهی ما به معشوق برسد؛ این رسیدن شیرینتر هم میشود وقتی قرار است به ملاقات مولا و همسر پاک و عزیزش (ع) درکنار حوض کوثر برسی، درحالیکه سرت برافراشته است به اینکه مدافع حرم دخترشان عقیلهی بنیهاشم (ع) بودهای.
علی جان! ببین همهی شهر جای خالی تو را فریاد میزند و درعین حال که خاطرات مالامال از عشق به اهل بیت و دفاع جانانه ات از حریم ولایت، نقل مجالس خانوادگی، دورهمی دوستان، همکاران و همراهانت شده، اما انگار چیزی سرجایش نیست. میدانی که یادگاریهای زیادی از تو به جامانده؛ آن تدفین شهید گمنام سال ۹۳، که خودت با دستهایت پیکر مطهرش را در آرامگاهش قرار دادی و همیشه کنار آن شهید، سال جدیدت را آغاز میکردی. لبخندهایت در سالها حضوری که در اردوهای جهادی داشتی، افتخارآفرینی و حضور در سوریه و مبارزه با داعش خونخوار در سالهای ۹۴ تا ۹۶ ، کمکهای انساندوستانه و مومنانه در زلزله کرمانشاه، فعالیتهای انقلابیات که باعث شد در شهر، تو را با نام علمدار امامخامنهای بشناسند و مراسم عقدت در کنار مزار شهدای گمنام در سال۹۶.
هزاران خاطره که با یادآوری هرکدام، فقط داغ است که تازه میشود. داغ ندیدن چهرهی نازنینت در جای جای شهر تا بسوزیم و بسازیم با اندوه نداشتنت. باز در ذهنم خاطراتت را مرور میکنم و هرگوشه یاد و اثری از تو میبینم؛ حضورت در دانشگاه در ایام فتنهی سال ۸۸ و فعالیتهای سیاسی وفرهنگیات، مسئولیت هیئت عاشوراییان شهرستان، نور افشانیهای شب میلاد ائمه (ع)، ساخت ماكت خانهی حضرت زهرا (س) در سال۹۱ و ایستگاه صلواتیهایی برای شهدا و ائمه (س) که زبانزد همه بود.
خاطرهی نمازهای اول وقت با آن حال و هوا، نماز شبها و چشمهای خیس تو از روضههای زیر لب. خاطرات زمان حضور در بیمارستان که پزشکان و هماتاقیهایت، همه شیفتهات شده بودند یا آن مراسمهای فاطمیهای که برپا میکردی. دیدارت با حضرت آقا در مراسم میثاق پاسداری در سال ۹۵ و گوش به فرمان ولایت بودنت در همه جا، حتی در سفر به خانهی خدا که به یاد کودکان مظلوم یمن سوغات نخریدی و پولی نصیب وهابیت نشد تا گلولهای شود بر قلب شیعیان همیشه مظلوم.
مادرت چگونه دوریات را تحمل میکند وقتی که هربار برای اثبات عشق و علاقهات، پاهایش محل بوسههای تو بود. وقتی بیشتر میاندیشم میبینم مادری که مثل تویی را تربیت کرده، حتماً صبر زینبی را هم آموخته است. پای صحبتهای پدرت که مینشینیم فقط از بزرگیات میگوید، گویی او به جای فرزند، داغ بزرگترش را دیده است. از اینکه در مسیر حق بودی دلگرم است، دلگرم به امید شفاعتت و به همین دلیل است که آرامشی در نگاهش نمایان میشود.
شنیدم وقتی در بستر بيماري افتادی، نیت کردی هر روز از دردت را به نیت یکی از اهل بیت (ع) تحمل کنی؛ روز میلاد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نیت مادر داشتی و درد پهلو و سینه امانت را بریده بود. گواهی میدهند لحظات واپسین عمرت، به سه سالهی ارباب بیکفنمان رقیه خاتون (س) متوسل شدی و آخرین ثانیههای زمینی بودنت، نام مطهر قهرمان کربلا حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بر لبانت جاری بود.
بعد رفتنت یک شهر چهل شب برایت مراسم گرفتند و روضهی مادرت حضرت زهرا و امام حسن مجتبی (ع) خواندند؛ داوطلبانه و به نیابتت روزه گرفتند، با این که روزه و نماز قضا نداشتی. خوشبهحال نوکری چون تو که این خاندان تو را چون عزیز مصر، محبوب و با عزت کردند و لحظهای مزارت خلوت نمیشود. راستی جایت پیش شهید غفاری خوب است؟ دیدی آخر هم همان جا که خودت انتخاب کرده بودی آرام گرفتی. خوشا به سعادتت، تو رفیق عاقبت به خیر ما شدی و ما هم شدیم خاطرهگوی افتخارات شما؛ چه لذتی از این بیشتر که یادآوری پهلوانیهایت بشود موجب دلگرمی بچه مذهبیها و نامت تا همیشه در تاریخ شهر به نیکی و اقتدار بدرخشد. چه حُسن عاقبتی از این بهتر که برای تعریف از یک جوانِ نمونهی امام زمان (عج) پسند، بگوییم حاج علی خاوری!
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
مادرانه
دو فرزند دختر داشتم و علاقهمند بودم فرزند بعدیام پسر باشد. ماه محرم بود و وقتی در دستههای عزاداری نوجوانها را میدیدم که چطور با عشق پرچم در دست داشتند یا زنجیر میزدند، دلم شکست؛ با چشمان اشکبار از آقا خواستم که پسری به ما عنایت کند تا در مسیر اهل بیت (ع) نوکری کند. یک سال بعد، روز بیست و سوم محرم سال 69 بود که علی هنگام اذان صبح به دنیا آمد (عروج علی هم درست هنگام اذان صبح بود). وقتی در بیمارستان بچه را در آغوشم گذاشتند و متوجه شدم که فرزندم پسر است، از خوشحالی اشک شوق بر چشمانم نشست. آن شب برق بیمارستان قطع بود، از ترس اینکه پسرم با بقیه نوزادانی که در بخش بودند اشتباه نشود، تا صبح این امانت و هدیه الهی را در آغوشم نگه داشتم. سالهاست هفتم ماه محرم به برکت این نعمت که خدا به ما داد برای حضرت اباالفضل (ع) حلیم و نذورات پخش میکنیم. علی نظرکردهی آقا قمر بنیهاشم (ع) بود؛ تا 7 سالگیاش لباس سفید سقائی میپوشید. جالب این بود که علی همیشه به من می گفت: "نمیدونم چرا این همه حضرت ابوالفضل (ع) رو دوست دارم، دوست دارم بغلش کنم". لالایی که برای علی میخواندم، یک شعر ترکی برای حضرت علیاصغر و اهل بیت (ع) بود؛ با خواندن این شعر، علی آرامش عجیبی پیدا میکرد.
من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
از همان دوران کودکی اهل خیر و کمک به دیگران بود؛ خیلی وقتها پول تو جیبیهایش را به فقرای محل کمک میکرد. پیش من میآمد و میگفت: "مامان پول تو جیبیام رو تو کوچه دادم به یک فقیر". خیلی دل نازکی داشت، هروقت کسی از او کمکی میخواست، خیلی تلاش میکرد کمکش کند. خیلی وقتها میآمد سراغ من و ازم پول میگرفت تا هیچ دستی را خالی رد نکند. شاید خیلی از آن پولها هیچوقت به علی برنگشت. خیلی کم برای خودش خوراکی میخرید، میگفت: "دلم نمیاد خوراکی بخرم، بعضی بچهها تو کوچه میبینن و من نمیتونم بهشون خوراکیمو ندم". یک بار با اصرار گفتم: "علی جان برو سه تا بستنی بگیر"، بالاخره با اصرار زیاد من رفت؛ وقتی برگشت دیدم دو تا بستنی خریده! گفتم: "علی جان پس برای خودت چی؟!" گفت: "سهم خودم رو دادم به امیر محمد! آخه تو کوچه نشسته بود، دلم نیومد بهش بستنی ندم". اون موقع هنوز نه ساله هم نشده بود که خودش بستنی نخورد.
***
برخی سالها در ماه مبارک رمضان با همکاری دوستان هیئتی و مسجدی با پول خودشان غذاهای گرم، مخصوصاً چلوکباب سفارش میدادند و برای فقرای روستاهای مختلف میبردند. یک شب وقتی از روستا برگشت خیلی حالش منقلب بود. میگفت: "مامان کاش میاومدی وضعیت اونها رو میدیدی! بچههای روستا تا حالا بطری آب معدنی رو هم ندیده بودند؛ با اشاره به بطریهای آب معدنی میگفتند عمو اینها چیه برای ما آوردید؟!". همینطور که صحبت میکرد یک دفعه بغضش ترکید و با گریه از مظلومیت و فقر آنها برایمان گفت. مدتها بعد از آن قضیه، اصلاً غذای گوشتی نمیخورد، هر چقدر اصرار میکردیم میگفت: "من از اون بچه ها خجالت میکشم، کاری هم که از دستم بر نمیآد انجام بدم اما حداقل باید خودم هم مثل اونها باشم. اون بچههایی که حتی آب معدنی تا الآن ندیدن چهطوری میخوان غذاهای گوشتی بخورن؟ بالاخره یک شب علی را قسم دادم که غذا را بخورد، علی هم در مقابل اصرار و قسمهای پیدرپی من کوتاه آمد. علی عزیز کردهی فامیل بود، از همان بچگی همیشه خوشمزهترین غذاها و میوهها برای او بود اما اینجا برای تربیت نفسش، این کار را کرد.
مشکل معده داشتم و مجبور شدیم برای ادامهی مداوا به پزشکان همدان مراجعه کنیم. علی وقت دکتر گرفته بود. قبل از اینکه حرکت کنیم علی آمد و گفت: "مامان اجازه هست یکی از بچه ها تا همدان با ما بیاد؟" گفتم: "بالام جان (پسرم) اشکالی نداره، تو ماشین که جا داریم". رفتیم دنبالش، دیدم که بندهخدا پایش شکسته است. علی کمک کرد که سوار ماشین شود؛ آنها تا همدان کلی با هم بگو و بخند داشتند. علی اول ایشان را برد کنار مطب دکترش پیاده کرد و در کمال تعجب مبلغی را به زور در جیب دوستش گذاشت و به او گفت: "نیازت میشه!". علی لحظهی آخر این کار را کرد که دوستش پیش من خجالت نکشد، بعد هم سریع خداحافظی کرد و رفتیم. از کار علی تعجب كردم وگفتم: "علی جان! بالام (پسرم) تا اینجا آوردیش خیلیخوب، حالا چرا پول بهش دادی؟!". گفت: "مامان اشکال نداره، شاید دستش خالی باشه نتونه خوب دوا درمان بشه و در آینده برای پاهاش مشکلی پیش بیاد و تو شغلش به مشکل بخوره". روح بلندِ علی، حرف دیگری برای من نگذاشت.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
تکاور گریه نمیکنه (خاطرات پدر)
چهار سال بیشتر نداشت. همیشه در سلام دادن پیش قدم بود. بارها شنیده بودم که مردم از این ادب و متانت خیلی خوششان آمده بود و میگفتند ماشاءالله به این همه ادب و متانت علی. از همان دوران کودکیاش کوه میرفتیم، وقتی زمین میخورد و پایش زخمی میشد وگریه میکرد به او میگفتم: "علی جان! محکم باش، تکاور که گریه نمیکنه!"
از چوب برایش اسلحه درست کرده بودم؛ لولهی اسلحه آهنی بود. خیلی بزرگ و قشنگ شد، دقیق مثل یک اسلحهی واقعی. از همان دوران در ذهنم به عنوان یک سرباز ولایت تربیتش میکردم. اسم اهل بیت (ع) رو کمکم یادش میدادم. برای علی گلابپاش گرفته بودم و او در دستههای عزاداری گلاب میپاشید. علی سومین و آخرین فرزند خانوادهی پنج نفرهی ما بود؛ همهی ما دوستش داشتیم و به اصطلاح او «تهتغاری» خانواده بود.
سال 1370 بود و دو سالی از رحلت حضرت امام (ره) میگذشت؛ علی یک ساله بود که طبق رسوم، میخواستیم موهایش را برای اولین بار در مکان مقدسی کوتاه کنیم. به همین خاطر برای اولین اصلاح موهای علی، به مرقد حضرت امام رضا (ع) رفتیم و موهای علی را کوتاه کردیم. همانجا در دل گفتم: "یا ضامن آهو (ع)! این بچه رو فدای راه شما کردم؛ انشاءالله تا آخر عمرش نوکر و سرباز ولایت باشه". بعدها به چشم خود دیدیم که علی واقعا برای ولایت جان میداد.
علی از همان کودکی ویژگیهای شخصیتی خاصی داشت مثلا خیلی شجاع بود. ما مثل دو دوست به هم وابسته بودیم و خیلی با هم شوخی و بگو بخند داشتیم، طوریکه کسی باور نمیکرد ما پدر و پسر هستیم. علی به نماز خيلی اهمیت میداد و از یازده سالگی نماز خواندن را شروع کرد. روزی یکی از بستگان که فرمانده پایگاه بسیج بود به خانه ما آمد. با پیشنهاد او علی عضو بسیج شد و زندگی جدیدش از همین زمان رقم خورد؛ علی از وقتی وارد بسیج شد دیگر شلوار جین نپوشید و ژل به موهایش نزد.
سالها گذشت. من كارمند اداره برق شده بودم. مدتی از طرف ادارهی برق، در روستاهای محروم مشغول خدمت بودم. وقتی نام فامیلی من را متوجه میشدند، خیلی از آنها برایشان سوال میشد که با علی چه نسبتی دارم. برای من سوال بود که اینها علی من را از کجا میشناسد!؟ وقتی توضیح میدادند که علی آنجا برای اردوی جهادی میرفته، به او افتخار میکردم. خیلی از علیِ من تعریف میکردند و میگفتند: رحمت بر رزق حلالی که دادید، اثرش همین فرزند شما شده است.
بارها میگفتم: "علی جان پسرم، تو خیلی خیلی از من جلوتر هستی! خجالت میکشید و میگفت: "بابا! این چه حرفیه؟ من هرچی دارم از صدقه سری شماست؛ نوکرتم بابا جانم، دیگه از این حرفها نزن". همیشه به من میگفت: "من به شما افتخار میکنم که با هم همعقیده هستیم و شما از من جلوتر در خط ولایت هستید". رفته بودم دانشگاه، علي رشته علوم سياسي در دانشگاه درس خواند. یکی از اساتید علی که کرد زبان بود تا فهمید من پدر علی هستم خیلی استقبال کرد و خیلی از علی برای من گفت. احتمال دادم که ایشان از اهل سنت باشند، اما علی اینقدر با او برخورد خوبی داشته که ایشان مجذوب علی شده بود. این استاد چون در یک شهر ترکنشین غریب بود، علی خیلی خوب با او ارتباط برقرار کرده بود.
خیلی از مراسمات فامیلی که میرفتیم، همه به احترام علی بلند میشدند و خودشان اذعان داشتند که جذبهی علی ناخودآگاه باعث میشد همه اینطور به او احترام بگذارند. جمله معروفی هست که میگوید وقتی درونت پاک باشد خدا چهرهات را گیرا میکند؛ این گیرایی، از زیبایی و جوانیات نیست، این گیرایی از نور ایمانی است که در ظاهرت نمایان میشود.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
تکاور گریه نمیکنه (خاطرات پدر) چهار سال بیشتر نداشت. همیشه در سلام دادن پیش قدم بود. بارها شنیده بو
نزدیک عید که میشد، بعضی از بچههای محل برای کمک به خرج خانواده ماهی قرمز میفروختند. علی مدام میرفت و از آنها ماهی میگرفت. حتی بارها شده بود پول زیادی می داد تا آنها را خوشحال کند. در فیش حقوقی اش هم مبلغی را برای کمک به جبهه مقاومت اختصاص داده بود.
یک روز با ناراحتی به خانه آمد. گفتم: "علی جان! چی شده چرا پَکری؟" گفت: "صبح که داشتم میرفتم محل کار، دیدم یک پیرزن کنار داروخانه با حالت ناراحتی نشسته، جلوتر رفتم و گفتم: سلام مادر جان! کمکی از دستم بر میاد براتون انجام بدم؟! گفت: خیر ببنی جَوون، راستش پولم تموم شده داروهام رو نمیتونم بگیرم، مقداری هم گشنمه!" با بغضی که در گلو داشت گفت: "داروهاش رو خریدم و بُردمش رستوران و براش سفارش غذا دادم، مقداری هم پول بیشتر به صاحب رستوران دادم تا بعد از غذا براش ماشین بگیره و تا منزل شون ببره". حرفهای علی که تمام شد، خیلی تحسینش کردم. علی اعتقاد داشت اگر هرکس به اندازهی خودش در جامعه احساس مسؤلیت داشته باشد و نسبت به اطرافیانش بیتفاوت نباشد و مشکلات اطرافیانش را در حد توان برطرف کند، هیچوقت جامعه با این مشکلات روبرو نخواهد شد.
در مبانی دینی ما هم بر این اصل تاکید شده که هرکس باید در خصوص کمک به فقرا، اول فقرای فامیل و محل را در اولویت رفع نیاز قرار دهد.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من که دلم خیلی برات تنگ شده عشقم 💔
#شهــیـــدِمدافع_حرم_حاج_علی_خاوری
#رفاقت_تاشهادت
🍃⃟♥️← #حاج_علی_خاوری
🍃⃟♥️← #مهاجر
🍃⃟♥️← #رسانه_رزن_نامه
📌به ما بپیوندید
جهت پیوستن به ما رو لینک بزن
👇👇👇👇
@razan_nameh
شهدای مدافع حرم که در این دوران با این همه تبلیغات مخالف و معاند و جورواجور، دلشان پر میکشد به سمت منطقه جهاد و شهادت، مقام شان خیلی بالا است.
مقام معظم رهبری..
#مثل_ابراهیم
#حاج_علی_خاوری
#مدافع_حرم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari