مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
همیشه در فتنههایی که پیش میآمد، نیروهای بسیجی بدون منت و چشمداشت در مقابل فتنهگران میایستادند. متأسفانه برخی سادهاندیشانه، تحت تأثیر رسانههای بیگانه بسیج را در مقابل مردم معرفی میکنند. بسیجیها در مواقع سختی اعم از سیل، زلزله، اردوی جهادی، کمکهای مؤمنانه و تمامی مشکلات در کنار مردم هستند اما جادوی رسانهای دشمن اینگونه به مردم القا میکند که بسیج در مقابل مردم است؛ این هم سندی است بر مظلومیت این قشر زحمتکش. یکی از همشهریها با موتور زمین خورده بود و دست و پایش حسابی زخمی شده بود، علی تا این صحنه را دید، او را به پایگاه بسیج آورد؛ داخل پایگاه جعبهی کمکهای اولیه داشتیم و با احتیاط زخمهای او را پانسمان کرد. بعد از اینکه مقداری حالش بهتر شد راهیاش کردیم. گفتم: "علی تو مگه اورژانس محل شدی؟ میذاشتی میرفت درمانگاه، اونجا خیلی بهتر و با امکانات بیشتر پانسمانش میکردند". گفت: "این چه حرفیه؟ آخه نمیتونم ببینم کسی احتیاج به کمک داره و من بیتفاوت باشم". بعدها هروقت آن بندهی خدا من را میدید میگفت: "من تا اون موقع دید خوبی نسبت به بسیج نداشتم اما وقتی دوست شما دستم رو گرفت و کمکم کرد عاشق مرام و مسلک شما بسیجیها شدم، نوکر همه بچه بسیجیها هستم". خلاصه که علی افق دید بسیار وسیعی داشت.
***
تا نیمههای شب در پادگان برنامه داشتیم؛ ساعت 11 شب بود که از پادگان به سمت شهرستان حرکت کردیم، من به سمت کبودرآهنگ و علی آقا به سمت رزن. علی از من جلوتر حرکت میکرد. لحظاتی نگذشته بود که یک خانم با دو بچه را کنار خیابون دیدم، با خواهش جلوی ماشین را گرفت. بیاختیار ترمز کردم و شیشه را پایین دادم. گفت: "آقا خواهش میکنم من را تا رزن برسانید که این وقت شب اینجا نمونم". گفتم: "خانم من مسیرم کبودرآهنگ هست، شرمنده". تا خواستم حرکت کنم یک لحظه گفتم به علی زنگ بزنم که اگر نزدیک هست و دور نشده برگردد و اینها را برساند. سریع گوشی را برداشتم و تماس گرفتم. علی تا ماجرا را شنید گفت: "درخدمتم، چشم الان میام". من آن خانم را سوار کردم و مقداری از مسیر را رفتم تا زودتر به علی برسم. به محلی که قرار گذاشته بودیم رسیدم. هرچقدر منتظر علی شدم نیامد. خیلی دیر کرده بود و من حسابی نگران شدم. با خودم گفتم علی گفت نزدیکم و زود میام، پس کجا موند؟ بالاخره رسید. گفتم: "داداش خیلی دیر کردی کجا بودی؟". گفت: "واقعیتش نزدیک رزن بودم، زنگ زدی دلم نیومد برم خونه و راحت بخوابم، دوباره برگشتم که این بندگان خدا اینجا نمونن". از تعجب چشمام گرد شد. گفتم: "علی چی داری میگی؟ این همه راه رو دوباره برگشتی که اینها رو سوار کنی؟". لبخندی زد و چیزی نگفت. بعدها گفت که آن شب ساعت 1 نیمشب به خانه رسیدم و دوباره ساعت 6 صبح برگشتم پادگان.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از نشر شهید هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ثواب ۵۰۰ سال عبادت با یک عمل!
🎙استاد عالی
با شهید ابراهیم هادی همراه باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
علی با هر بهانهای که میشد بعضی از رفقایی که وضع خوبی نداشتند را بازار میبرد. میگفت: "اینجا جنسهاش خوب و ارزونه، بیا یه شلوار بخریم". وقتی آن شخص میگفت پول همرام نیست علی میگفت: "اشکال نداره، من بهتون قرض میدم". خیلی وقتها هم پول را پس نمیگرفت. خیلی دغدغهی کار و درس بسیجیهای پایگاه را داشت. همیشه به بچهها تأکید داشت که اول درس بعداً کار فرهنگی. رهبری از ما درس خواندن خواستهاند، ما باید خیلی خوب درس بخوانیم و پستهای مهم مملکت را بگیریم تا نگذاریم کسانی که اعتقادی به ولایت ندارند مسؤل بشوند. ما باید بازوی قوی برای ولایت باشیم و لازمهی این کار هم تلاش زیادی هست که در همه زمینه ها باید داشته باشیم.
داخل شهر چند خانواده را شناسائی کرده بود و کمک میکرد. هر زمانی هم میخواست جایی برود به رفقا سفارش میکرد که کارهای خانوادهها را پیگیری کنند. سال 1393 قرار بود به عنوان خادمالشهداء به منطقهی جنوب برود. به من گفت: "من دو هفتهای نیستم، لطفاً چون نزدیک عید هست خریدهاشون رو انجام بده و کمکهای شب عید رو بهشون برسون". تأکید کرد که همهی کارهایشان را انجام بدهم و قسمم داد که با کسی این موضوع را مطرح نکنم. روستایی بود که تقریبا 60 کیلومتر با رزن فاصله داشت؛ با علی میرفتیم برایشان بستهی غذایی می بردیم و سر کرسی مینشستیم. صاحبخانه یک پیرزن بود که وقتی ما میرفتیم خیلی خوشحال میشد، گریه میکرد و میگفت: " هیچکس به من سر نمیزنه". سفرهی دلش را باز میکرد برایمان از دردهایش میگفت. علی هم سرش را پایین میانداخت و گوش میکرد اما من میدانستم چه غوغائی درونش ایجاد میشود. علی بعداً میگفت: "ما چقدر ناشکر هستیم، خدا این همه نعمت به ما داده و قدرش را نمیدانیم؛ چرا ما مردم اینطوری شدهایم و هیچکس هم به فکر همنوعانش نیست".
ما فروشگاه بزرگی داشتیم و قیمتهایمان مناسب بود؛ علی آقا هم در بسیج با ما آشنائی داشت. علی آقا خانوادههای نیازمند را به ما معرفی میکرد و ما در بحث جهیزیه کمکحال بودیم. اغلب آن خانوادهها اصلاً متوجه نمیشدند که علی آقا معرف آنها بوده است. همیشه به من تأکید میکرد که اسمی از ایشان در میان نباشد. ما تمامی اجناس را به قیمت فاکتور میدادیم و مبلغی هم کمك میکردیم، طوری بود که عزتنفس آن خانوادهها هم حفظ میشد. بهقدری حرف علی آقا برای ما حجت بود که هر کسی را که معرفی میکرد بدون هیچ تحقیقی این کار را انجام میدادیم و در طول سال حداقل پنج جهیزیه داشتیم. در رزمایش کمکهای مؤمنانه هم ارزاق را از فروشگاه ما تهیه میکردند و ما هم با کمترین قیمت تقدیم میکردیم. بین همکاران خودم در فروشگاه مبلغی را هم جمع میکردیم و کمکحال محرومین بودیم.
یک روز علی آمده بود فروشگاه، گفتم: "علی جان بیا از سوریه برایم تعریف کن، رفتن تو سوریه و جنگیدن با داعشیها دل شیر میخواهد، برایم از جوانهایی که اینقدر سر نترسی داشتند تعریف کن". میگفت: "من که کاری نکردم". خیلی سخت قبول کرد از آنجا بگوید اما وقتی بهزور سر صحبت باز شد از شهدا برایم گفت. میگفت: "من عاشق جنگیدن برای اسلام و وطنم هستم". جوری با شور و شعور حرف میزد که حسابی تحت تأثیر قرار میگرفتم. یکبار به یکی از رفقا گفتم: "علی زیاد حرف نمیزند، برایم بگو ببینم علی آنجا چهکار میکرد؟". گفت: "هر وقت برای عملیات و کار مهم داوطلب میخواستند علی اولین نفر بود که پیشقدم میشد...".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
🟣 بدون شرح....
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
مرد میدان عشق (مصطفی شکراللهی، مرتضی گوهری و مهدی قاسمی و...)
طبق روایات، خیلی توصیه به اطعام در روز عيد غدير شده، علي آقا این سنت را انجام میداد. یک روز دور هم نشسته بودیم که علی پیشنهاد داد غذای گرم همراه با نوشابه و سالاد و مخلفات تهیه کنیم و برای مناطق محروم ببریم. بهاتفاق همهی دوستان تصمیم گرفتیم که روز عید غدیر این کار را انجام بدهیم. سفارش غذا را به یکی از رستورانها دادیم و تمام پول غذا را علی حساب کرد. علی آقا تأکید داشت باید بهترین غذا را تهیه کند؛ غذاها را تقسیم کردیم و مردم خیلی خوشحال شدند. در راه برگشت بودیم که اذان ظهر شد. علی آقا سریع ماشین را کنار زد و مقدمات نماز را فراهم کرد. خودش وضو داشت اما ما وضو گرفتیم و نماز جماعت را کنار جاده در بیابان خواندیم. خیلی نماز دلچسب و شیرینی بود.
عید غدیر جلوی تلویزیون نشسته بودم و اطعام غدیر در یکی از شهرها را میدیدم؛ برنامهی مفصل و جالبی بود. خیلی به حال خادمین آن برنامه غبطه خوردم. گفتم خدایا یعنی میشد ما هم در شهرستان به اندازه وسع خودمان این سنت مؤکّد اهلبیت (ع) را پیاده میکردیم؟! در همین افکار غرق بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. اسم علیآقا که روی صفحهی گوشی افتاد فهمیدم کار خیری در پیش هست و از ما کمک میخواهد. گوشی را که برداشتم گفت: "داش مصطفی اگر وقت داری غذا درست کردیم برای اطعام غدیر، بیا بریم پخش کنیم!". اشک شوق در چشمهایم جمع شد و گفتم: "علی جان به صاحب این روز عزیز قسم همینالان هوس کرده بودم من هم برای آقا امیرالمؤمنین (ع) قدم کوچکی بردارم، خدا چهقدر هوای بندههاش رو داره". سریع رفتم و با چند تا از رفقا غذاهایی که تهیه شده بود را توزیع کردیم. واقعاً یکی از بهیادماندنیترین روزهای زندگیام بود. علی آقا بین بچهها به علمدار و مرد میدان معروف شده بود و در هر معرکهای محور و وسط کار بود.
***
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
🌎🌎🌎
💠 منصف باشیم.
بنده خدا رئیسی یکبار به یه بنده ی خدا گفت : نهار خوردی؟ چند سال رسانه ها و لیدرهای یک جناح سیاسی مسخره اش کردن.
حالا ببینید.
🔹درخواست تغییر قانون برای ظریف.
🔹استنکاف از اجرای لایحه حجاب.
🔹قطعی برق.
🔹افزایش ۴۰٪ قیمت خودرو.
🔹افزایش ۳۰٪ قیمت لبنیات.
🔹افزایش ۵۰٪ قیمت نان.
🔹افزایش ۴۰٪ قیمت دلار.
🔹افزایش ۳۰٪ قیمت سکه.
🔹زمزمه گرانی بنزین.
🔹افزایش ۴۰٪ قیمت میوه.
🔹افزایش ۲۵٪ قیمت حبوبات.
و.... صدها قلم جنس دیگر فقط در ۵ ماه گذشته که دولت پزشکیان روی کار آمده هیچکدام از آن صدها نشریه؛ روزنامه؛ ولیدری که در دولت شهید رئیسی از کاهی کوه می ساختند؛ اعتراضی نمی کنند. و چنان سکوت سیاسی گرفته اند؛ که گویا از اول لال مادر زاد بوده اند.
بیائید منصف و آزاده مرد باشیم نه جیره خوار حزبی و نوکر کدخدا.
# دلم برای رئیسی سوخت😔
هدایت شده از 🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
پزشکیان:
داشتیم برای رفع تحریم به توافق میرسیدیم که ناچار شدیم وعده صادق۲ را اجرا کنیم!!!