یکسال ماه رمضان هر دو تهران بودیم.
شب ها با موتور میآمد دنبالم میرفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد.
حاج منصور شب بیستم ماه رمضان #روضه حضرت زینب(س) میخواند. یادم هست میگفت: "شب نوزده و بیست و یک همه میآیند، اما شب بیست فقط خواص می آیند." آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر میداد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمه میزد،با تمام وجود ضجه میزد. حال خودش را نمیفهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابهجا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفتمان در دلمان بود که برگردیم. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید...حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم.
هنوز صدای جیغ زنها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنهای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و میدویدند سمت ما.
لباسم تکه تکه شده بود. محمدحسین کمی زخمی شده بود. گفت:"چیزیت نشده؟!خوبی؟" گفتم:"خوبم، تو خوبی؟ " تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به جا آورد...
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
Misaq-Shab4Ramazan96[1]_2.mp3
2.21M
" وَاغْفِرْ لى تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ "
@shahidmohammadkhani
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
بعد از شهادت روح الله و قدیر، خیلی دلتنگ عمار میشدم. واقعا نمیتوانستم دوری اش را تحمل کنم. دائم توی منطقه بود. چشمم به در اتاق فرماندهی تیپ بود. منتظر بودم بیاید و به ما سری بزند. بعضی وقتها که میآمد، انگار حاجت مستجاب شدهای را خدا به من داده بود. واقعا عاشقش بودم.
یک روز بعد از شهادت بچه ها، به مقر تیپ آمد. از من خواست تا قرارگاه همراهیش کنم. از فرصت کنار عمار بودن خیلی خوشحال بودم. با تویوتای تیپ، به سمت قرارگاه حرکت کردیم. کارهای ستادی تیپ زیاد بود، از فرصت استفاده کردم و شروع به مطرح کردنشان نمودم.
عمار به سمت ضبط صوت ماشین خم شد و ضبط را روشن کرد. به من گفت:《کار های ستاد رو ول کن، به این مداحی گوش کن!》
"هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم....."
انگار بیت بیت این مداحی، روح و روان عمار را درگیر خودش کرده بود. رگه های #اشک بین محاسنش گم میشد. بغض و اشک عمار، نشان میداد همه غمهای دنیا، روی دلش مانده بود. احساس کردم دلتنگ چیزی است. شایدم هوای سفر دلش را بیقرار کرده بود ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_قدیر_سرلک
@shahidmohammadkhani
" مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم "
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_قدیر_سرلک
#شهید_میثم_مدواری
@shahidmohammadkhani
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک
ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک...
آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک
سر زینب به سلامت ، سر نوکر به درک
دست خط #شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
AUD-20151107-WA0009.mp3
1.06M
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک
مداحی #شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
ضیافت افطار ماه رمضان در جوار مزار پاک #شهید_محمدحسین_محمدخانی
پنج شنبه های ماه رمضان
بهشت زهرا (س) - قطعه 53
@shahidmohammadkhani
بچه ها اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح می کنیم.
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.
#شهید_محمد_جهان_آرا
#سوم_خرداد
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
@shahidmohammadkhani
پیام #ارسالی یکی از اعضای محترم کانال :
"دلبری حاج عمار از کسانی که او را نمیشناسند"
بنده چون کتاب عمارحلب و قصه دلبری روخونده بودم فقط جاذبه شهید و شیوه های هدایت کردن جوان ها رو برای دوستانم تعریف میکردم؛ اما اسم ایشون رونمیگفتم، یعنی لق لقه زبونم حاج عمار بود،تا اینکه یکی ازدوستانم گفتن که کتاب عمارحلب رو بهشون قرض بدم اما فرصت پیش نیومد که بهشون بدم. تا اینکه همین دیروز بهم گفتن خواب عجیبی دیدن که یه مجلسی بوده که همه داشتن در مورد حاج عمار صحبت میکردن؛ ایشون با اینکه اسم وفامیل حاج عمار رو نمیدونستن میگن توی خواب به اون جمع گفتم منظورتون شهید محمدحسینه؟! که شخصی برمیگردن ومیگن ایشون فامیلیشون محمدخانیه و چون اسم جهادیشون عمار بوده و توی حلب شهید شدن برای همین نویسنده این کتاب تصمیم میگیرن که اسم کتاب روبذارن "عمار حلب"
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
🔹﷽🔹
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند
آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
@shahidmohammadkhani
تا جایی که میتوانست از خواب و استراحتش میگذاشت که حتما خودش در خط حضور داشته باشد.
فرمانده بارها بهش میگفت:« شما وقتی فرمانده هستی، حق نداری بری خطِ اول و بجنگی. اگه اتفاقی برای شما بیفته، شیرازهٔ کار از هم می پاشه! »
اما قبول نمی کرد. میخواست حتماً کنار نیروهایش وسط معرکه حاضر باشد.
خیلی راحت می توانست بیاید عقب خط بنشیند، بی سیم دستش بگیرد و با بیسیم نیروها را کنترل و مدیریت کند؛ ولی این کار را نمی کرد.
اسلحه به دست میگرفت و می رفت خطِ اول جبهه.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
#شهید_میثم_مدواری #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani
﴾﷽﴿
ماموریت آخری که #روحالله به سوریه داشت با #میثم خیلی صمیمی شده بود.
از مدت آشناییشان خیلی نمیگذشت اما خیلی با هم گرم گرفته بودند.
#مادر هردویشان از دنیا رفته بود. با هم در مورد سختیهایی که بعد از مادرشان کشیده بودند، زیاد صحبت میکردند.
تقریبا همیشه با هم بودند.
وقتی خبر شهادت #روحالله را شنیدم با خودم گفتم:
وای میثم... چطوری میخواد دوری روحالله رو تحمل کنه؟!
خیلی هم دوری #روحالله را تاب نیاورد. دو روز بعد خبر شهادت #میثم و #عمار همه را شوکه کرد.
به نقل از: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری
@shahidmohammadkhani