از عشق...
از عشق سر زده ست که بالا گرفته است
این بغض در گلوی زمان جا گرفته است
یاد غروب غمزده سال شصت ویک
قلب و دل زمین و زمان را گرفته بود
ظهر و عطش، شلوغی گودال و مادرش
داغ غمش به سینه زهرا گرفته بود
ای خاک بر سرم، پسر دختر نبی
کارش میان مهلکه بالا گرفته بود
چنگ و نی و دف و آوای هلهله
ای وای بر دلم چقدر پا گرفته بود
آن روز رفت و گذشت و تمام گشت ...
زینب علم به دوش از آنجا گرفته بود
از کربلا به قافله تاشام شد امیر
بر روی نیزه چون سر او جاگرفته بود
آمد خرابه دخترکش را خراب کرد
دختر سرش به دامن و بر پا گرفته بود
از ما گذشت کرب و بلا هم تمام شد
تا روز حشر گریه امان را گرفته بود
حالا ملائکه به عزا در حسینیه
جبریل هم همان دم در جا گرفته بود
سروده #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#روز_عاشورا
#عصر_روز_دهم
#دهه_عاشقی
#دهه_محرم
#حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani