هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
new 4 story.jpg
1.04M
طرح جدید به مناسبت تولد شهید محمد حسین فایل با کیفیت محمد خانی مناسب برای #استوری و #پس_زمینه 🌺💫
@ammar_abdii2
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
طرح جدید به مناسبت تولد شهید محمد حسین محمد خانی مناسب برای #پروفایل 🌺💫
@ammar_abdii2
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
new 4 pro.jpg
1.44M
طرح جدید به مناسبت تولد شهید محمد حسین محمد خانی مناسب برای #پروفایل 🌺💫
@ammar_abdii2
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃دلم تنگ و #اشک با چشمانم غریبه است.
تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی #رفیق_شهیدم شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما #عهدها شکسته شد و #دلم را زخمی کرد💔
.
🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم .
خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده #انتظار ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از #گناه ، له شده با حسرت می نگرم .😥
.
🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است.
#فرمانده_حلب بیا و فرمانده قلبم باش.
این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش .
لکه های گناه و #نفرت و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این #نفس_سرکش شده ام.😓
.
🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به #نماز_شب_هایت ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن #اسیر شده ام...😔
.
🍃تو را قسم به #بین_الطلوعین که در آن شهد #شهادت نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞
.
🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج #امام_حسین کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از #تل_زینبیه و #چشم_مضطر_خواهر و #گلوی_بریده_برادر بگوید.دلم می لرزد...😭
.
🍃کاش تو بودی و اتاق اشک #مشهد_الرضا با وسعتی بی پایان.تو #زیارت_عاشورا بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم.
تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های #روضه روح خسته ام را #شفا دهد...🕊
.
🍃رفیق شهید، #رفیق_نیمه_راه بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس #امید را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و #زیارت_آل_یاسین هدیه کنم به تو...🥀
.
🍃راستی #تولدت_مبارک_فرمانده .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔
.
🍃به مناسبت تولد #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
.
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
هدایت شده از هیئت رایةالزهرا سلام الله علیها یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت سالروز ولادت شهید مدافع حرم #شهید_محمدحسین_محمدخانی
معرفی #کتاب_عمار_حلب
سرگذشت زندگی شهیدمحمدحسین محمدخانی
به قلم #محمدعلی_جعفری
روابطعمومی
هیئت رایة الزهرا سلام الله علیها یزد
@rayat_zahra
تعریف کرد که:
باعمار و اسماعیل رفتیم به مرصدها سربزنیم عمار خیلی خاکی و بزرگ منش بود. فرمانده بود و من مهمون چند روزش، ولی احترام میذاشت و دائم ازم نظر میگرفت...
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
حاج عمار
تعریف کرد که: باعمار و اسماعیل رفتیم به مرصدها سربزنیم عمار خیلی خاکی و بزرگ منش بود. فرمانده بود و
به اسم حبیب
.
.
تعریف کرد که:
باعمار و اسماعیل رفتیم به مرصدها سربزنیم عمار خیلی خاکی و بزرگ منش بود. فرمانده بود و من مهمون چند روزش، ولی احترام میذاشت و دائم ازم نظر میگرفت. به مرصدها که رسیدیم توضیح داد که اسماعیل و بچههاش تومنطقهای که بهشون واگذارشده بود تا عمق ۱۲کیلومتری دشمن برای شناسایی رفتن. این یه کارفوق العاده بود. تاپشت آخرین هدفی که براشون مشخص کرده بودن رفتن برا شناسایی. واقعایه کارفوق العاده کردن. تو منطقه ای که بیشترین عمقی که براشناسایی میرن نهایتش۳۰۰،۴۰۰متر میشه،۱۲کیلومتر یعنی قیامت، یعنی کولاک، یعنی یه پیروزی کامل. اونهم نه یکبار، بلکه چندین مرتبه. ولی عمار همین روهم به پای خودش ننوشته بود و توجلساتی که رفته بودگزارش بده اطلاعات رودراختیار بچه های اط منطقه قرار داده بود تا اونا این گزارش رو بدن.
تعریف کرد که:
به مراصد که سرزدیم برگشتیم به مقر. نزدیک مقرعمار یه خونه دوطبقه زردرنگ رونشونم داد و گفت این خونه حاج اسماعیل بوده.
دقت که کردم دیدم آره، همون خونهی معروفی که هادی باغبانی وحاج اسماعیل توش بودن. همون خونه ای که بی بی سی تو فیلم معروفش از حاج اسماعیل نشون داده بود. خیلی دلم میخواست برم اونجا. عمارگفت که فعلااسماعیل وبچه هاش اونجا مستقرن.
تعریف کردکه:
رسیدیم به مقر چند تا از بچه هایی که با من بودن ولی دیرتر راه افتاده بودن هم رسیدن. تاشب با بچه ها به گپ و گفت گذشت. موقع شام که شد همون غذایی که به همه نیروها میدادن برامون آوردن.
حاج ابوسعید زودتر از همه بلند شد و سفره انداخت و وسایل رو آورد. خیلی خجالت کشیدم. بی اغراق همه مون سن بچه های حاجی رو داشتیم ولی ایشون بی توجه به این چیزاتو اوج تواضع کار میکرد.
تعریف کرد که:
دیگه وقت خواب شده بود. عمارم صِدام زد و گفت بریم رو ایوون بخوابیم. جامون رو برداشتیم و رفتیم رو ایوون. خیلی وقت میشد که باعمارخلوت نکرده بودم. دلم بدجور براش تنگ شده بود...
تعریف کرد که:
دراز که کشیدیم عمار شروع کرد تعریف کردن. از اتفاقاتی که تو این مدت براش افتاده. ازعملیاتی که تو لاذقیه پشت سر گذاشته بود.
همه ی حرفاش عین یه فیلم ازجلوی چشمام رد میشد.
مشتاق شنیدن بودم. از دهان عمار. باشور و هیجانی وصف نشدنی تعریف میکرد. ومن، زیر آسمون شب حلب، زیرصدای تیر و توپخونه که از دور و ازآسمون شهر حلب به گوش میرسید به خاطرات عمار گوشِ دل میدادم.
عمارتعریف میکرد که...
.
.
.
#تعریف_کرد_که...!
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#شهید_قدیر_سرلک
#شهید_سعیدسیاح_طاهری
#جانبازقطع_نخاع_امیرحسین_حاجی_نصیری
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
طرح جدید شهید محمد حسین محمد خانی به مناسبت چهل روز مانده به محرم 💛💫
@ammar_abdii2 🍃
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
1.jpg
12.09M
فایل با کیفیت طرح جدید شهید محمد حسین محمد خانی به مناسبت چهل روز مانده به محرم 💛💫
@ammar_abdii2 🍃
🍃بسم رب الزهرا
.
🍃 و این است رسم جهان:
روز به شب میرسد و شب به روز.
آه از سرخی شفقی که روز را به شب میرساند!
اما مارا به تو نه !
نه این که راهی نباشد نه انتخاب ما غافلان هزار تو بود آن هم تاختن در هزارتوی #نفس و نتیجه یکه تازی هایمان شد چاله . چاله هایی از جنس نفس در وجودمان .
.
🍃حاج عمار! این روز ها یکی مانند تو را نیاز داریم در زندگی فانی مان .حاج عماری که چاله های وجودمان را پر کند و انتهای راه را ختم کند به #امام_حسین همان راهی که نزدیک ترین راه به #الله است و #محرم نزدیک ترین راه به امام حسین بود و ما تمام امیدمان به محرم. اما آن هم دیگر امیدی بهش نیست و یادآوری اش خاری است به قلبمان چرا که #دل_عاشق_مریض ، #دار_الشفایش همین #روضه ها بود!
.
🍃اما ملالی نیست چرا که " بانی روضه #حسین همین جاست شک نکن"و تلاش می کند برای شناختن امام حسین به عالم، همانطور که در زمان بودنش در این جهان همه ی دنیا را می نشاند پای سفره #سید_الشهدا.
.
🍃هنوز هم که هنوز است ما آدمیان منتظر یک معجزه ایم برای زنده شدن محافلی بهر #آرامش مان
#آقا جان خودتان پای درمیانی کنید شاید شد!
پ.ن : گذری بر کتاب #فتح_خون( شهید اوینی)
پ.ن : گذری بر کتاب #قصهی_دلبری "شعر های #شهید_محمد_خانی"
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
✍نویسنده: #مونا_زارع
.
💔به مناسبت #دل_تنگی هایمان برای #شهید_محمد_حسین_محمدخانی
.
📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #حاج_عمار #عمار_عبدی #طراحی #فتوشاپ #محرم #کرونا #غدیر #مشهد #اربعین #مدافع_حرم
3.jpg
12.07M
طرح جدید شهید محمد حسین محمد خانی مناسب برای #استوری و #پس_زمینه 💛💫
@ammar_abdii2 🍃
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
هدایت شده از حاج عمار
4.jpg
12.81M
فایل با کیفیت طرح جدید شهید محمد حسین محمد خانی💛💫
@ammar_abdii2 🍃
هدایت شده از قاب گرافیست الشهدا 🎨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° اسـتـوري °
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
صداي دلنشین حاج عمار (:💚
•@sadrjahad•
هدایت شده از حاج عمار
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گفت:
رفتم به طرف نمازخونه، دیدم یه برگه a4 به دیوار زده به این مضمون نوشته"برادر محمدحسین خانی، درگذشت کودک دلبندتان را به شما تسلیت میگوییم".
شنیده بودم تازه بچه دار شده. یه فاتحه ای خوندم و رفتم پیِ کارم...
.
.
گفت:
هیئت تموم شد و شام رو خوردیم. بعد دست عمارو گرفتم ورفتیم به طرف اتاقم. برقو روشن نکردیم... صدای گریمون بی بهونه بلند شد... یکی من میگفتم و یکی عمار میخوند....انگار تازه عزاداری ما شروع شده بود... من خوندم:
دست را بر طناب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
خیمه را اضطراب می گیرد
دست و پا می زند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
مگر این حنجر بهم خورده
چند قطره آب می گیرد
از سوال نکرده اش حنجر
به سه صورت جواب می گیرد
آه از غنچه گلی این بار
تیر دارد گلاب می گیرد
تا که اصغر سوار عرش شود
خود مولا رکاب می گیرد.
صدای گریه ی بلند عمار بیتاب ترم میکرد.... عمار جواب میداد:
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
و ضجه های عمار همه محیط اتاق رو میگرفت... من میخوندم:
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حال عمار آتیشم میزد... آتیش میگرفتم با گریه هاش... عمار جواب میداد:
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
سفید شد همه گیسویش یکی یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریه اش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
و نتونست شعر رو تموم کنه... هق هق میزد... داد میزد... عمار دوباره ادامه داد و خوند:
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
زار میزد و میخوند... به اینجا که رسید، با همون حالت زار، رو بهم کرد و گفت:اینو هیچ جا نگفتم، الان میخوام به تو بگم...
عمار با حال زارش و بغض گلو گرفته اش گفت:
دیدی میگن اباعبدالله بعد از علی اصغر متحیر شد، درمونده شد، تو دوراهی موند... دو قدم به سمت خیمه میرفت... دو قدم بر میگشت... حیرون شده شده بود... شرمنده رباب شده بود...
عمار گفت:
اردوگاه بودم که تماس گرفتن حال بچه ات خراب شده... چیزی تو گلوش گیر کرده بود و.... راه نفسش بسته شده بود....خودمو سریع رسوندم ولی... بچه ام... طفلم... گلم... پر پر شده بود...
با چشمای پر اشکش نگام کرد و گفت، نگاه مادرش آتیشم میزد، گلش پرپر شده بود جلو چشماش...
میگفت: بچه رو از مادرش گرفتم و.... نگذاشتم که بیاد، که باشه... خودم غسلش دادم... خودم گلم رو کفن کردم... خودم بهش نماز خوندم... خودم قبرش رو کندم و تو خاک گذاشتمش.... خودم خاک رو تن نازنینش ریختم...
میگفت: وقتی میخواستم برگردم خونه... از شرمندگی مادرش... دو قدم میرفتم... دو قدم برمیگشتم... میگفت متحیر شده بودم چی کار کنم....برم... نرم...
میگفت حسین متحیر شده بود... بچه تو آغوشش بود... برده بود سیرابش کنه... حالا سر علی اصغرش رو یه دست و.... تن گلگونش تو یه دست دیگه.... آقا به سمت خیمه برگشت... دید رباب کنار خیمه است.... پاهای آقا.... دو قدم میرفت.... برمیگشت.... میگفت خانم رباب به خیمه برگشت تا امام خجالت نکشه.... ولی رباب... مادر بود.... مادر بود....
میگفت نمیدونستم چی کار کنم... خانومم.... مادر بچه ام.... برم خونه.... نرم.....مسگفت هنوزم یه وقتایی خانومم میگه، طفلم رو تو خاک کردی.... میگفت آتیش میگیرم.... آآآآآخ حسییییییین
میگفت بمیرم برا دل ارباب....
.
.
.
مادر طفل شیرخوار... منو ببخش...
السلام علیک یا عبدالله الرضیع...
#فرمانده
#عمار
#شب_هفتم
#علی_اصغر
#روضه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
افتتاح دبستان پسرانه شهید «محمدحسین محمدخانی» با حضور فرزند شهید
همزمان با هفته بازگشایی مدارس، روز شنبه ۱۵ شهریور ۹۹، دبستان پسرانه شهید «محمدحسین محمدخانی» از شهدای مدافع حرم با حضور مسئولان استان یزد به بهرهبرداری رسید.
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، «محمد طالبی» استاندار یزد در آیین بهرهبرداری از این طرح آموزشی با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای انقلاب اسلامی و مدافعان حرم گفت: شهدای مدافع حرم جایگاهی رفیع دارند و در آینده مشخص خواهد شد که این شهدا چه نقش تأثیرگذاری در زمینه امنیت کشور و منطقه داشتهاست.
محمدعلی طالبی اظهار داشت: همه ما مدیون ایثارگریهای شهدای مدافع حرم هستیم و امنیت و آرامش امروز کشور مدیون خون شهداست و همه باید حافظ و پاسدار خون شهدا باشیم.
مدرسه شهید «محمدحسین محمدخانی» در زمینی به مساحت یکهزار و ۷۰ مترمربع و در قالب ۱۲ کلاس در ۲ طبقه ساخته شده در قالب ۲ شیفت تحصیلی دوره اول و دوم ابتدایی در مجموع حدود ۷۵۰ دانش آموز در این واحد آموزشی تحصیل میکنند.
تجلیل از فرزند خردسال شهید محمدخانی و خانواده این شهید از برنامههای این آیین بود.
شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی که اصالتا یزدی است، مدتی مسئولیت بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد را نیز برعهده داشت، از فرماندهان حاضر در سوریه و معروف به «عمار حلب» بود.
وی به صورت داوطلبانه به یگانهای مدافع حرم اهل بیت (ع) در سوریه ملحق شد و در تاریخ ۱۶ آبان ۱۳۹۴ طی نبرد در عملیات محرم خلعت شهادت پوشید و در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.
@shahidmohammadkhani
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش اول مستند "مادرانه"
زندگی نامه "شهید محمدحسین محمدخانی" به روایت مادر بزرگوار شهید
پخش شده از شبکه 5 سیما
@shahidmohammadkhani
32.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش دوم مستند "مادرانه"
زندگی نامه "شهید محمدحسین محمدخانی" به روایت مادر بزرگوار شهید
پخش شده از شبکه 5 سیما
@shahidmohammadkhani
May 11
۲۴ام محرم الحرام سال ۱۴۳۷
لحظههای بین الطلوعین بود
که دستور اومد بزنید.
به عمار گفتم:
عمار آفتاب داره میزنه...
عمارم گفت:
میزنیم و روی آفتاب رو کم میکنیم...
زد!
روی آفتاب رو کم کرد...!
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
۲۴ام محرم الحرام سال ۱۴۳۷ لحظههای بین الطلوعین بود که دستور اومد بزنید. به عمار گفتم: عمار آفتاب
#شهادتت_مبارک_فرمانده
برشی از کتاب #عمار_حلب(زندگینامهی سردار شهید محمدحسین محمدخانی) به مناسبت سالروز قمری شهادت حاج عمار:
صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را میشنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطهای میخواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب میبیند.
.
او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش میگفت: متنفرم از اینکه توی زمینی که نمیشناسم، عملیات کنم.
.
این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشتهی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطهی مسئولیت او نبود.
چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی؛ صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار #شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند:حاج عمار اُستُشهِدَ...
.
سریع از اتاق عملیات گفتیم:حاج عمار شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره.
.
گفتیم مجروح شده که شیرازهی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند، نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم: فلانی، نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیهشون رو از دست بدن.
از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیرو ها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم.
.
#حاج_قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت: کمرم شکست!
.
دوستانی که جنازهی حاج عمار رو دیده بودند، میگفتند:مثل کسی بوده که روز ها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده...
.
.
#شهید_حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#فدایی_حضرت_زینب
#همت_مقاومت
@shahidmohammadkhani