eitaa logo
🌷حدیث🌷
239 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
39 فایل
قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ کانال عاشقان حضرت علی(ع) !! کپی کردن مطالب با ذکر صلوات ازاد است !!
مشاهده در ایتا
دانلود
يك بار در خواب  ديدم مصطفي لباس بسيجي به تن دارد. تفنگ هم دستش بود. سريع رفتم  دستش را گرفتم و گفتم آقا مصطفي بيا به خانه برويم. گفت من دلم مي‌خواهد ولي نمي‌توانم بيايم. اينجا از مكاني حفاظت مي‌كنم. تعبيرم اين بود كه ايشان دارد از حريم اهل بيت دفاع مي‌كند. من بعد از شهادت آقا مصطفي وجود او را در لحظات زندگي‌ام درك مي‌كنم. بعد از شهادتش تا 45 روز پسرم تب داشت و در بيمارستان بود. تا صبح محمدطاها را پاشويه مي‌كردم. هم اتاق پسرم گفت خدا اين هم بلا سرت آورده باز خدا را صدا مي‌زني؟ آن شب به آقا مصطفي گفتم ببين مردم چه مي‌گويند؟ براي پسرمان دعا كن تا خوب شود. همان شب محمدطاها خوب شد. روزهاي اول شهادتش خيلي بي‌تاب و ناراحت بودم. يك بار با لباس‌هايش گريه مي‌كردم. آقا مصطفي در خواب به يكي از اقوام گفته بود به همسر بگوييد من هميشه كنارش هستم. اگر همسرم بود مي‌توانستيم بهتر زندگي كنيم و با هم در كنار هم آرامش داشته باشيم. چون هدفمان يكي بود ولي خواست خدا بود كه شهيد شود. شهادت در راه اسلام سعادت مي‌خواهد. چه بسا اگر مرد بودم خودم هم براي دفاع از حريم اهل بيت مي‌رفتم. به امام زمان مي‌گويم ما تا پاي جان هستيم و روي ما حساب کن همسرشهید
#خاطرات_شھــدا 💠لباس سپاه،آخرین لباس من 🔰داشتم در حیاط خانه🏠 لباس می‌شستم سرم به کار خودم بود که دیدم یک نفر با مشت به در می‌کوبد، دلم ریخت😰 صدای حمید از آن طرف در می‌آمد که فریاد می‌کشید «در را باز کن»😳 وقتی داخل شد دور حیاط می‌چرخید و می‌گفت: «مامان مژده بده🎉 .. دانشگاه قبول شدم». یک روزنامه 🗞در دستش بود که آن را جلوی چشمانم باز کرد دور اسم خودش در ستون قبولی‌های دانشگاه 🏢امام حسین (ع) خط کشیده بود. اشک نشست توی چشمانم صورت ماهش را بوسیدم. گفتم: «مادر، خدا را شکر 😍که به آرزویت رسیدی» و همان جا برایش از خدا عاقبت به خیری خواستم. 🔰اولین باری که از دانشگاهش🎓 در اصفهان به دیدن‌ ما آمد، لباس سبز سپاهی‌اش را پوشیده بود؛ دلم صعف رفت برای آن قد رشیدش😇، از نوجوانی که قد کشیده بود دیگر تپل و سنگین نبود.☺️ آن قدر ورزش می‌کرد که ورزیده و سرحال بود، نگاهم کرد و گفت: «مامان بهم می‌یاد؟»🙈 قربان صدقه‌اش رفتم و گفتم: «معلومه بهت می‌یاد مادر..»👌 لبخندی زد 😊و گفت: «خوب نگام کن مامان... این لباس لباس آخر منه...»‼️ 🔰دل چرکین شدم. بغضم گرفتم.😥. گفتم چرا با این حرف‌ها دلم را می‌خراشی.. آمد بغلم و گفت❗️: «مرگ حقه. دور و برت رو نگاه کن.. همه می‌رن💯.. یه روزم نوبت منه.. مرگ قسمت همه است مامان.. فقط دعا کن من با افتخار بمیرم.. دعا کن شهید 🕊شم...»😇 بعد از شهادتش بود که یک بار دیگر این جمله‌ها را دیدم.. با 📝خط خودش.. ✍راوی؛مادر شـ‌هید #شـهید_حمید_آسنجرانی🌷
پدر به استقلال مالی💰 افراد بسیار اهمیت می‌دادند. وقتی دانشکده پزشکی💊 قبول شدم، به من گفتند: «تا وقتی درس📕 می‌خوانی، هزینه‌هایت به عهده من است✔️ و تو فقط درس بخوان 💯!» با این همه در دوره‌ای که در دانشگاه تبریز درس می‌خواندم 🤓، چون از پدرم یاد گرفته بودم 🌀چگونه خرید و فروش کنم ، ۹۰ درصد هزینه‌های زندگی‌ام را خودم تأمین می‌کردم 🔰. همیشه می‌گفتند: اولین وظیفه پدر و مادر😍 این است که به فرزندان‌شان کمک کنند هر چه زودتر روی پای خودشان بایستند و استقلال مالی پیدا کنند⚠️. موقعی که رشته پزشکی قبول شدم، اولین حرفی🗣 که به من زدند این بود : که از همین حالا تکلیفت را با خودت مشخص کن‼️ و بین تجارت و طبابت فاصله بینداز ! بعد گفتند: سه هست که پول گرفتن بابت آن اشکال💢 دارد: امام جماعت، تدریس قرآن و پزشکی! تو باید پزشکی را فقط وسیله خدمت ✅قرار بدهی و بابت طبابت پول نگیری ‼️. موقعی هم که پزشک شدم، از وزارت بهداشت برای همکاری از من دعوت کردند📩 پدر گفتند: همین من یکی که کار دولتی دارم برای خانواده‌بس‌است 🔺، هرگز هیچ کدام‌تان جذب کارهای دولتی نشوید 💯. سعی کنید استقلال خودتان را حفظ کنید و روی پاهای خودتان بایستید. پدرم همیشه می‌گفتند : مطالعات📖 و فهم سیاسی داشته باشید، ولی وارد گروه و دسته‌ای نشوید🔺 و استقلال خودتان را به هیچ قیمتی از دست ندهید🚫. ما نشدیم به خاطر این‌که پدرم دشمن صد در صدِ «توصیه» بودند 😡 نه برای کسی توصیه می‌کردند، نه زیر بار توصیه کسی می‌رفتند✅ ! هیچ یک از ما تا به حال نه یک ریال از دولت وام گرفته‌ایم ❌، نه یک سانت زمین یا امتیاز دیگری، در حالی که به خاطر موقعیت شغلی پدرمان این کارها هیچ زحمتی نداشت😥. ایشان در هیچ موردی، کوچک‌ترین اقدامی برای این‌که ما شغل یا بگیریم، نکردند.❌ ✍ به روایت فرزند شهید 🌷
🔹مصطفی خیلی انقلابی و دلسوز بود. در دوران دفاع مقدس مدام جبهه بود و در این جبهه چند بار جانباز شد. یک بار در جریان مجروحیتش در جبهه جنگ تحمیلی طوری فکش آسیب دیده بود که دندان‌هایش را درآورده بودند و یکی یکی دوباره در فکش جا گذاشته بودند. 🔸قبل از ترمیم کامل تمام فک را سیم پیچی کرده بودند و فکش مدتی باز نمی‌شد و از راه نی از لابلای دندان‌ها فقط می‌توانست مایعات بخورد. قبل از آن هم مدتی از راه بینی تغذیه می‌کرد. چند ماه اینگونه عذاب کشید تا خوب شد. 🔹عاشق جبهه و جنگ بود. آخرین بار که همدیگر را شب تولد مسعود در خانه خواهرم دیدیم به من گفت: «به ما نگویید مدافعان حرم. چون جنگ سوریه و عراق که تمام شود به ما می‌گویند حالا که حرمی در خطر نیست. حالا این‌ها چه کار می‌کنند؟ 🔸ما مدافعان حرم نیستیم. ما زمینه‌ساز ظهور هستیم. ما تا ظهور آقا امام زمان(عج) به مبارزه ادامه می‌دهیم. حالا می‌خواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد. هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم. 🔹هر جا که برای زمینه‌سازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم. پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم. چون شکر خدا امروز حرم‌ها در امنیت است. ما زمینه ساز ظهوریم. این را به همه بگو.» ✍ به روایت خواهر بزرگوارشهید 🌷