eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
106 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 🔸دگرگونی دختر جوان در خانواده خیلی معمولی بزرگ شدم؛ یعنی نگاهم به اعتقادات و دین و دستورات خدا، مثل بقیه آداب و رسوم بود؛ نماز می‌خواندم، روزه می‌گرفتم، هر نوع موسیقی را هم گوش می‌کردم، مجلس عروسی و مجالس گناه‌آلود هم می‌رفتم، جاهای زیارتی باچادر بودم و در بقیه مواقع، حجاب را کنار می‌گذاشتم. سال دوم دانشگاه‌ بودم. خاله‌ام یک مؤسسه فرهنگی ـ قرآنی تأسیس کرده بود. شهریورماه همان سال با من تماس گرفت و گفت: «می‌تونی یک ماه بیایی کمک ما؟ البته باید با چادر بیایی؛ چون از شرایط ورودی اینجاست.» هنوز هم نمی‌دانم چرا آن روز به خواسته خاله‌ام، آن هم با شرط پوشیدن چادر، جواب مثبت دادم. به عنوان دفتردار وارد مؤسسه شدم و وقتی یک ماه تمام شد و دانشگاه شروع شد، احساس کردم دوست دارم در مؤسسه کار کنم و گفتم می‌مانم. از دانشگاه مستقیم به مؤسسه می‌آمدم. چادرم را که داخل کیف بود، نزدیک مؤسسه سرم می‌کردم. سه سال در مؤسسه مشغول بودم. در طول این مدت، با توجه به اینکه می‌خواستم در همه چیز عالی و برتر باشم. با خودم فکر کردم، من که نماز می‌خوانم، آن را به بهترین شکل و در اوّل وقت بخوانم، کمتر دروغ بگویم و کمتر غیبت کنم. دیگر مانند گذشته، از رفتن به مجالس عروسی چندان لذتی نمی‌بردم البته همچنان بد بودن بدحجابی‌ام را قبول نداشتم. سال آخر تحصیلم برای ارائه رزومه و صحبت‌کردن برای شروع کار در یک شرکت بین‌المللی که صادر‌کننده یک محصول ویژه و تنهاکارخانه بزرگ از نوع خودش در ایران بود، به تهران رفتم و قرار بر این شد که بعد از تعطیلات عید، برای کارهای نهایی به آنجا مراجعه کنم. برنامه‌ام این بود که پنج سال در شرکت فعالیت کنم، تا زبانم قوی شود و بعد برای ادامه تحصیل، به خارج بروم. اوایل اسفندماه یک شب هرچقدر سعی کردم، بخوابم نتوانستم. علاوه بر بی‌خوابی، حال عجیبی داشتم. یک بغض بی‌علت توی گلویم بود. به ذهنم رسید بلند شوم، وضو بگیرم و نماز بخوانم. ساعت حدود 5/2 نیمه‌شب بود. وقتی سر سجاده قرار گرفتم، بی‌علت شروع به گریه کردم. در آن لحظات، انگار فاصله‌ام با خدا خیلی کم شده بود. تنها مسئله، گفت‌وگوی من و خدا در آن لحظه حجابم بود؛ چون در آن زمان و در آن موقعیت، حس کردم حجاب، تنها چیزی بود که خلاف دستور دین ترک می‌کردم. احساسم این بود که خدا دارد حجت را بر من تمام می‌کند. با خودم می‌گفتم: «تا کی می‌خواهی ادامه بدهی، هنوز نمی‌خواهی باحجاب بشوی؟» من فقط اشک می‌ریختم. صبح که از خواب بیدار شدم، احساس کردم دیگر نمی‌توانم بدون حجاب از خانه بیرون بروم. به همین جهت، با چادر به مؤسسه رفتم و عصر که می‌خواستم برگردم، با چادر برگشتم. چند روز بعد، اعلام کردم که من از تعطیلات عید با چهره متفاوتی بیرون می‌آیم. اوایل فکر می‌کردم که اتفاق خاصی نیفتاده و فقط چادر سرم آمده است؛ فکر می‌کردم هنوز می‌توانم همان آدم سابق باشم، هر مجلسی بروم و هر حرفی بزنم؛ اما دیدم نه این‌جوری نیست؛ تغییر ظاهرم، فقط گوشه ای از تحول عظیم درونم بود؛ آن‌قدر عظیم که تمام جزئیات زندگی تا بزرگ‌ترین اهداف مرا تحت تأثیر قرار داد. حالا هدف‌های بلندتری دارم و افق‌های بزرگ‌تری را می دیدم. اهداف قبلی برایم بزرگی‌اش را از دست داده، اولویت‌هایم تغییر کرده بود؛ مثلاً آن شغل را کنار گذاشتم. اصلاً روی تمام برنامه‌هایی که چیده بودم، یک خط کشیدم و از اوّل برنامه ریختم. البته یک سفر راهیان نور نیز رفتم که بسیار برایم مؤثر بود. وبگاه باشگاه خبرنگاران جوان 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
✅شعر .... بگفتند تا ساعت هفت اذان همه حمله كردند پير و جوان به هنگام افطار هر پيرزن شود جنگجويي قوي و خفن يكي بربری را به دندان كشيد يكي بره اي را چو گرگي دريد به يك آن بشد محو ديس پلو بشد قيمه بر روي سفره ولو يكي نسل خرما بكند از زمين بغل دستي اش زد به فرق و جبين يكي چاي شيرين بزد با پنير به زندان دل، مرغ ها كرد اسير! يكي يك تنه كاسه اي دوغ خورد فشارش بيافتاد و گويا كه مرد تو گويي مغول حمله كرده است باز به هر خوردني دست هايي دراز چه خوش گفت آن پير روشن ضمير كه بايد تو باشي به نفست امير بود روزه قلاده اي بهر نفس كه بايد به دستت شود خار و حبس بكن وقت افطار آن را مهار و الا شود روي كولت سوار اگر "عاصی" از اين شكم وارهي تو را گويمت برتر از صد شهي... شعر از"عاصی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خر عصبانی بشه بدجوری خر میشه😂😂😂😂 کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄ @khandehpak
پسره 10 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺧﻤﺎﺵ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﮕﻢ: ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ؟ !؟! ﻣﯿﮕﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﺖ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺖ ﺑﮕﯿﺮﻡ 😳😒😌 ﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻡ!!!! 😥😂😂 @hal_khosh
زرنگه 6 تا باجناقش مهمانش شدن، زنش چای ریخت و به شوهرش گفت: قندمون تمام شده شکر هم نداریم، شوهر گفت: درستش میکنم، وقتی چای آورد ،گفت: داداشام، داخل یکی از اینها شکر نریختم سهم هرکی شد همه با زن وبچه فردا،شام منزلشیم، همه خوردن وهیچ نگفتن، تازه یکیشون گفت: چقدر شیرین شون کردی!! 😆😂😂😂😂😂 @hal_khosh
افسر :خانم شما با سرعت غير مجاز رانندگي ميکرديد خواهش ميکنم بزاريد برم، من معلم هستم الان کلاسم دير ميشه افسر :معلم؟ يه عمر منتظر اين روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنويس “من ديگه با سرعت غير مجاز رانندگي نميکنم"😒😂 @hal_khosh
😂😂😂 سنگک با من ، خب کبابش پای تو... خوردن آن پای من باشد ، ثوابش پای تو گرخدا پرسد به محشر ، تو زیادی خورده ای؟ من که مهمان بودم ای جانا جوابش پای تو لحظه ملکوتی افطار، التماس دعای فرج
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خانومه گفتم حجابت رو رعایت کن
🌸دعای روزنهم ماه مبارک رمضان🌸 سم الله الرحمن تلرحیم اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ، وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ، وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ، بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ. 🌸خدایا برای من در این ماه بهره ای از رحمت گسترده ات قرار ده، 🍃 و خدایا! در این روز مرا به ادله ی روشن و تابناک خویش، هدایت کن. 🍃 و به سوی خشنودی فراگیرت متوجه کن 🍃 به مهرت ای آرزوی مشتاقان @hal_khosh
جز9.mp3
4.11M
📖 ترتیل سریع جزء نهم قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ سخنان بسیار مهم رهبر انقلاب در دهه ۷۰ درمورد و 🔺اینکه یک نفر بگوید ده نفر ساکت بنشینند تماشا کنند!! این نهی از منکر نخواهد شد. 🔺نهی از منکر زبانی در هر شرایطی واجب است...