پدرم فیلم یوسف را خیلی دوست داشتند..
دوسال آخر عمرشون نمی تونستند راه برند
ساعت ۵ دقیقه مونده به ۱۰ ، به مامانم می گفتند: بیا دست منو بگیر ببر ، میخوام یوسف رو ببینم.
وقتی هم فیلم تموم میشد این شعر رو می خوندند:
زلیخا مُرد از این حسرت، که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
#پیام_مخاطب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣حقش بود
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی رحمت الله علیه ؛
ترجمه زیبا و دلنشین آیت الکرسی به زبان شعر تقدیم به شما خوبان اعضای گروه
💠#داستان
👈مستمند و ثروتمند💰
🔴رسول اکرم صلی الله علیه وآله طبق معمول، در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند.
🔵در این بین یکی از مسلمانان (که مرد فقیر ژندهپوشی بود) از در رسید. و طبق سنت اسلامی (که هر کس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی میشود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند، و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد) آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطهای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست.
🟢از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامههای خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید.
🟡رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت:
➕ ترسیدی که چیزی از فقر او بتو بچسبد؟!
➖نه یا رسول الله!
➕ ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟
➖ نه یا رسول الله!
➕ ترسیدی که جامههایت کثیف و آلوده شود؟
➖نه یا رسول الله!
➕ پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟
➖ اعتراف میکنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که دربارهاش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم.
🟠مرد ژنده پوش: ولی من حاضر نیستم بپذیرم.
➕جمعیت: چرا؟
➖ چون میترسم روزی مرا هم غرور بگیرد، و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.
📘اصول کافی: ج٢، ص٢۶٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نمایشگر سه بعدی عجیب و خفن روی یک ساختمان در ژاپن😮
💠#داستان
👞 بند کفش 👞
🔴امام صادق عليهالسلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان میرفتند، در بین راه بند کفش امام صادق (ع) پاره شد، به طوری که کفش به پا بند نمیشد.
🔵امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد. ابن ابی یعفور (که از بزرگان صحابه آن حضرت بود) فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز، و دست خود را دراز کرد به طرف امام، تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند.
🟢امام با حالت خشمناک، روی خویش را از عبدالله برگرداند، و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود:
🟠اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی اولی است. معنا ندارد که حادثهای برای یکنفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود.
📚 بحار الأنوار: ج١١، ص١١٧
💠#داستان
✅برکت مهمان
✍️زنی بود که مهمان دوست نداشت...!!
روزی همسر او به نزد حضرت محمد(ص)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!!
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود...
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است.
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد(ص)* می فرمایند "...
اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم...
پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه
کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود
می برد...
📚بحارالانوار
💕❤️💕
🔸کودکی از پدرش پرسید؛بابا مرد یعنی چه؟
پدر گفت:مرد به کسی میگن که بدون هیچ چشم داشتی خودشو وقف راحتی،آسایش و رفاه خانوادش میکنه
کودک گفت:کاش منم میتونستم مثل مادرم یه مرد بشم
💕💙💕