eitaa logo
حلقۀ رندان
341 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
729 ویدیو
34 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر شبی به دامن تو می‌زنیم دست خاکیم و در ره تو به جایی رسیده‌ایم
لذت نمانده است در آینده‌ی حیات از عیش‌های رفته دلی شاد می‌کنیم...💔
اجاق کور را یارای صحبت نیست با خورشید حمیرا را بگو آتش بگیرد در دل و جانش
با همه رو سیَهی زینتِ رُخسارِ توام ... می شود خوبیِ رُخ، خالِ سیاهی گاهی🖤💔
هرچند خدا خواست کَرَم داشته باشی انگار بنا نیست حرم داشته باشی
دَمِ تو ، کهنه شرابی است که تاکَم کرده خوش به حالِ دلِ من ، عشق هلاکم کرده
یوسف کمی تا قسمتی از حُسن رویش زیباتر از زیباتر از زیبا حسن بود
دیشب گذری کردم از کوچه ی میخانه دیدم همه مستان را دیوانه ی دیوانه ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه من بودم و تنهایی در حلقه ی شیدایی دستی ز کرم آمد ناگاه روی شانه
نترس ای دل غم دیده روزگار این است اگر چه تلخ ولی انتهاش شیرین است نترس آینه‌ ما ترک نخواهد خورد بدون فتنه که ایمان محک نخواهد خورد بایست کوه صلابت میان دوران ها نترس سرو رشید از خروش طوفان ها اگر چه دفتری از داغ بر جبین ها هست نترس در دل تاریخ بیش از این ها هست دریغ و درد که جان از میان پیکر رفت ز دشت ما صد و هفتاد تا کبوتر رفت دلا بسوز بسوز و همیشه روشن باش به سوگواری فرزندهای میهن باش دوباره سوز خزان در میان باغ افتاد میان سینه‌ ما داغ روی داغ افتاد به مرثیه صد و هفتاد مثنوی داریم نترس باید از امروز دل قوی داریم اگر چه غرق عزاییم گرم پیکاریم اگر بنای عزا هست ما عزاداریم بدان که دشمن این خاک فکر جنجال است اگر چه ظاهر غمگین گرفته خوشحال است خداست آگه از این ها چه در درون دارند که در مصیبت این داغ جشن خون دارند اگر چه هیچ مجال نفس کشیدن نیست وظیفه من و تو پای پس کشیدن نیست دقیق باش که از پشت سر کمین نخوری به مکر دم‌ به‌ دم دشمنت زمین نخوری ببین رفیق که در جبهه‌ مقابل کیست مبر ز یاد که در این میانه قاتل کیست همان که بر شرف و خاک ما تهاجم کرد سپس به سیلی حق دست و پاش را گم کرد به وعده های الهی رفیق شک نکنی به گوشه گیری خود ظلم را کمک نکنی اگر چه داغ از این سینه صبر برده عزیز خداست یاور دینش خدا نمرده عزیز به باغ ما غم پژمردگی است هرگز نیست کنون زمانه‌ سرخوردگی است هرگز نیست برای ما و تو بی امتحان نبوده شبی ز دامنت بتکان گرد عافیت طلبی اگر چه داغ بزرگ است و سینه سنگین است ز شرم و غم سر سردار اگر چه پایین است بدان که وضع جهان این چنین نخواهد ماند سلاح این شهدا بر زمین نخواهد ماند مباد آن که ز خاطر بریم آن ها را به سنگ کینه نکوبیم قهرمان ها را بگو که دشمن دلسوز ماست هرگز نیست میان جنگ که تضعیف دوست جایز نیست چو کوه پیش روی فتنه ها مقاوم باش از این به بعد برادر تو حاج قاسم باش از این به بعد به میدان رزم بخت تو چیست بگو برادر من انتقام سخت تو چیست چو لاله باش به دامان صخره ها گل کن اگر که سنگ شود فتنه ها تحمل کن بدون فتنه بگو کی مسیر ما طی شد نترس مومن اگر فتنه ها پیاپی شد میان معرکه از شعله ها زبانه بگیر دقیق قلب هدف را ببین نشانه بگیر بلند شو که زمان خروش طوفانی است که در وجود تو یک قاسم سلیمانی است ز حاج قاسمِ نفست غبار را بتکان و گرد غفلت از این روزگار را بتکان ز هر که غیر خدا نا امید باید بود برای فیض شهادت شهید باید بود شهید ما پر از این حال بود بندگی اش شهید بوده خودش در تمام زندگی اش شهید ما که جهان را پر از تحیر کرد به خون پر ثمرش نان دشمن آجر کرد همان که ثانیه ای از جهاد خسته نشد مسیر سرخ شهادت به روش بسته نشد همان که بود زبانزد به غیرت خاصش جهان به لرزه درآمد از اوج اخلاصش همان‌که وقت شهادت به قطره قطره‌ خون نوشته بود من المجرمینَ منتقمون شاعر: محمد رسولی
چندثانیه اول وآخرش آهنگ دارد👆👆👆 لطفاً صداراقطع کنید.
نمیدونم چه حکایتیه امّا از پارسال وقتی هر دفعه حکایت یا رو می شنوم این شعر تویه ذهنم مرور میشه. گفتم به اشتراک بذارم شاید برا شما هم مرهم بود...
یک وقت میگوییم علی را “که” کشت و یک وقت میگوییم “چه” کشت؟ اگر بگوییم علی را “که” کشت، البته عبدالرحمن ابن ملجم و اگر بگوییم علی را “چه” کشت؟ باید بگوییم: جُمود، خشک مغزی و خشکه مقدسی. | شهید مطهری |
سالکی به استادش از سختی راه گله کرده بود. استاد در پاسخ فرموده بود: برادرم؛ راه توحید، راهی است که امیرالمومنین علی(ع) از طولاني بودن آن “آه من قلة الزاد” می گوید، ما دیگر جای خود داریم...
شیعه تافته جدا بافته است! تقدیرش با همه فرق می‌کند.... مثل ده سالگی علی، عقایدش را به سخره می‌گیرند. بوی خطر که به مشام می‌رسد، تنهایش می‌گذارند و تنهایش می‌گذارند و تنهایش می گذارند...
آسمان این روز ها بغض فرو خورده حیدر را می‌بارد! گاهی هم فریاد می‌زند و دل می‌لرزاند... تا ثابت کند که «تَهدّمت والله ارکان الهُدی»
- در خانه زینب است، رهایم دگر کنید آری رعایت دل او را امام کرد...💔
ای ذره ذره ؛ مو به مو ؛ نقشت تماما نقشِ او امشب بیا بر گفتگو با ما بفرما کیستی ؟!
عجب که خفت به خون شمس آسمان ولا نکرد شرمی و باز آفتاب کرد طلوع...
عالم امشب سیه به تن دارد بسکه داغِ أبالحسن دارد داغ، تنها سر شکافته نیست علی از داغ انجمن دارد داغِ فقدان سید بطحا داغِ هر روز تازهِ زهرا داغِ نیزه به قلبِ قرآن و وحیِ افتاده زیر پایِ جفا داغِ رأیِ مذاکراتِ سیاه چه صلاحی؟ که رفته در بی راه مکرِ بِن عاص و سادگیِ خواص که علی را نمود خلعِ سپاه سرِ نیزه که رحلِ قرآن شد وقت تضعیفِ مردِ میدان شد آخرین ضربه های مالک بود أشعری شیر شد، رجز خوان شد تیر قومِ جَمل کِشان یک سو زهرِ خشکِ مقدّسان یک سو داغِ شلاقّ، داغِ سلبِ امید داغِ تسلیم نخبگان یک سو اشعثی فتنه در سپاه انداخت اشعری سنگ را به چاه انداخت در حقیقت به اسم خیر و صلاح اشعری جنگ را به راه انداخت شر شد و فتنه شد، تلاطم شد امر مولا در این میان گم شد رشته افتاد دستِ جاسوسان اشعری انتخاب مردم شد اگر آن بزدلانِ در صِفِّین جایِ تهدیدِ جانِ حقِّ یقین پیروی از امام می کردند وضع بسیار بود بهتر از این نه خوارج به عصر امده بود نه خوارج به عرصه امده بود و نه امروز داعشی موجود نه أثر بود از یهود و سعود پسر عاص راه را چرخاند همه را امّت پیمبر خواند اشعری رامِ حرفِ زیبا شد تا که سفیانی اش برادر خواند ابلهی در نشست نا فرجام با زبان و تبسمی شد خام حقّ مولا دوباره غارت شد حقِّ مردم به باد رفت تمام آل سفیان کنون کم آورده پدرش را یمن درآورده آنکه می گفت جنگ در ایران حال قرآن به نیزه ها کرده جنگِ ما، جنگِ فقر و غناست هرکه با مرتضاست، با فقراست دو سه تا ضربه مانده تا نُصرت یمن امروز اَشترِ مولاست
ضمن قبولی طاعات و عبادات همۀ رندان همراه: شاعر اثری که دیشب تقدیم تون شد با عنوان مداح اهل بیت می باشند. کلیپ تصویری این اثر در پست بعدی تقدیم نگاه شما همراهان می شود.👇👇
🏷
سفرۀ دلم و برا کسی جز تو وا نکردم
گفتم همه چی مو از تو دارم  إبا نکردم
در كتاب كیمیای سعادت حكایت زیر در باره حاج آقا جمال الدین نجفی نقل شده: آیة الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار می گرفت. آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نماییم. من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می­داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولای متقیان علی بن ابی طالب (ع) است. بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم. شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولای متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستید. در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم. بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود:
آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام است
؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین علیه السلام از حفظم. آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم. ایشان در تكیه مادرشاهزاده مدفون می باشند.
حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین، علی علیه السّلام سرودند که شاه بیت آن این بود: ❌حاجب اگر محاسبه حشر با علیست ❌من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن! همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب علیه السّلام به خواب ایشان آمده و فرمودند: ای حاجب ! هم بیت اول تو و هم بیت دوم تو ایراد دارد . حاجب عرض می کند: یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست! حضرت علی علیه السّلام می فرماید پس بیت شعرت را این گونه بنویس:
✅حاجب یقین محاسبه حشر با علیست
✅شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن
یک ترور در ده اپیزود: یک: جلسه گذاشتند و‌ تصمیم گرفتند سه مانع بزرگ را بردارند و طرحی نو در اندازند، صورت جلسه این شد: شب نوزده رمضان یک تیم ترور سه نفره دست به کار شوند و سه نفر را حذف کنند: معاویه ، عمروعاص و علی...تروریست‌ها مشخص و توجیه شدند. عملیات استارت خورده بود. . دو: کله‌گنده‌های یمن جمع شدند و‌گفتند علی خلیفه شده برویم برای تبریک و اعلام همکاری‌دوجانبه، هیاتی هزارنفره انتخاب شد، گفتند زیادیم هزینه کاروانزیاد می‌شود، شدند، صدنفر، رسیدند به عراق از بین خودشان ده نفر انتخاب کردند، و‌ ده نفر اجماع داشتند یک نفر که هم عابدتر است و هم خوش برخورد، بشود سخنگوی هیات یمنی، رسیدند، نشستند توی مسجد تو فکر کن اتاق کنفرانس قبل از شروع حرفهایش خودش را معرفی کرد: سلام علیکم من مرادی هستم ابن ملجم... علی لبخند زد.... سه: این کرشمه‌ها چیست که به کار من میکنی قطام... من و‌ ریختن و‌ خون علی؟ این چه شرط کابین است دختر؟ جواب خون کس و‌کار قبیله‌ات چرا روی دوش من باشد...بگذر این شرط قطام بگذر... . چهار: دختر چه کیفی میکند پدرش افطار مهمانش باشد، خانه را رفت و روب کرد، سفره پارچه‌ای انداخت، نان جو... آب،سرکه و‌نمک... نان جو‌ را علی به سر زانو شکست، سرکه را کنار گذاشت و‌ خورشت نمک را انتخاب کرد برای زخمهای کهنه‌ی بیست و‌پنج ساله... پنج: صدای زوزه شغال می‌آمد و سیاهی لزج و چسبناکی از کوچه‌های شهر شره میکرد، بلند شد، وضو گرفت، گوشه عبای وصله شده‌اش گرفت به کلون در و‌ پاره شد...مرغابی‌های توی حیاط جیغ کشیدند پیچیدند به پایش... مرد لبخند زد تاریکی کوچه او را در خود بلعید... شش: تیغ توی مشتش عرق کرده بود، عباکشیده بود روی سرش هوای زیر عبا دم کرده و‌ خیس بود، از بوی دهان خودش که زیر عبا متراکم شده بود عق زد ، بوی گوشت مانده لای دندان کفتار بوی چرک و‌عفونت... دستی به شانه‌اش خورد هراسان عبارا کنار زد علی بود... هفت: عمامه چندگز پارچه است ، کاری نمی تواند بکند مقابل شمشیر هندی آبداده...ضربه از سر کینه بود و کاری...شاید اگر الان بود پزشکی قانونی گزارش جامع تری می‌توانست ارائه کند، عجالتا می‌نویسم، ترومای شدید مغزی بر اثر اصابت جسم سخت، پارگی پرده مننژ و شکافتن جمجمه تا میان دو ابرو... هشت: حسن در بازداشتگاه را باز کرد، غذا جلویش گذاشت، هیچوقت با نفرت از کسی سفره‌داری نکرده بود... تیغ گوشه بازداشتگاه افتاده بود با لکه‌های سیاه خون خشک شده... نه: چشمهای علی باز و بسته میشد، حرفها را زد، به عباس سفارش‌ها را کرد ... به حسین به حسن به زینب...عزرائیل چه کار سختی منتظرش بود... ده: . بی علی شدیم به قلم:
r69216a9648.pdf
391.2K
سلام علیکم. 📌این مقاله 20 صفحه ای پارسال توسط نشریه فهم حدیث چاپ شد که تقریباً همۀ جوانب ادعیۀ روزانۀ ماه مبارک رو بررسی کرده. به نظرم پاسخ سوالتون رو این مقاله میده. 🖋 محققین: محمدابراهيم روشن ضمير علی اکبر حبیبی مهر 🏷عنوان:مأثور بودن دعاهای روزانه ماه رمضان در بوته نقد
زاهد غرورِ طاعت و ما خجلتِ گناه آورده‌ایم تا تو پسندی کدام را...