.
🍒اگه از کسی کمک خواستی
و انجام نداد ،بی تفاوت نیست
🍒اگه اون مدلی که تو می خوای
محبت نمیکنه،نارفیــــــــــــق نیست
#تغییر_برداشت
#زود_رنجی
#مدیریت_ارتباط
🕊️|@ham_kalam
.
🍒فقط ببین چه رنج هایی داره که این طور برخورد می کنه .شاید بتونی یه کم رنج هاش رو التیام بدی
#تغییر_برداشت
#زود_رنجی
#مدیریت_ارتباط
🕊️|@ham_kalam
5.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
فقط کافیه عینکت رو عوض کنی و یه جور دیگه به رفتار آدما نگاه کنی تا دیگه زودرنج نباشی🤌🏻🌈
این ویدئو این موضوع رو جالب نشون میده
#زود_رنجی
#تغییر_برداشت
🕊|@ham_kalam
از اونجایی که خیلی ادامه رمان رو خواسته بودین از امروز، روزی یه پارت میذارم 😍
#قسمت_بیست_و_نهم
یک بار به او گفتم:
«عزیزم اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟»
گفت:«نه بابا راحت باش»
گفتم:«میشه این دفعه که رفتی سلمونی ریشاتو اون مدلی کوتاه کنی که من میگم؟
دوست دارم مدل موهاتو عوض کنی»
گفت:«چه مدلی دوست داری بزنم؟ ماشین اصلاحو بیار خودت بزن هر مدلی که میپسندی.»
گفتم:« حمید دست بردار حالا من یه حرفی زدم خودم بلد نیستم خراب میشه موهات»
گفت:« خودم یادت میدم چطوری با ماشین کار کنی تهش این میشه که موهام خراب میشه میرم از ته میزنم!»
گفتم:« آخه من تا حالا این کارو نکردم»
گفت:« اشکال نداره یاد میگیری. ظاهر و تیپ همسر باید به سلیقه همسرش باشه»
اونقدر اصرار کرد که دست به کار شدم.
خودش یادم داد چطور با ماشین کار کنم.
محاسن و موهاشو مرتب کردم از حق نگذریم چیز بدی هم نشده بود.
تقریباً همون طوری شده بود که من دوست داشتم.
از اون به بعد خودم کف اتاق زیرانداز و نایلون میانداختم و به همون سلیقهای که دوست داشتم موهاشو مرتب میکردم.
تقریباً هر روز همدیگرو میدیدیم خیلی به هم وابسته شده بودیم. یا حمید به خانه ما میآمد یا من به خانه عمه میرفتم یا با هم میرفتیم بیرون.
پاتوق اصلی ما بقعه چهار انبیا بود. مقبره ۴ پیامبر و یک امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدند.
زیارت که کردیم ترک موتور سوار شدم و گفتم بزن بریم به سرعت برق و باد!!
معمولاً روی موتور از خودمون پذیرایی میکردیم مخصوصاً پفک!!
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
🕊|@ham_kalam
「☁️♡」
✨تا پا نشی یه کاری کنی هیچ متن انگیزشی کمکت نمیکنه👌🏻😌
#پروفایل
🕊|@ham_kalam