دوستای عزیزم ♥️ برای این که مطالب براتون خسته کننده نباشه و یه زنگ تفریحی هم داشته باشیم،هر روز یک قسمت از یک داستان دنباله دار عاشقانه ی فوق العاده جذاب رو براتون میذارم ،البته اسم داستان رو اول کار نمیگم .بمونه سورپرایز وقتی که داستان تموم شد 😉
#قسمت_اول:
زمستان سرد ،چند روز مانده به تحویل سال،آفتاب گاهی می تابد و گاهی نمیتابد،شب های طولانی آدم دلش می خواهد کنار بزرگتر ها بنشیند و قصه های کودکی را مرور کند ؛«تو داشتی به دنیا می آمدی و همه فکر می کردیم پسر هستی و همه لباساتو پسرونه خریده بودیم ،بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه چون فکر میکردیم یه دختر درس خون و باهوش میشی».همان طور هم شد ،دختری آرام و ساکت ،به شدت درس خوان و منظم که از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود .
نصف حواسم پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم ،عمه آمنه و شوهر عمه به خانه ما آمده بودند ،تازه تست آخر را زده بودم که آبجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و گفت :«فرزانه یه خبر جدید !عمه داره تو رو از بابا برای حمید خواستگاری میکنه »
#داستان_دنباله_دار
#داستان_عاشقانه
🆔 @ham_kalam
تیپ تهوری (متهورانه) داری؟؟ میدونی چطوری باید بهتر درس بخونی و اضطراب امتحانت رو کنترل کنی؟؟👇👇👇
#اضطراب_امتحان
#استرس
#تیپ_شخصیتی
🆔@ham_kalam
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمره منو بده استاد ،قول میدم دیگه درس بخونم 😅😅
🆔@ham_kalam
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا تقلب نکنین دیگه 😅😅اگه میکنین هم حداقل جا نذارید 🤭
#طنز
🆔@ham_kalam
#قسمت_دوم
هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیومده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید «فرزانه جان تو قصد ازدواج داری؟».با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:«نه کی گفته؟ بابا من کنکور دارم ،اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ،شما که خودتون بهتر میدونین».پدرم قبول کرد و بی هیچ حرفی رفت .نمیدانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد ،در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد ،زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.با جدیت گفت :«ببین فرزانه تو دختر برادر می ،یه چیزی میگم یادت باشه ،نه تو بهتر از حمید پیدا میکنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه ،الان میریم ولی خیلی زود برمی گردیم ،ما دست بردار نیستیم! »
وقتی عمه خانه رسیده بود سر گلایه را با ننه فیروزه ،مادر بزرگ مشترک من و حمید باز کرده بود:«دیدی چیشد مادر؟برادرم دخترش رو به ما نداد !من یه عمر برا حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه ،دل منو شکستن!»
#داستان_دنباله_دار
#داستان_عاشقانه
🆔 @ham_kalam