#زندگی_به_سبک_شهدا🥀🌺
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...
🥀حاج #احمد_متوسلیان آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست... 😔
🌹 شهید #ابراهیم_همت از خدا خواسته
بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد... 😭
🌹 شهید #برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود بود... 😔
🌹 شهید #مهدی_باکری می گفت: از خدا خواستم
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او را برای همیشه با خودش برد... 😭 😔
🌹 #شهید_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا (ع) دفن شد... 😔
🥀شهید #ابراهیم_هادی خواست مثل مادرش زهرا س گمنام بماند
...سالهاست بدنش در کمیل جاماند و جاویدالاثر شد🍃
💠 حاج حسین یکتا:
میخواستن 👈 میشد...
میخوایم 👈 نمیشه..
چه_کار_کردیم_با_این_دلها😔
🌹اول شهید زندگی کن تا
تا شهید بروی از زندگی 🌹
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
د
د
♦️نصیحت تذکر آمیز سرلشکر شهید مهدی باکری در مورد بیت المال
🔹آقا مهدی باکری وقتی به محوطه گردان من در لشکر ۳۱عاشورا آمد سه حبه قند را که مشخص نبود توسط چه کسی و چطور لای خاکها افتاده را دید، آنها را از خاک جدا کرد و رو به من گفت: «از خدا نمیترسی، از شهدا خجالت نمیکشی، جواب خدا را چه میدهی؟ من از تو راضی نیستم.» وقتی اصرار من را دید، گفت: «برو توبه کن.»
🔸صحبت درباره بیت المال پیش آمد، آقا مهدی گفت: ببینید، من نگرشم نسبت به بیت المال اینه که برای یه سوزن ته گرد به اندازه یه تانک ارزش قائلم. یه سوزن ته گرد هم مال بیت الماله، یک تانک هم مال بیت الماله.
🔹آنقدر راجع به بیت المال حساس بود که یک سوزن ته گرد را که ارزش مادی اش تقریبا صفر بود، مانند یک تانک که آن زمان ۵۰۰ - ۴۰۰ میلیون تومان ارزش داشت، می دانست.
📌راوی: رحیم نوعیاقدم و قهرمان زارع
#مهدی_باکری
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مهدی؛ احمد؛ بهشت...
🔺 روایت حضرت آیتالله خامنهای از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بیسیم او با شهید کاظمی، به همراه انتشار صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی
🌹 سالروز شهادت آقا #مهدی_باکری
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟
به علی گفتم: کی بود این؟
گفت: #مهدی_باکری جانشین فرمانده.
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....