eitaa logo
*هم افزایی شهدایی*
153 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7هزار ویدیو
95 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊 💐پدر شهید نقل می کنند:اسماعیل می‌گفت در مرحله اول باید بجنگیم نه اینکه شهید شویم.باید دفاع کنیم. هر چند شهادت از همه چیز بهتر است؛اگر قرار است بمیریم،خدا مرگ‌مان را در شهادت قرار بدهد.می‌گفت دعا کنید به آن چیزی که در دنیا میخواهم برسم،می‌دانستیم شهادت می‌خواهد. 🌷یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم.در راه،خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم اسماعیل!به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟اسماعیل گفت بله!ما به خاطر این‌ها می رویم می‌جنگیم. آن‌هایی که حجاب‌شان کامل است مشکلی ندارند.خودشان می‌دانند راه درست چیست!ما می‌رویم که این‌ها دست اَجنبی نیفتند؛خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد. 🌷🕊پرواز را . . . تو تجربہ ڪردی ، مبارڪت حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش 🌹 یاراحمدی 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐خواهر شهید نقل میکند:شهید یدالله قاسم زاده در کارش خیلی جدی بود. واجبات و عباداتش را انجام می داد. غیرتی بود.اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.به خمس و زکات توجه داشت و نماز📿و عبادتش برایش مهم بود.فدای حضرت زینب(س)شد. 🌾یدالله از دردهایش هم به کسی چیزی نمیگفت.از مجروحیتهایش به ما که خواهر و برادرهایش بودیم،چیزی نمیگفت.خواهرم رفته بود خانه‌اش و آنجا خوابیده است و پرسیده بود:"چه شده؟"گفته بود:"چیزی نشده کمی زخمی شدم."،تازه آن موقع فهمیده بود مجروح شده است،این‌گونه رفتار می‌کرد،چیزی بروز نمی‌داد.هیچ موقع ناراحتی‌اش را بروز نمی‌داد. 🌷شهید عطری جلوی چشمش به شهادت رسید.شهید یدالله قاسم زاده می‌گفت:هر کاری در راه خدا که سخت‌تر باشد اجر و پاداشش بالاتر است. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهید حسن حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود؛اگرچه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت.انسانی متواضع و کم‌توقع و در مسائل کاری بسیار با جدّیت و نمونه یک پاسدار وظیفه‌شناس بود؛چندین‌بار در رزمایش‌ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مورد تشویق قرار گرفت. 🌷همین رفتار و کردارش سبب شد تا یکی از برادران سُنّی‌ مذهب در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی،تحت تأثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شود. ✍راوے:همرزم شهید 📖  🌾تا جـان در بدن دارید ... تابـع ولایـت فقـیہ باشیـد و هرگز از مسیر ایشان خارج نشوید. 🍃ولادت : ۱۳۶۱/۹/۲۳ اهواز 🌷شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ سوریه 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐من خیلی عوامل را دلیل این توفیق الهی  می دونم؛یکی اینکه شهید عزیز عبدالرضا مجیری مقید بود هر شب باید نماز📿شب بخونه و اگر شبی خوابش می برد با ناراحتی از خواب بیدار می شد و مکرر باغصه  می گفت:آیا دیروز چی کار کردم که نماز شبم قضا شد و مهم تر اینکه  بعضی ها که نماز واجبشون قضا میشه یادشون میره قضا کنند ولی شهید عزیز به خود لازم می دونست  همون روز تا قبل از غروب آفتاب قضای نماز شبش را بخونه و برای اینکه نفسش را جریمه کنه یک روز هم روزه نذری می گرفت به نظر من این همه  اهمیت به نماز مستحبی تا حدی که قضای نماز شب را هم برای خودش واجب می دونست در رسیدن به هدف خیلی دستش را گرفت. ✍به نقل از:همسر شهید 📝 دست‌نوشته شهیـد : 🌷اگر خدا منِ ناقابل را قبول ڪرد و توفیق شهـ🕊ـادت داد مزارم را هرکجا خواستید انتخاب کنید و روی قبــرم بنویســید : " سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه "🍃 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
💐مدافع حرم «علی اکبر زوار» در ۱۷ آذرماه ۱۳۵۶ در شهر مشهدمقدس دیده به جهان گشود.بسیار آرام و صبور بود و هرکاری را که شروع می کرد، حتما به اتمام می رساند. همچنین به آیت الله قاضی ارادت ویژه ای داشت و سفارش می‌کرد، که همه زندگینامه این عالم را مطالعه کنند. 🌴به عنوان دیده بان خدمت میکرد و اجازه شرکت در عملیات را نداشت، اما به دلیل خوابی که دیده بود و اصرارش فرمانده اجازه شرکت در عملیات را به او داد. 🌷در حین عملیات درتاریخ ۲ آذرماه ۱۳۹۴به فیض شهادت رسید و به جهت اینکه این شهید عزیز از ناحیه قفسه سینه به بالا دچار مجروحیت شده بودو منطقه نیز در دست دشمن افتاده بود، امکان برگرداندن پیکرهای پاک شهدا وجود نداشت. سرانجام پس از گذشت یک سال مفقود الجسم بودن پیکر پاک این شهید والامقام شناسایی و در تاریخ ۳۰ آذرماه ۱۳۹۵ تشییع و در بهشت رضا(ع) قطعه ۱۵ به خاک سپرده شد. 🌹 اکبر_زوار 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهید محمدامین زارع فردی بسیار دلسوز،بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقل همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها توی جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن،دارای حب و حیا بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت میگذاشت رو اطرافیان،خیلی به من تأکید اکید میکردن بچه هامو تو مراسمهای مذهبی شرکت بدم اعم از مولودیها و عزاداریها و ...کلا در مورد زندگی ائمه خیلی باهامون صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا(س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشونو برسونن. 💠"در محضـر شهــــید" . . . 🌹«شهادت یک انتخاب است نه یک اتفاق»🌹 🌷«هر زمانی که به امام حسین (ع) سلام می دادم می گفتم که شما که حضرت حُر را پذیرفتی زمانی که به سوی شما آمد و گفت من را بپذیر و شما هم او را پذیرفتی و حُر شهید شد و به شهدای کربلا پیوست و من را هم بپذیر امام حسین (ع) و مثل حُر شهیدم کن انشاا... »🌷 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐برادر شهید نقل می‌کنند:عمر روی مسائل دينی تعصب داشت و روی نماز و روضه تعصب زيادی به خرج می‌داد؛ گاهي برای نماز خواندن كل افراد خانواده را بسيج می‌كرد؛ يادم هست آنقدری كه عمر صبح‌ها برای نماز خواندمان تأكيد داشت،پدرمان حساسيت نداشت📿 🌾عمر خيلی روی مسائل اعتقادی حساس بود و به همان اندازه‌ای كه در مسائل اعتقادی محكم بود، در موارد ديگر زندگی شوخ‌طبعی هم داشت. 🌴هر وقت از روستا می‌آمد،ماشين پدرم را نگاه می‌كرد و می‌گفت كدام قسمت ماشين خراب است و ماشين را تعمير می‌كرد. 🌷پدرم می‌گويد:عمر واقعاً در هر زمينه‌ ای عصای دستم بود و الان مانده‌ام چه كار كنم؛ برادرم واقعاً ستاره‌ای بود كه الان نبودش در زندگی همه‌مان احساس می‌شود. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾برادر شهید نقل می‌کنند:اصغر همیشه به فکر رفتن به سوریه بود.دغدغه عجیبی برای اعزام داشت.یک روز سبد پرتقالی از باغ چیده بود،بین همسایگان پخش می‌کرد و می‌گفت:بخورید!این شیرینی شهادت من است؛چون چیزی نمانده که عازم سوریه شوم. 🌴اصغر خیلی به من اصرار می‌کرد تا اجازه رفتن به او بدهم.شرایط زندگی مناسبی نداشتیم؛با بودنِ پدر پیر و بچه‌های قد و نیم‌قد اصغر.برای منصرف‌ کردن او دائم می‌گفتم از خانواده‌ی ما، محمد،برادر دیگرمان در کربلای۵خودش را تقدیم انقلاب اسلامی کرده و از ما دیگر کافیست اما گوش او بدهکار نبود. اصغر آنقدر اشتیاق داشت که ماه‌ها قبل ثبت‌نام کرده بود. 💐روز اعزام فرا رسید.اتوبوس‌ها برای سوارکردن رزمندگان آمده بودند.مانع سوارشدن اصغر شدم اما بعد از حرکت اتوبوس‌ها با موتور سیکلت دنبال‌شان رفته بود. کمی آنطرف‌تر سوار شد تا از قافله عقب نماند. 🌷وقتی می‌خواست از تهران به سمت سوریه حرکت کند،تنها یک پیامک زد: "حلالم کنید،خداحافظ!من عازم میعادگاه عاشقان شدم". 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مدافعان حرم اهل سنّت در قالب گردان «نبویّون» برای جنگ با داعش اعزام می‌شدند. آی که چه حالی داشت سلمان وقتی اجازه اعزامش را دادند. این‌ها را حرف‌های پدر وصف می‌کند. توی راه بارها صورت پدر را بوسید. سرش را روی شانه‌اش گذاشت و سایید تا اگر بین کل‌کل‌های اعزام چیزی گفته و دل پدر رنجیده جبران شود. رسول برجسته پدر شهید می‌گوید: «۳،۴نفر اهل سنّت بودیم و الباقی شیعه. چه عزت و احترامی داشتیم. آن‌قدر که یکجا صدایمان درآمد. فرماندهمان خیلی حواسش به رخت، غذا و جای خواب ما بود و معمولاً بقیه را برای کمین و شناسایی می‌فرستاد. 🌷یک‌بار گفتم: حاجی، ما آمده‌ایم جنگ. نیامدیم بخور و بخواب! وقتی عزم ما را جزم دید، در دو گردان مختلف من و سلمان هم اعزام شدیم. نزدیک مرز بودیم. پیشروی می‌کردیم و داعشی‌ها عقب‌نشینی اما به کمین خوردیم. بعد خبر آمد ترکش خمپاره سلمان را شهید کرده و گفتم: الحمدالله! به آرزویش رسید.»🕊😭 ✍به نقل از: پدر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌴از سپاه ایرانشهر جهت دوره آموزشی به فرماندهی جناب سرهنگ میرزائیان به تهران اعزام شدیم.بعد از اتمام دوره آموزشی ما را به سوریه منتقل کردند.چه ایام بیاد ماندنی بود.سه شب جهت عرض ادب وزیارت قبرمطهر حضرت زینب(س) در دمشق ماندیم.شب چهارم به ما گفتند باید به حلب اعزام شوید.وقتی که پا به شهر حلب گذاشتیم.غصه تمام وجودمان را فرا گرفت.چون شهرحلب توسط داعشی ها به یک مکان ویران تبدیل شده بود تمام منازل و ساختمان ها با آرپی چی تخریب شده بودند.ماجهت پاکسازی به منطقه حمیدیه منتقل شدیم.این منطقه چهاربار از دست داعشی ها آزاد شده بود. 🌷در شب عملیات همه همرزمان نظر محمد درکنار او بودند وباهم شعر شهادت را بانوای گرم حاج صادق آهنگران نجوی میکردند.آن شب عملیات شکل گرفته بود.تعدادی از بچه ها به شهادت رسیده و تعدادی مجروح شدند در همان عملیات نزدیک صبح روز سوم آذرماه۱۳۹۴در حلب سوریه نظرمحمد نیز به خیل عاشقان حرم پیوست وروحش را به خاندان رسالت هدیه داد.🕊😭 ✍به نقل از:همرزم شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌴همرزمانش می‌گفتند: صبح رفته بودیم عملیات. دو سه کیلومتر با مقر دشمن بیشتر فاصله نداشتیم. گروه که به خط مقدم اعزام شده بود در نبرد فرمانده اول و دوم مجروح شدند. گروه و فرمانده دسته‌ها مانده بودند. دشمن هجوم سنگینی آورده بود و نیروهایی که فارسی‌زبان نبودند به عقب برگشتند. در نزدیکی دشمن بودیم، اما عقب‌نشینی نکردیم. بدون ماشین و امکانات و بدون اینکه حتی زبان عربی را بفهمیم همانجا ماندیم. هجمه دشمن زیاد شده بود. کنار هم جمع شدیم که کاری بکنیم ناگهان خمپاره‌ای به کنارمان خورد. 🌷 یکی از رزمنده‌های طلبه می‌گوید: ما از اصابت خمپاره به هوا پرت شدیم. وقتی به زمین افتادم پایم قطع شده بود و دیدم که پرویز بر زمین افتاد. ترکش به سرش خورده بود و هنوز نفس می‌کشید. برادر همسرم پیکر پرویز را به آغوش گرفته بود که خمپاره دوم آمد و شش نفر از جمله پرویز آن روز به شهادت رسیدند.🕊😭 ✍به نقل از :خواهر شهید 🌹 پور 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌷با شهید عبدالحمید سالاری لحظه تحویل سال نو بدون استثناء در گلزار شهدای بندرعباس سر مزار شهدا بودیم، به شهید علی سالاری اعتقاد خاصی داشت. این شهید بزرگوار عموی بنده است. اعتقاد خاصی به ائمه علیه‌السلام داشت.۱۰ روز محرم را در مسجد روستای‌ مان می‌رفت، فقط براي عزاداری نميرفت. آنجا خادمی امام حسین علیه‌السلام را می‌کرد، با آب و چای و ...، از مهمانان امام حسین علیه‌السلام پذیرایی می‌کرد. به دلیل عشق و علاقه‌ای که به ائمه علیه‌السلام داشت، فيلم زيارت همسرم و همرزمانش در حرم خانم رقيه سلام‌الله علیها‌ را كه می ديديم، حال و هوای عبدالحميد واقعاً ديدنی بود. طور خاصی منقلب شده بود. عاشق اهل بيت(ع) بود و در راه عشقش هم جان داد.🕊😭   ✍راوی:همسر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯