eitaa logo
هم افزایی شهدایی
158 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
72 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: خانه ام را در کرمان اجاره داده ام پولش را می‌دهم خانمم... مهمان های زیادی به خانه ام می آیند خیلی از آنها مربوط به نیروی قدس است برخی افراد هر سال پولی به من می دهند آن پول را خرج خانواده ی شهدا می‌کنم آن را هم توی زندگی ام نمی آورم خرج زندگی را خدا می رساند... می دانستم جز حقوق، دریافت دیگری ندارد و یک دلار حق مأموریت یا اضافه کار نمی گیرد گفت: تا در کرمان بودم، مبل نداشتم به تهران که آمدم، به خاطر مهمان ها مبل خریدم هر وقت بچه ها را به اردوگاه [ تفریحگاه نیرو ] می‌برم، می‌گویم هر چه توی اتاق هست، باید حساب شود؛ همه را حساب می‌کنم به مسئول اردوگاه گفته ام روز قیامت به گردن نمی‌گیرم یک ریال نباید باقی بماند! 🌱
حاج قاسم مراقب بود بچه هایش از موقعیت پدرشان استفاده نکنند میخواست خودشان رشد کنند تلاش می‌کرد بچه‌ی شهید شغل داشته باشد با آقای حمید عرب نژاد مدیر عامل هواپیمایی ماهان صحبت کرد؛ گروهی از بچه های شهدا دوره ی خلبانی دیدند و الان خلبان هستند به من و افراد دیگر در جاهای مختلف سفارش بچه های شهدا را می کرد؛ اما یک بار سفارش بچه اش را به من نکرد برخی کارهای خانواده های شهدا را من می‌کردم زینب با علاقه مندی خودش برای خانواده ی شهدای حرم کار می کرد حتی یک بار به من نگفت با زینب همکاری کن؛ اما تمام قد هوای بچه ی شهید را داشت می‌گفت: شیرازی ،این بچه ی شهید است به جای پدرش، از من انتظار دارد بچه ی شهید اگر کاری داشت، برای انجام آن محکم می ایستاد می‌گفت: حمایتش کن بچه ی شهید است یک بار نگفت بچه ی من. سی و هشت سال با سردار سلیمانی در ارتباط بودم؛ بیشتر از هشت سال در نیروی قدس همکارش بودم؛ یک بار نگفت به فکر بچه ی من باش... 🌱|
مسئولان فلسطینی پس از شهادت حاج قاسم گفتند: حاج قاسم مثل یک فلسطینی به فلسطین عشق می ورزید از فلسطین دفاع می‌کرد و هر چه در توان داشت برای همه گروه‌های فلسطینی می‌گذاشت برایش تفاوت نمی‌کرد این گروه یا آن گروه باشد خالد البطش عضو دفتر سیاسی جهاد اسلامی می‌گفت:شهید حاج قاسم سلیمانی ابعاد مختلفی را به مقاومت فلسطین اضافه کرد و به کمک خداوند متعال ،ایشان کار مقاومت را در نوار غزه گسترش و پیشرفت داد هر آنچه مقاومت احتیاج داشت، تأمین می‌کرد تا مقاومت قوی تر شود؛ در همه ی ابعاد سیاسی و نظامی؛ حتی آموزش حاج قاسم، روح مقاومت در فلسطین بود و با حمایتش نبض مقاومت بود در سرایا لقدس و گردان‌های القسام و دیگر گروه های مقاومت فلسطین، چه گروه های اسلام گرا و چه ملی گرا و غیر اسلامی حاج قاسم بین گروه های مقاومت در غزه فرقی قائل نمیشد و به همه کمک می‌کرد؛ چون نبرد همه ی ما با دشمن صهیونیستی ست حاج قاسم با صبر طولانی اش که به آن معروف بود، توانست مقاومت در غزه را تقویت کند... 🌱|
بچه های فاطمیون می‌گفتند: یک مرتبه دیدیم حاج قاسم وارد سنگرمان شد با همه خوش و بش کرد گفتیم حالا کجا می‌خواهد ناهار بخورد؛ کجا بخوابد؟ دیدیم در همان سنگری خوابید که ما می‌خوابیم؛ همان غذایی را خورد که ما می خوریم! بچه های دیگر می‌گفتند: حاج قاسم سرزده پیش ما آمد جلویش غذای بهتری گذاشتیم پرسید: همین غذا را به رزمنده ها می دهید؟ گفتیم:نه دست به غذا نزد گفت: غذایی را که به رزمنده ها می دهید برایم بیاورید... 🌱|
حاج قاسم با شناخت از دشمن می جنگید وقتی می خواهد با ارتش صدام بجنگد، شناخت کافی از صدام و ارتشش دارد؛ زمانی هم که حمله ی داعش پیش می آید در باره ی داعش مطالعه می‌کند تا ببیند اینکه می‌خواهد با او بجنگد، کیست قاسم سلیمانی، افکار دشمن، طرح های دشمن و شیوه ی مبارزه با این طرح ها را می‌شناخت از جبهه دشمن آگاهی داشت و با اشراف اطلاعاتی تصمیم می‌گرفت بی‌گدار به آب نمی زند؛ همه ی جوانب را بررسی می‌کرد برای همین بیشتر عملیات هایش در سوریه و عراق نتیجه ی مطلوب داشت او طراح بود و حرف نو داشت بر جغرافیای منطقه مسلط بود به عراق که می‌رفت، متر به متر منطقه ای را که می‌خواست در ارتباط با آن منطقه تصمیم گیری کند خودش شناسایی کرده بود نقطه ای از عراق و سوریه و لبنان را می‌گفتیم او اشراف تاریخی و جغرافیایی داشت بنابراین حرف سردار سلیمانی را می خریدند همه منتظر بودند ببینند سلیمانی چه می‌گوید؛ چون به دانش و اطلاعات او ایمان داشتند اگر در عراق حرفی می زد، همه ی جناح های عراق تبعیت می‌کردند توی جلسه ای بحث درباره ی چند منطقه بود ابتدا مسئول مربوط به آن منطقه گزارش می داد گاهی می‌دیدم اطلاعات او از آن مسئول که باید بر منطقه اشراف داشته باشد، بیشتر است! 🌱|
حاج قاسمِ فرمانده، حرمت پایین تر از خودش را هم نگه می‌داشت در جلسه های نیروی قدس، حتی در جلسات خصوصی - که ممکن است برخورد تندی پیش بیاید - ندیدم که شأن سردار قاآنی را حفظ نکند در جلسه شورا؛ همه بحث می‌کردند و نظریات شان را می‌دادند آخر سر می‌گفت: آقای قاآنی شما نظری ندارید؟ بعد به من رو می‌کرد و می‌گفت: شما حرفی ندارید؟ نمی‌گفت شیرازی اگر حرفی داشت می‌زد دیگر برای ما عادت شده بود می دانستیم آخر جلسه سردار سلیمانی سؤال می‌کند؛ ما هم اگر حرف دیگری داشتیم آن موقع می‌زدیم حرمت همه ی معاونت ها و همه ی نیروهای زیر دستش را حفظ می‌کرد... راوی: علی شیرازی 🌱|
از زمان جنگ که سردار سلیمانی راشناختم، شبانه روز مطالعه می‌کرد عاشق کتاب بود سلیمانیِ فرمانده جنگ که وقت نداشت سرش را بخاراند به اندازه ی یک محقق که کارش مطالعه است کتاب می‌خواند! در بعضی سفرهای سوریه و عراق که خیلی کم می‌خوابید، همان جا کتاب می خواند توی هواپیما که در راه سوریه یا عراق بودیم به جای اینکه از این ساعات برای استراحت استفاده کند یا ذهنش مشغول کارهای عملیات باشد از توی کیفش کتاب در می آورد و مشغول خواندن میشد... راوی: علی شیرازی 🌱|
حاج قاسم[درباره توسل به حضرت زهرا]گفت: لحظه ای که بسیجی ها توی آب رفتند عملیات[کربلای پنج] را کنترل می‌کردم تا بینیم بچه ها تا چه شعاعی دیده می‌شوند؛ دیدم تا پشت سیم خاردار همه ی ستون غواص ها دیده می‌شود این را که دیدم لرزیدم. امید نداشتم. عاجزانه گفتم دعای توسل بخوانید و بی بی زهرا(س) را به مدد بطلبید گویا پرده ای آمد و مهتاب را تاریک کرد شاید هیچ کس باور نمی‌کرد لشکر ثارالله از دریاچه ی ماهی عبور کرده باشد از آن موقع دانستم ارادت حاج قاسم به حضرت زهرا(س) ، ارادت خاصی است هر جا گرهی به کارش می افتاد و به مشکل بر می خورد، به حضرت فاطمه(س) متوسل می شد در وصیت نامه اش هم ارادت به آن حضرت دیده می شود... راوی: علی شیرازی 🌱|
یکی از خصلت های حاج قاسم این بود که جواب نامه های مردم را می داد می گفت: مردم با امیدی به ما نامه می‌نویسند؛ باید جواب شان را بدهیم هر کسی نامه می‌نوشت، حتماً پاسخی می داد یک دختر دبستانی به او نامه نوشته بود که به خاطر موفقیتم جایزه گرفته ام و برای شما می فرستم که در راه دفاع از حرم خرج کنید حاج قاسم این طور جواب داده است: بسمه تعالی. دختر گلم، زهرا خانم عزیز، سلام نامه ی توأم با محبت و ایثارت دریافت شد. دستان کوچک و توانمندت را می بوسم و انگشتری را به یادگار برای دختر فداکارم می فرستم ان‌شاءالله بزرگ که شدی، در نماز و دعا، همه برادران و پدران فداکارت را فراموش نکن. سلیمانی؛۱۳۹۷/۳/۱۳ 🌱|
اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هرسال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان حمید و مهدی باکری مراسمی برگزار شده بود محمودرضا زودتر از من رسیده بود من با چند نفر دوستان رفته بودم پیدایش کردم و با هم رفتیم و نشستیم طبقه بالا همه صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر حرف نمی زد من گوشی موبایلم را درآوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم محمودرضا تا آخر، همین طور توی سکوت بود و گوش میداد وقتی حاج قاسم داشت حرف هایش را جمع بندی می کرد محمود رضا یک مرتبه برگشت گفت: حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد این کت و شلواری را که تنش هست می بینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد و الا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد! موقع پایین آمدن از پله ها به محمودرضا گفتم: نمی شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟ گفت: من خجالت می کشم به صورت حاج قاسم نگاه کنم، بس که چهره اش خسته است محمودرضا خودش هم همینطور بود خسته و پر کار بود و به پرکاری اعتقاد داشت... راوی: برادرشهید 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | بیخیال همه‌ی دلهره‌ ها چهره‌ی حیدری‌ات،مایه‌ی آرامش ماست❤️
『✨️| 』 من قصه‌ی فراق تو را خاک کرده ام حاصل چه شد؟ جوانه زدی، بیشتر شدی...💔🌱
🔻دانشجوی مدافع حرمی که در روز دانشجو به شهادت رسید 🔹شهید دانشجو «احمد قاسمی کرانی» در آزمون کارشناسی ارشد رشته مکانیک پذیرفته شده بود که عشق به دفاع از اسلام او را به دانشگاه جهاد کشاند تا اینکه در ۱۶ آذر سال ۹۴ به شهادت رسید. 🔹«احمد قاسمی کرانی» اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۹ همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) در یکی از روستاهای توابع شهرستان فارسان متولد شد. پس از پایان دوران کارشناسی و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. قرار بود بهمن ماه سال ۹۴ در این دانشگاه مشغول به تحصیل شود که جهاد در سوریه علیه تروریست‌ها او را به دانشگاه جهاد در برابر تکفیری‌ها کشاند. 🔹وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر (عج) خوزستان به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و در سحرگاه ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۹۴ به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور جهت دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شدند و در ۱۶ آذرماه، روز دانشجو به دست تروریست‌های تکفیری در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید.
مدرس و پیشکسوت قرآنی کشورمان گفت: عشق این قاری شهید به خواندن قرآن و ویژگی‌های فنی قرائت او و احترام ویژه وی به استادش سیدمحسن موسوی‌بلده از دیگر ویژگی‌های اخلاقی وی است. وی به نمازها‌ی عارفانه این قاری شهید در سن کم اشاره و اظهار کرد: خاطرم هست عشق و علاقه او به جلسه قرآن استاد موسوی‌ بلده به اندازه‌ای بود که اگر اغراق نکنم، حتی هنگامی که در منطقه بودیم، صبح‌های جمعه نیز لحظه‌‌به‌لحظه جلسه‌ استاد را رصد می‌کرد و می‌گفت: «فلانی اگر گفتی الان استاد در جلسه مشغول چه کاری است؟»، می‌گفتم: «حسین جان تو بگو»، می‌گفت: «استاد الان پای تخته مشغول تدریس است»، ساعتی بعد می‌گفت: «الان استاد از قاریان مهمان دعوت کرده که بخوانند». از این رو انسان تصور می‌کرد او به راحتی روحش را تا جلسه قرآن پرواز می‌دهد. این مدرس قرآن با اشاره به اینکه نوع پست خدمتی اصلاً برای او مطرح نبود و او در همه پست‌های رزمی، تدارکاتی، جنگی، پدافندی و فرهنگی فقط عاشقانه خدمت می‌کرد، اظهار کرد: یادم هست گردان ما جایی مستقر بود که به‌ خاطر خطرات نفوذی از داخل یا از سوی بعثی‌ها تهدید می‌شد و تا صبح چند نفر نگهبانی می‌دادند و به‌ گونه‌ای زمان نگهبانی را تقسیم کرده بودیم که هر چهار شب به یک نفر برسد. وقتی فهرست چهار شب اول را ملاحظه کردم، نام او در تمام برگه‌ها دیدم واین شب پنجم هم تکرار شد. شهید «حسین محمدی» را صدا زدم و گفتم: امشب باید استراحت کنی...چرا این کار را می‌کنی؟ مگر کسانی که نگهبانی نمی‌دهند، خونشان از تو رنگین‌تراست؟! دیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: خواهش می‌کنم نام مرا خط نزن. من با کسی کاری ندارم.
حسین متولد سال ۱۳۴۹ بود و به گفته خانواده‌اش از همان کودکی به قرآن علاقه داشت. به‌طوری که برخی از سوره‌های کوچک قرآن را در همان سنین کودکی حفظ کرد. وی با اشاره به اینکه شهید حسین محمدی بنا بر گفته خودش از شاگردان استاد سیدمحسن موسوی‌ بلده بود، می‌گوید: حسین هیچ‌گاه اسم موسوی‌ بلده را بدون ذکر کلمۀ «استاد» بر زبان نمی‌آورد. بسیار احترام می‌گذاشت و همه می‌دانستند که استفاده نکردن از این واژه برای او ناراحت‌کننده است. زکی‌لو با اشاره به تلاوت‌های زیبای این شهید قرآنی که به سبک محمود علی‌البناء انجام می‌داد، اظهار می‌کند: ویژگی‌هایی در حنجره این شهید وجود داشت، به‌گونه‌ای که تحریرها را به خوبی ادا می‌کرد. وی قطعاتی را به سبک محمود علی‌البناء تلاوت می‌کرد و تحریرهایش زیباتر از تحریرهای محمود علی البناء بود، اما اغنا نمی‌شد. زکی‌لو با اشاره به فرمایش مقام معظم رهبری در این خصوص که «امروز فضیلت زنده نگه‌ داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست»، ادامه داد: اگر از تمام افرادی که با او حشرونشر داشتند بپرسید، همه به تبسم همیشگی، وقار و متانت و احترام او به دوستان اذعان دارند.
قاری شهید حسین محمدی از شاگردان پیشکسوت، قرآنی سیدمحسن موسوی‌ بلده، به اذعان همرزمانش از جمله قاری قرآن، سعید زکی‌لو، تحریرها را به زیبایی ادا می‌کرد و لبخند همیشگی و عشق به خدمت از خصوصیات اخلاقی وی بود.
مروری کوتاه بر زندگینامه 🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊 سردار شهید حسن اکبری» ۲۴ خرداد ۱۳۴۹ در جنوب شهر تهران، در محله هاشمی فعلی و در خانواده‌ای مذهبی و پرجمعیت چشم به جهان گشود، پدر و مادرش با زحمت فراوان و با کسب روزی حلال مشغول بزرگ‌کردن ۱۰فرزند بودند؛ پدر و مادر قدکشیدن فرزندان را هر روز در کنار انواع مشکلات می‌دیدند تا اینکه در سال ۱۳۵۹ جنگ تحمیلی شروع شد. یک سال بعد جنگ که حسن قدری بزرگ شد، هرروز به مادرش میگفت اجازه‌اش را از پدر بگیرد تا به جبهه برود ولی مادرش مخالفت میکرد، حتی مسئول اعزام بسیج محله هم مخالف بود و دلیلش میگفت سنّ کم حسن بود؛ تا اینکه اولین حضور حسن اکبری در جبهه، مخفیانه و بدون اطلاع والدین و با دستکاری در شناسنامه اتفاق افتاد....
این سلام را از طرف بچه های مدافعان حرم خانم بزرگ ... و شهدا می‌فرستم ... السلام عليكِ يا زينب كبري، السلام عليكِ يا بنت رسول الله، السلام عليكِ يا بنت اميرالمومنين.....😭 ...😭
در سال ۱۳۹۴ پدر سردار شهید حسن اکبری فوت کرد و حسن بعلت دلبستگی شدید به پدرش بسیار دلتنگ او بود و به مادرش می‌گفت که دوست دارد با پدرش محشور شود و سال بعد در کنار پدرش خواهد بود😔 عربده‌کشی نیروهای تکفیری در سوریه و تجاوز آنان به حریم آل‌الله باعث شد تا حسن نزد مادرش برود و از او کسب اجازه نمود تا جهت خنثی‌سازی بمب‌های به‌جامانده از داعش و پاکسازی شهرهای آزادشده سوریه به آن کشور اعزام شود با اینکه مادرش مخالفت می‌نمود اما حسن سرانجام مادرش را راضی کرد و در شهریور سال ۱۳۹۵ عازم سوریه شد.....
دو ماه از اعزامش به سوریه نگذشته بود که در اصابت ترکش به پایش، مجروح شد و حدود ۱۰ روز در بیمارستان حلب سوریه بستری شد پس از بازگشت به تهران، در بیمارستان خاتم‌الانبیاء نیز یک‌هفته بستری شد. پس از چند هفته کاملا بهبود یافت و به دانشگاه و محل‌کار برگشت اما هرروز غم‌ِ جاماندن از قافله شهدا برای او سخت و سخت‌تر میشد.😔 این‌بار برای کسب اجازه، مادرش را قسم حضرت زینب (سلام الله علیها) داد و بالاخره توانست مادرش را راضی کند تا بار دیگر نیز به سوریه اعزام شود... روحی فداک یازینب...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ی که با پا پیموده نمیشنوند را به بده و معجزه ببین. شهــدا صدایت زده اند دست دوستے دراز ڪرده‌اند بـہ سویتـــــ . همراهے با شهـدا سخت نیستـــــ یا_علے ڪہ بگویـے خودشان دستتـــــ را میگیرند‌‌ تردیـد نڪن. ای شهیددلم را برایت آماده کرده ام.به کدامین نشانی ارسالش کنم.؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ فرقی نمیکند تاکنون با چه آدابی زیسته ای. فرقی نمیکند تاکنون دل به دلشان داده ای یا نه؟ فرقی نمی کند تاکنون گوشِ دل به حرف هایشان سپرده ای یا نه... یـا حـــتـــی ؛ فرقی نمیکند که تاکنون در برابرشان مودب بوده ای یا جوابِ ایثارشان را با تمسخر داده ای!!! آنـهـا مثل من و تو نیستند ، که با داشته های خودشان قضاوتمان کنند و یا دوستمان بدارند... آنــهــا از جــنـس لــبــخـند هـای خـــدا هستند.... پاک و ساده و مهربان.... فقط کافی است یک بار هم که شده، دلت را به دلشان بسپاری... برادر شــهــیـــدت را پـــیــــدا کــن.... او همیشه حاضر است ... در کنار لبخند هایت ، و هم نفس با هـق هـقِ بغض هایت... ضـرر نمیکــنــی بِســـْـــــمِ الـــلّـــــه... باشــهداء_تـارسیدن به ســیدالــشــهــداء🇮🇷
†🕊🕊🕊† ای شهید ❣:)) هر که به من مے رسد بوے قفس مے دهد🖇 جز تو که پر مے دهے تا بپرانے مرا...🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌