eitaa logo
انتشارات حماسه یاران
2.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
34 فایل
انتشارات حماسه یاران نشر تخصصی جهاد و شهادت حس خوب خواندن را با ما تجربه کنید... روابط عمومی (ارتباط با ادمین) @hamasehyaran1 بخش فروش @hamasehstore1 پیگیری سفارش‌های سایت @store_manager
مشاهده در ایتا
دانلود
‌،، إذ لم يبدأ بالتعارُف! ينتهي بالتَعارُف!! اگه با شناختن شروع نشه با شناختن تموم میشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"شهـادت"🕊 معـطل من و تو نمــی مـانـد... تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوی، دیگری مــی شود...👌 🌹 "شهادتــ "را مـےدهنـد ، اما به "اهل درد"🔥 نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از "شهدا" افتخار نیست‼️ باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، "بوی_شهدا_را_بدهد"... عـــطر بندگی خالص براے "خــدا"... | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
انتشارات حماسه یاران
✏️ هرچه یاد حاج قاسم عزیزمان را برجسته کند، چشم‌نواز و دل‌نواز است. از فرمایشات رهبر معظم انقلاب 🌹
همراهان عزیز بیایید با هم یک قراری بگذاریم...!!!! هر چه بیشتر تلاش کنیم و سیره، مکتب و منش شهدا را ترویج دهیم... این راهیست که قطعا شما را به مقصد خوبی ها می‌رساند 🌹☺️
انتشارات حماسه یارانفصل اول خاطره دوم.mp3
زمان: حجم: 377.7K
فصل اول؛ بیست و نه روز تا سالگرد شهادت « » 🌹 برشی از کتاب سلیمانی عزیز ۱ از انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
روز شمار سالگرد شهادت: 🇮🇷 ۲۹ روز تا سالگرد شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز شمار سالگرد شهادت: 🇮🇷 ۲۸ روز تا سالگرد شهادت
انتشارات حماسه یارانفصل اول خاطره سوم.mp3
زمان: حجم: 638.5K
فصل اول؛ بیست و هشت روز تا سالگرد شهادت « » 🌹 برشی از کتاب سلیمانی عزیز ۱ از انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ قاسم مگه کله خر خوردی؟ چرو گردن گرفتی؟ جوابی ندادم، خودش می‌دانست نادر بیچاره هست. آقای فرهادی با تندی راهش را گرفت و ازمان دور شد. نادر یواش به سمتم آمد، ترسش رفته بود اما لب‌هایش چنان آویزان بود که چیزی به رویش نیاوردم. _ قاسم ... چشمان شرمنده اش به خاک زمین میخ شده بود. دستم را روی شانه اش گذاشتم. _ کاکو غمت نباشه طوری نشد که... «دمت گرم» را چنان از ته دل گفت، که به دلم نشست و اخم و تخم آقای فرهادی را از ذهنم بیرون کرد. سرش را بالا آورد و بازویم را گرفت بار دومیه که کمکم میکنی حتما جبران میکنم. دفعه اول فراموشم شده بود که یادآوری اش کرد، شانه اش را فشار دادم. _ دیگه اصلا بهش فکر نکن. تقریبا دو سال پیش بود که توی بازی، چوب خورد به دستش و خونش بند نمی آمد، از درد آب توی چشمهایش جمع شد بریدگی ساعدش را بررسی کردم؛ بخیه هایی که باید میخورد و هزینه ای که باید پرداخت میکرد و پدری که وضع مالی خوبی نداشت. _ پاشو خودم میبرمت در مونگاه. ماشین گرفتم به مقصد مرودشت. _ نذاری مامان و بابات بفهمن ها! ناراحت میشن... ✂️ برشی از کتاب کوچه ای که تکرار می‌شود انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran