💠قسمت شانزدهم #داستان_ظهور
🔻پيش به سوى كوفه
✅آيا تاكنون نام «#سيّدحَسَنى» را شنيده اى؟
🔹او از فرزندان #امام_حسن (ع) است كه در «#خراسان» قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند.
#سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند.
🔸او پرچم هايى به رنگ #سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد. ۱۴۰
🔸وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد. ۱۴۱
🔹فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است؛ زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد.
✅هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيّدحسنى به ما مى رسد.
حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود.
خيلى دلم مى خواهد #مسجد_كوفه را ببينم.
لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم؛ امّا لشكر متوقّف مى شود.
به راستى چه خبر است؟
امام دستور داده اند كه لشكر،
همين جا بيرون كوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه كن!
سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند.
🔸او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد؛ امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: «اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد». ۱۴۲
شايد بگويى #نشانه_هاى_امامت ديگر چيست؟
منظور سيّدحسنى، #عصاى_موسى (ع) و #انگشتر و #عمامه_پيامبر_اسلام است.
🔹امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد.
🔸سيّدحسنى فرياد مى زند: اللّه أكبر، اللّه أكبر.
همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد. ۱۴۳
🔸و بعد چنين مى گويد: «اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم با شما بيعت كنم». ۱۴۴
سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند.
ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود.
🔸ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند. ۱۴۵
امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند.
🔸آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است. ۱۴۶
✅چند روز مى گذرد...
خبردار مى شويم كه امام همراه با گروهى از ياران خود به سمت بيابان هاى اطراف كوفه مى روند. پس ما نيز همراه آنان مى رويم تا ببينيم چه خبر است.
بعد از مدّتى راه پيمايى، امام در وسط بيابان مى ايستد و به ياران خود دستور مى دهد تا در زمين گودالى بكَنند.
بعد از مدتّى، همه متوجّه چيز عجيبى مى شوند.
🔹نگاه كن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاك!
🔸آرى، اينها اسلحه هايى است كه خدا براى امام و ياران او آماده كرده است. ۱۴۷
امام به ياران خود دستور مى دهد تا اين اسلحهها را به شهر كوفه ببرند و در ميان لشكريان تقسيم كنند.
ياران همه اسلحهها را برداشته و به سوى كوفه باز مى گردند.
💠قسمت اول #درقصرتنهایی
🔻مقدمه🔻
✅بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🔸هميشه مى خواستم بدانم چرا #امام_حسن (ع) از جنگ با دشمن كناره گيرى كرد و با معاويه صلح نمود.
🔹راستش را بخواهيد من در مورد حماسه كربلا خيلى چيزها شنيده بودم و تعجّب مى كردم كه چرا #امام_حسن (ع) در مقابل دشمن استقامت نكرد!
🔸من مى دانستم كه حتما كار او علّت واضحى داشته است كه من از آن بى خبر مانده ام.
🔹سرانجام يك شب تصميم گرفتم تا به عمق تاريخ، سفر كنم و از رمز و راز #صلح_امام_حسن (ع) با خبر شوم.
🔸و اين چنين بود كه سفر شش ماهه من آغاز شد و فهميدم كه من از چه حماسه بزرگى بى اطّلاع بوده ام.
🔹اين كتاب كه در دست شماست حاصل سفر من است.
🔸شما مى توانيد با خواندن اين كتاب از عظمت حماسه #صلح_امام_حسن (ع) با خبر شويد و باور كنيد كه اگر اين حماسه نبود اكنون از اسلام هيچ خبرى نبود.
🔹اين كتاب را به قهرمان اين داستان اهدا مى كنم ؛ به آن اميد كه روز قيامت شفاعتش، نصيب خوانندگان اين كتاب گردد.
مهدى خدّاميان آرانى
قم، آبان ماه ۱۳۸۷
🔻من فرزند پيامبر هستم🔻
🔰چرا اين كتاب را در دست گرفته اى؟ آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم؟
آيا همسفر من مى شوى؟
🔸 ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان.۱
🔰اينجا چه خبر است؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند؟
🔹دور تا دور خانه حضرت على (ع) پر از جمعيّت است.
آرى، مردم شهر فهميده اند كه #حضرت_على (ع) به ديدار خدا شتافته است.
🔸گويا ضربه شمشير ابن مُلجَم، كار خود را كرده است، ديگر مردم كوفه، امام مهربانى چون #حضرت_على (ع) ندارند.
افسوس و صد افسوس كه مردم قدر امام خود را ندانستند و امروز اين چنين بر سر و سينه مى زنند.
🔹آرزوى #حضرت_على (ع) اين بود كه از دست اين مردم راحت شود و امروز به آرزوى خود رسيده است.۲
🔸مردم، براى تشييع پيكر امام خود جمع شده اند، لحظه به لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده مى شود.
🔷 اما ناگهان، درِ خانه باز مى شود و #امام_حسن (ع) بيرون مى آيد و رو به مردم مى كند و به آنها خبر مى دهد كه ديشب، نيمى از شب گذشته، بدن #حضرت_على (ع) دفن شد!
🔰همه، متحيّر مى شوند، چرا نيمه شب؟
ما مى خواستيم مراسم باشكوهى برگزار كنيم، ما مى خواستيم با امام خود وداع كنيم.
🔰به راستى قبر آن حضرت كجاست؟
جايى در ميانِ نى زارهاى خارج شهر!
🔹اى مردم، قبر پدرم #حضرت_على (ع)، مخفى خواهد بود، چرا كه اگر دشمنان او بدانند قبر او كجاست بدن او را از قبر بيرون خواهند آورد!
اكنون صداى گريه مردم بلند مى شود، آنها در حسرت عميقى فرو مى روند.۳
🔸اكنون ساعت ده صبح است، و جمعيّت زيادى در كنار خانه حضرت على (ع) جمع شده اند، ديگر جاى سوزن انداختن نيست، عدّه اى از مردم نيز به #مسجد_كوفه رفته اند.
اشك از چشم همه جارى است، شهر كوفه سراسر غم و عزاست.
🔹همه مى دانند كه حضرت على (ع)، فرزند خود، امام حسن (ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفى نموده است، آنها مى خواهند با او بيعت كنند.
همسفر خوبم!
🔸خوب نگاه كن، اين مردم خودشان براى بيعت كردن با #امام_حسن (ع)
آمده اند، هيچ كس آنها را مجبور نكرده است!
🔹همه منتظر هستند تا #امام_حسن (ع) به مسجد بيايد ؛ امّا هنوز آن حضرت
داخل خانه است.
نزديك اذان ظهر مى شود.
ناگهان صداى صلوات بلند مى شود، شورى در جمعيّت مى افتد، آنجا را نگاه كن، #امام_حسن (ع) همراه با #امام_حسين (ع) و برادران ديگر خود از خانه بيرون مى آيند و به سوى مسجد مى روند.
🔹آرى، سرانجام انتظار به سر آمد، بيا ما هم خود را به مسجد برسانيم، بايد جايى را نزديك منبر پيدا كنيم تا سخنان #امام_حسن (ع) را به خوبى بشنويم.
🔸 #امام_حسن (ع) وارد مسجد مى شود، همه مردم با صداى صلوات و تكبير، احساسات خود را نشان مى دهند.
امام به سوى محراب مى رود....
#این_داستان_ادامه_دارد