eitaa logo
همه چیزستان
6.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
7هزار ویدیو
10 فایل
راه ارتباطی با مدیر کانال @hassani313 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3401843068Cd77c8892ca
مشاهده در ایتا
دانلود
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥  شنیدی میگن دنیا گرده؟ یا دنیا میچرخه؟ میدونی معنیش چیه؟... 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از عجایب لردگان 🔹️ فوران آب در لوله گاز واقع در شهرک فجر شهرستان لردگان 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
*به فرزندان خود نوشابه ندهید* نوشابه قـد را میخورد وباعث کوتاه قدی فرزندانتان میشود ، همچنین مانع جذب کلسیم میشود که خود عامل پوکی استخوان در فرزندان شماست! 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 ۹۰ ثانیه با پشت صحنه عملیات وعده صادق ۲ در صداوسیما به همراه پخش تصاویری برای نخستین بار 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🚨🚨🚨 مجری کانال ۱۳ اسرائیل : ⛔️رزمایش بزرگ ایران نشانگر حمله بزرگ و بی سابقه ای به اسرائیل است؛ ما باید آمادگی خود را دو چندان کنیم زیرا در بحث پدافند دفع موشک ها مشکلاتی داریم‼️‼️‼️ 🪧 🚨🚨🚨 ستاد کل ارتش رژیم اسرائیل: ⛔️دستور آماده‌باش صد در صدی صادر شده است و از نیروهای نظامی می خواهیم تا برای مواجهه با انواع سناریوهای احتمالی آماده باشند‼️ 🪧 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧑‍🦰 : لباس من باید خاص باشه! همسر من باید تک باشه! خونه‌ی من باید بالاترین نقطه شهر باشه! کلاً من باید از همه سر باشم! 🤦‍♂ : شما روحیه خطرناکی دارید ✘ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🍃✨ در هجوم پی در پی غم و ترس همین که خدا هست کافیست و بس...(: 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
⚠️ توئیت آیدی کوهن کیست؟! و آینده عراق چه میشود؟ 1⃣ نبرد کنونی در جهان برای تمامی طرف‌های درگیر، است. نبرد همه یا هیچ 2⃣ در دل این نبرد، به ده‌ها دلیل از جمله بی‌ریشه بودن، خود را از همه بیشتر در معرض نابودی می‌بیند. 3⃣ صهیونیست‌های مسیحی (حاکمان ) و یهودی (اسرائیل) برای تحقق رویای آخرالزمانی و آوردن منجی خویش یعنی باید اقداماتی انجام دهند؛ از جمله اشغال کل و تشکیل از نیل در مصر تا فرات در عراق 4⃣ اسرائیل در این ، هرچه ضربه خورده و از اهدافش دور شده را از چشم می‌بیند. 5⃣ صهیونیست‌های یهودی و مسیحی، جنگ کنونی را نامیده و با تمام توان، علیه جبهه مقاومت وارد شده‌اند. 6⃣ دشمن برای تحقق به هیچ کشوری ولو کاملا وابسته مثل ترکیه، مصر و سعودی هم رحم نخواهد کرد. 7⃣ عراق را نیز تهدید کرده که باید نیروهای مردمی، را کند! تا راه برای اشغال عراق هموار شود. 8⃣ صحنه‌ی مزدوران دشمن است. برخی (بین شیعه، اهل‌سنت و اکراد) نیز با جهل خود، هیزم این فتنه را فراهم کرده‌اند! 9⃣ آیدی کوهن با شناخت احادیث مهدوی، در حال کُند کردن شمشیر مقاومت مردمی عراق است. او از می‌گوید تا مردم حواس‌شان از نفوذی‌ها () و تجزیه‌طلبان () پرت شود. 🔟 عراق وارد میشود. اما باید حداکثر و کمترین ریزش ممکن را شاهد باشد. باید تلاش کنیم که نقشه رقم نخورد. 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ✍️ امنیتی وجذاب سپر سرخ 🔴قسمت اول ◽از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم می‌کرد تا بی‌خبر از خاطره‌ای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای بیمارانی که دیشب تا صبح مراقب‌شان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم. ▪روپوش سفید پرستاری‌ام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسری‌ام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد. ◽برای شیفت صبح آمده بود و خیال می‌کرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگ‌تر باشد، جذاب‌تر می‌شود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم می‌زند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!» نمی‌دانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک می‌کند و اسم کوچکم را صدا می‌زند چه احساس بدی پیدا می‌کنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟» ▪نمی‌خواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر می‌کردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و می‌دانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر می‌کند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.» دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: چرا انقدر عصبی هستی آمال؟ ◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه می‌کردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟» با لب‌های پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتن‌داری دخترانه‌ام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو می‌کنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمی‌گرفت که تو می‌گیری!» ◾عصبانیت طوری در استخوان‌هایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیده‌ای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود. این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه می‌دانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به‌خدا به این سادگی‌ها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم. ◽می‌شنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را می‌دیدم. او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود. ◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و دوباره حسرت حضورش را می‌خوردم. از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالی‌اش روی شیشه احساسم ناخن می‌کشیدکه موبایلم زنگ خورد. ◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری می‌شود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیال‌بافی‌ام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست. مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت می‌کرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بی‌مقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟» ◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم می‌گذارد که بی‌حوصله پاسخ دادم: تازه شیفتم تموم شده، خسته‌ام! بی‌ریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه می‌خوای کاری کنی الان وقتشه!» ◽نگاهم به نقطه‌ای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمی‌کردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟» طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟» ◾حس می‌کردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!» رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان می‌بره ایران» ◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروه‌های امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن.منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟» ◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا می‌توانستم بروم؟.. ✍فاطمه ولی نژاد این داستان ادامه دارد
همه چیزستان
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ✍️ #رمان امنیتی وجذاب سپر سرخ 🔴قسمت اول ◽از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه
📣 توجه: از این به بعد قراره یه رمان امنیتی و جذابی را بزاریم کانال😍 پیشنهاد میدم حتما دنبالش کنید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چهل‌ستون_اصفهان هیچ آغازی زیباتر از سلام نیست؛ روزتون پر از مهر و محبت، لبتون لبریز از خنده، سفره هاتون پر از خیر و برکت، لحظات زندگیتون پر از رحمت صبحتون به سپیدی برف زمستان ☃️🌧 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🦋↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ 😊شادترين زوج هاي جهان، ماهرترين افراد در فراموش كردن نقاط ضعف همديگر هستند. 👌اين كار نياز به بلوغ و پختگی فراوانی دارد ‌═══‌♥️♥️═══ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313