eitaa logo
همه چیزستان
6.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
10 فایل
راه ارتباطی با مدیر کانال @hassani313 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3401843068Cd77c8892ca
مشاهده در ایتا
دانلود
در زندگی مردم شَر نیندازیم! دختری درسش را می خواند و سر کار می رود، فامیلی او را در مهمانی می‌بیند می گوید: "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را می زند و می رود ولی روح و روان دختر را به هم می ریزد. زنی بچه‌ دار شد، دوستش گفت: "برای تولد بچه،‌ شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد، کار به دعوا کشید و تمام! جوانی از رفیقش پرسید: "کجا کار می‌کنی؟ ماهانه چند می‌گیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد! پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی می گوید: "پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی برات وقت نمی گذاره؟" با این حرف،صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند! این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی می‌کنی؟" ممکن است هدفمان صرفا" کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم!!! 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
زیباترین صداهای دنیا😍 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ✍️ یا رب تو همانی ک برایم همه ای .. 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
همه چیزستان
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت سی و هشتم ▫️هفتم اکتبر ۲۰۲۳، با خبری فوری در رسانه‌های د
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت سی و نهم ▫️گیج و گنگ فقط نگاهم می‌کرد و من در آستانۀ آزادی از هیجانِ رهایی به وجد آمده بودم:«من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم،خیلی هم خوشحال میشم که بلاخره می‌تونم از این خونه برم!» ▪️نگاهش دور صورتم می‌چرخید و با حالتی آشفته پرسید:«یعنی برات مهم نیس با من زندگی کنی؟» ▫️شاید در دلش دنبال عشقی قدیمی می‌گشت و من مطمئن بودم دیگر حضورم در این خانه برایش اهمیتی ندارد که تیر خلاصم را زدم: «تو که دیگه هیچ احساسی به من نداری، منم از زندگی با تو متنفرم! پس بهتره تو بری دنبال عشق خودت، منم برم دنبال زندگی خودم! همین فردا میریم از هم جدا میشیم، فقط به یه شرط!» ▪️شاید باور نمی‌کرد به این سادگی همه‌چیز برای رسیدن به عشقِ چشم و ابرو مشکی و جذابش فراهم باشد که لبخندی عصبی لب‌هایش را از هم گشود: «چه شرطی؟» ▫️از اینهمه هیجان که حتی نمی‌توانست پنهانش کند، من خندیدم و او خجالت کشید؛ دوباره کنارم نشست، دستش را دور شانه‌ام کشید و نیازی به محبتش نداشتم که خودم را از حلقۀ دستانش بیرون کشیدم و اینار من از کنارش بلند شدم. ▪️باید ماجرای چهارسال باج‌گیری‌اش همینجا و پیش از رفتنم تمام می‌شد که روبرویش ایستادم و با صدایی که از ناراحتی خش افتاده بود، جای زخم تمام این سال‌ها را نشانش دادم: «باید اون عکس رو پاک کنی!» ▫️برای نخستین بار احساس کردم از اینهمه عذابی که به من داده بود، شرمنده شد که نگاهش سنگین به زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد: «من فقط می‌خواستم تو همیشه مال خودم باشی!» ▪️و حالا که به خاطر هوس این دختر اینهمه دست و پایش را گم کرده بود، باید انتقامم را می‌گرفتم که با صدای بلند خندیدم و تمام عشق و احساسش را به هیچ گرفتم: «تو یه دیوونه‌ هوسبازی عامر!» ▫️از انگشتانی که به هم فشار می‌داد می‌فهمیدم هوس کتک زدنم به دلش افتاده و نمی‌خواست بازیِ برده را ببازد که بی‌هیچ مقاومتی همان شب عکس را از روی موبایل و لپ‌تاپ پاک کرد و فردا صبح درخواست طلاق توافقی دادیم. ▪️خیال می‌کردم حضور این دختر فلسطینی شهروند اسرائیل، معجزۀ زندگی من است و نمی‌دانستم چه فتنه‌ای پشت چشمان ریز و سیاهش پنهان شده که فقط به عشق رهایی، روزها را می‌شمردم و در زمانی کمتر از آنچه انتظار داشتم، از هم جدا شدیم. ▫️وسایل خاصی در خانه نداشتم جز چند تکه لباس که در یک ساک دستی کوچک جمع شد و اولین و آخرین لطفی که عامر در حقم کرد، بلیطی بود که برای بازگشت به عراق برایم گرفت و در لحظات آخر دیدم روی چشمانش را پرده‌ای از اشک گرفته است. ▪️تمام تنم به اندازه چند سال از کتک‌هایش درد می‌کرد و نه فقط جسمم که جانم را در تمام این سال‌ها زجر داده بود؛ حالا من مثل پرنده‌ای رها از قفس، در حال پر زدن بودم و او لحظه آخر کنار تاکسی دلش لرزید: «من بهت عادت کرده بودم آمال!» ▫️درِ تاکسی را باز کردم، بی‌هیچ حرفی سوار شدم و انگار رفتنم آتشش زده بود که اشاره کرد شیشۀ پنجره را پایین بکشم، دستش را لبۀ پنجره قرار داد و با لحنی گرفته گله کرد: «چقدر خوشحالی داری ترکم می‌کنی!» ▪️خوشحالی‌ام از اینکه دیگر زندانی او نبودم از درخشش چشمانم پیدا بود و با صدایی رسا شادی‌ام را به رخش کشیدم: «هیچوقت تو زندگیم انقدر خوشحال نبودم!» ▫️دیگر نمی‌خواستم حتی یک لحظه اینجا بمانم که از راننده خواستم حرکت کند و عامر را در ورطه بلایی که هیچ‌کدام از آن خبر نداشتیم، رها کردم. ▪️باورم نمی‌شد اینهمه عذاب و وحشت تمام شده باشد که تا رسیدن به فرودگاه و در تمام طول پرواز گریه می‌کردم؛ از حسرت سال‌هایی که در حضور عامر تباه شد، از داغ دلتنگی و دوری پدر و مادرم و از اشتیاق دیدار دوباره همۀ عزیزانم! ▫️روزی که به آمریکا آمدم، مطمئن بودم هیچ روزنۀ امیدی برایم نمانده و حالا آزاد و رها، عازم عراق بودم که دلم می‌خواست این لحظات را با تمام وجودم نفس بکشم تا سرانجام بعد از چهار سال وارد فرودگاه بغداد شدم! ▪️پدر و مادرم به استقبالم آمده بودند و در همان برخورد اول از افسردگی چشمانم، قلب نگاه‌شان شکست اما به زحمت می‌خندیدند تا دل من خوش باشد. ▫️از تارهای سفیدی که میان موهای مشکی‌ام پیدا شده بود و اینهمه خطوط شکستۀ صورتم می‌فهمیدند در غربت چه بلایی سر دلم آمده و باز از شب‌های سختی که در خانۀ عامر جان کنده بودم، بی‌خبر بودند! ▪️در شهری مثل فلوجه،طلاق و بازگشت زن از خانۀ شوهر،بسیار بد بود؛پدر و مادرم نگران آینده من بودند و فقط خودم خبر داشتم از چه جهنمی نجات پیدا کردم. ▫️مقابل چشمانم عکس را حذف کرده بود اما حال دلم به این سادگی‌ها خوش نمی‌شد که هرشب با دلهره پخش تصویرم به بستر می‌رفتم و نیمه‌شب از کابوس کتک‌های عامر از خواب می‌پریدم و می‌ترسیدم از روزی که دیوانگی این مرد خانه‌خرابم کند... ✍فاطمه ولی نژاد 📖این داستان ادامه دارد...
🔵 شماتیک ترکیب استقلال برابر ملوان دقیقه 29 ملوان 0 _ 0استقلال 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
📸 قیمت روز ارز، سکه و طلا ۶ بهمن 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیب زمینی با سس قارچ😋• کاش همه سس قارچا بدون شیر و آرد بود😎 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
❣‌اگر مایلین، از همسر وبچه ها،کلام ناپسند نشنوید❣ 🕊فقط کافیه؛ نظام کلامی خودتونو اصلاح کنید! 🕊اينجوري؛ کلام اهل خونه هم اصلاح میشه ‌═══‌♥️♥️═══ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️🎥شهادت مظلومانه‌ هفتمین مولای شیعیان، امام موسی کاظم علیه‌السلام تسلیت🥀 🇮🇷 👇👇 ⬛️🏴 @hamechizestan313