eitaa logo
همه چیزستان
6.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
10 فایل
راه ارتباطی با مدیر کانال @hassani313 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3401843068Cd77c8892ca
مشاهده در ایتا
دانلود
😁 ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺼﺎﺑﯽ, ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ 👨🏻 ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺮﮐﯽ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشد اﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﺰﺩ :👇 ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ! ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ آﻗﺎ ﻣﻦ 😂 ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ 😎 ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎﺩ جلو 😄😜😂😝 🌷🌹🌷🌷🌹🌷 ـ🌧⛈🌧⛈ : 🌷🌹🌷 ✍️.. انداختن، شکلک درآوردن، کردن دیگران و مانند آن که موجب خنده خود و دیگران می‌شود از نظر اخلاقی ناپسند❌ و از نظر شرعی حرام است.. 😱 👌چه‏ ‏خوبه‏ ‏که‏ ‏انسان‏ ‏مسلمان‏ ‏در‏ ‏کنار‏ ‏جدیت‏ ‏وتلاش‏ی که ‏‏در‏ ‏زندگی‏ ‏دارد‏ ‏ روحیه‏ شوخی‏ وگفتن‏ ‏سخنان‏ و ‏نشاط‏ ‏آور‏ هم ‏‏داشته‏ ‏باشد. که از باب(إدخال السرور فی القلوب المؤمنین) دارای ثواب است👏👏 ولی و تحقیر مؤمن نشود که ازنظر شرعی حرام است. ‼️به‏ قصد‏ ‏شوخی‏ ‏به‏ ‏‏قومیت‏ ‏ها‏ ‏وادیان‏ ‏‏ ‏نکنیم‏‏‏ ❌ که‏ ‏اینکار‏ ‏برابر‏ مسخره ‏گروهی‏ ‏است زشوخی‏ ‏بپرهیز‏ ‏ای‏ ‏باخرد که‏ شوخی‏ ‏تو‏ ‏را‏ ‏آبـرو‏ ‏برد اندازه‏ ‏نگهدار‏ ‏که‏ ‏اندازه‏ ‏نکوست هم‏ ‏لایق‏ ‏‏ ‏است‏ ‏و هم لایق‏ ‏ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تنها دریاچه آتش‌فشانی ایران در ارتفاع ۴ هزار متری! 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بانک‌ها از وام نهضت ملی مسکن شانه خالی کردند 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭘﯿﺎﻡ ﻣﯿﺪه: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ میای ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﻢ ﺑﺨﺮ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻓﺘﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﻣﯽﺭﺳﻮﻧﻪ.!؟😋 ﺷﻮﻫﺮ میگه: ﻓﺘﺎﻧﻪ ﮐﯿﻪ!؟ 🙄 ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﻫﯿﭽﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﻣﻢ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﯼ !؟😠 ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﮕﻪ : ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﺎ ﻓﺘﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ😋 ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﻓﺘﺎﻧﻪ رو از کجا میشناسی؟🤨 ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ: ﺗﻮ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﯾﯽ؟ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺎ ﻓﺘﺎﻧﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﻮﻩ ﻓﺮﻭﺷﯽ؟!😊 ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ: ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎم😨 ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﯿﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﯿﻮﻩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻫﺴﺘﻢ... ﺷﻮﻫﺮﻩ میخنده ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮ ﮐﺎﺭﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﺨﺮ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﻧﻪ عزیزم....☺️ خواستم بگم روز مرد نزدیکه😅 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و انگار که بودنت بهانه ایست برای زندگی:>>🥺♥️ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
‼️⚠️پایتخت رو ببریم این نقطه تا تروریست ها با خمپاره هر روز به پایتخت حمله کنند ⭕️ پ.ن: عجب حکایتی شده حکایت ما و مسعود خان😔 🚨🚨البته بنده خدا هیچ کاره هستش کارشناسا و مشاوران و متخصصینش مقصرند‼️ 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
همه چیزستان
✍️ #رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴قسمت چهارم ▫️دستانم به سوزن سِرم می‌لرزید و او برابر دیدگانم بی‌خ
✍️ امنیتی وجذاب سپر سرخ 🔴قسمت پنجم ▫️گروهی از نیروهای داعشی تحت عنوان پلیس مذهبی در شهر و بازار می‌چرخیدند که روبنده برای زنان اجباری بود، شلوار مردان نباید از مچ پا کوتاه‌تر می‌شد و هر کس خلاف این قوانین رفتار می‌کرد، مقابل چشم مردم شلاق می‌خورد و شاید زندانی می‌شد. زندان‌های داعش قفس‌هایی به ارتفاع یک متر بود که مردم بی‌گناه را به مدت طولانی در آن حبس که نه، مثل زباله‌ای مچاله می‌کردند تا استخوان‌هایشان همه در هم خرد شود. ▪️حتی ما در بیمارستان با همان روپوش سفید پرستاری، به جای شال یا روسری سفید، مجبور بودیم شال مشکی بپیچیم و تمام مدت با روبنده سیاه کار کنیم که نه فقط در شهر که در تمام بیمارستان‌ها مغز خشک و وحشی داعش حکومت می‌کرد. مجازات توهین به مقدسات داعش، شلیک گلوله به سر بود. حتی ظن جاسوسی برای دولت عراق، به قیمت بریدن سر یا بستن مواد منفجره به گردن تمام می‌شد و مکافات بعضی خطاها از این هم وحشتناک‌تر بود. ▫️دیگر همه فهمیده بودند خنجر داعش حنجره شیعه و سنی را با هم می‌بُرَد، مردم باید از شهر فرار می‌کردند و اینجا اول مصیبت بود. حلقه محاصره ارتش برای حمله به فلوجه هر روز تنگ‌تر می‌شد و داعش نمی‌خواست سپر انسانی‌اش را به همین سادگی از دست بدهد که راه‌های خروج از فلوجه را بست و مردم در شهر زندانی شدند. ▪️آذوقه در شهر تمام شده و خوراک بسیاری از خانواده‌ها تنها یک وعده آب و خرمای خراب بود. امکانات بیمارستانی به کمترین حد رسیده و همین حداقل‌ها تنها باید در اختیار بیماران و مجروحان داعش قرار می‌گرفت. اگر پزشکی برای رفتن به منطقه جنگی تعلل می‌کرد، اعدام می‌شد و ما مجبور بودیم زیر سایه اینهمه وحشت در بیمارستان کار کنیم که حتی نافرمانی نگاهمان را با گلوله پاسخ می‌دادند. ▫️تلویزیون، موبایل و سایر وسایل ارتباطی را از مردم گرفته و باز به همین زنده بودن قانع بودیم تا از وحشت آنچه یک روز اتفاق افتاد، دیگر از زندگی سیر شدیم. روزی که سه مادر را به جرم مخالفت با پیوستن فرزندان‌شان به داعش، به آتش کشیدند و از آن سخت‌تر روزی که چهار زن و نُه کودک را که تلاش می‌کردند از فلوجه به سمت ارتش و نیروهای مردمی فرار کنند، در قفسی آهنی زنده‌زنده سوزاندند. ▪️تمام این جنایات در برابر چشم مردم به سادگی صورت می‌گرفت و تصویرش به تمام دنیا مخابره می‌شد، در حالیکه ما حتی از ارتباط با دیگر شهرهای عراق محروم بودیم. دیگر هوای فلوجه حتی برای نفس کشیدن هم سنگین شده و هر روز آرزوی مرگ می‌کردم که نه طاقت تعرض داعش و نه توان زنده در آتش سوختن داشتم. ▫️پدر و مادرم هر روز التماسم می‌کردند سر کارم حاضر نشوم و می‌دانستم مجازات غیبتم در بیمارستان، خنجر و قفس آتش است که زیر آواری از ترس و وحشت و پشت روبنده در بیمارستان جان می‌کندم تا دوباره به خانه برگردم. ایام نیمه شعبان رسیده و زیر چکمه تروریست‌های داعش دیگر عیدی برایمان نمانده بود. روزها بود به مرگ خودم راضی شده و نمی‌دانستم نصیبم زجرکش شدن است که من فقط برای لحظه‌ای بدون روبنده بالای سر بیماری بودم و همان لحظه یکی از نیروهای پلیس مذهبی داعش به قصد تفتیش وارد بخش شد. ▪️چهره کریهش، داعشی بودنش را فریاد می‌زد و فرصت نداد روبنده‌ام را پایین بیندازم که سرم عربده کشید: «از خدا نمی‌ترسی صورتت رو نمی‌پوشونی؟» بند به بند انگشتانم از ترس به لرزه افتاده بود، با همان لرزش دست بلافاصله روبنده را پایین کشیدم و همان یک لحظه، زیبایی صورتم چشم هیزش را گرفته بود که نگاهش از شکاف روبنده میخ چشمانم شد. ▫️در مسیرِ در ایستاده و راه فرارم را بسته بود، به خدا التماس می‌کردم راهی برایم بگشاید و قسمت نبود که کُلتش را به سمتم گرفت و به همین جرم، بی‌رحمانه حکمم را خواند: «باید ببرمت پیش والی فلوجه!» با پنجه نگاهش به چشمانم چنگ می‌زد و من نمی‌خواستم به چنگال والی فلوجه بیفتم که معصومانه التماسش کردم: «به خدا فقط یه لحظه روبنده رو برداشتم...» ▪️اما رحمی به دل سنگش نبود که امانم نداد حرفم تمام شود و وحشیانه نعره کشید: «خفه شو!» پیرزن بیمار از هول عربده‌های او روی تخت می‌لرزید و کار من از لرزه گذشته بود که تمام تنم رعشه گرفته و از شدت وحشت به گریه افتادم. ▫️اتاق بیمارستان با همه بزرگی‌اش برایم مثل قبر شده و او با همین کلت و زنجیری که از جیبش بیرون می‌کشید، قاتل قلبم شده بود. میان گریه دست و پا می‌زدم رهایم کند، مقابل پایش روی زمین چمباته زده بودم تا دستش به دستانم نرسد و او مثل حیوانی وحشی به جانم افتاده بود تا آخر هر دو دستم را با زنجیر بست و از جا بلندم کرد. ▪️مقابل چشم همکاران و بیمارانی که وحشتزده تماشایم می‌کردند، در طول راهروی بیمارستان دنبالش کشیده می‌شدم. ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه از ترس هیولای داعشی فقط نگاه‌مان می‌کردند تا از بیمارستان خارج شدیم... این داستان ادامه دارد
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 عملیاتی پیچیده و ترکیبی برای ردیابی و ترور 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گیلان_تالش 🌺گلهـای کانال 🍃چهار شنبه تون زیبا 🌺امـروز به اندازه 🍃گلهای دنیا شادمانی 🌺برایتان آرزو میکنم 🍃میدانم که این شادمانی 🌺قرین سلامتیست 🍃پس میگویم حال خوب 🌺نصیب دل پاکتون 🍃روزتون خوش و 🌺پراز خبرهای خوب 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313