eitaa logo
همه چیزستان
6.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
7هزار ویدیو
10 فایل
راه ارتباطی با مدیر کانال @hassani313 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3401843068Cd77c8892ca
مشاهده در ایتا
دانلود
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب ترین و ترسناک ترین تجربه های دریایی 😳 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🖼 جدول لیگ برتر در پایان هفتۀ هفدهم 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
*خیار و گوجه را کنار هم نگهداری نکنید* گوجه ها مقدار زیادی «گاز اتیلن»از خود تولید میکنند و خیار ها به اتیلن حساس هستند و به همین خا‌طر سریع تر خراب میشوند. 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🚨🚨 | وضعیت جنوب لبنان پس از پایان مهلت ۶۰ روزه ⚠️منطقه آبی مناطقی که اهالی با وجود منع ارتش صهیونیستی وارد آنجا شدند و اشغالگران را خارج کردند. ⛔️منطقه قرمز مناطقی که اهالی وارد شده‌اند اما نیروهای رژیم صهیونیستی همچنان حضور دارند. 🪧🇱🇧 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🍃✨ انسان شریف مشغول خویشتن است و انسان فرومایه مشغول دیگران...): 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
همه چیزستان
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ ⚫️ قسمت چهل و یکم ▫️در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مق
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت چهل و دوم ▫️نگاهش هنوز دنبال پیکر بی‌جان مادرش بود و حالا انگار فقط پناهی امن می‌خواست که خودش را میان دستانم پنهان کرد و ناله‌اش به هق‌هق گریه بلند شد. ▪️همانجا پای درخت روی زمین نشسته بودم و او در آغوش من تمام ترس و وحشتش را زار می‌زد. ▫️با هر نفسی که مضطرب می‌کشید، نوازشش می‌کردم بلکه لرزش بدنش کمتر شود و با زبان عراقی زیر گوشش آهسته می‌خواندم که صدای انفجاری دیگر قلبم را از جا کَند و بی‌اختیار جیغ زدم. ▪️نورالهدی سرگردان به اطراف می‌چرخید و معلوم نبود انفجار دوم کجا رخ داده که دوباره صدای جیغ و فریاد فضا را پُر کرده و این کودک طوری ترسیده بود که تمام تن و بدنش به شدت تکان می‌خورد. ▫️انگار می‌خواست از اینهمه وحشت فرار کند که مدام خودش را بیشتر به من می‌چسباند و میان گریه فقط مادرش را می‌خواست. ▪️اورژانس و نیروهای امنیتی همه‌جا بودند و می‌ترسیدم انفجار بعدی همینجا رخ دهد و این طفل معصوم در آغوشم پرپر شود که قلبم بدتر از بدن او به لرزه افتاده بود. ▫️نورالهدی خودش را بالای سرم رساند و با نگرانی پرسید: «بچه سالمه؟» ▪️با اشاره چشمانم، نگاه نورالهدی را تا بدن خونیِ زن جوان کشیدم و زیر لب زمزمه کردم: «مادرش جلو چشمش شهید شده، خیلی ترسیده!» ▫️روی چشمان نورالهدی را پرده‌ای از اشک گرفت و می‌خواست برای این دختر مظلوم مادری کند که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و او انگار فقط آغوش مرا امن می‌دانست که با دستان کوچکش به چادرم چنگ زد و از وحشت اینکه بخواهد از من جدا شود، جیغ کشید. ▪️چشمان درشتش از اشک پُر شده بود و لب‌هایش هنوز از ترس می‌لرزید، موهای حالت‌دار و مشکی‌اش به هم ریخته بود و من همین موهای آشفته را نوازش می‌کردم تا آرامش بگیرد و او یک نفس گریه می‌کرد. ▫️نیروهای امنیتی تلاش می‌کردند کسی نزدیک نشود، نورالهدی سعی می‌کرد دست و پا شکسته برایشان توضیح دهد ما پرستار هستیم و آن‌ها فقط می‌خواستند خیابان را از جمعیت تخلیه کنند مبادا انفجار دیگری دوباره از مردم قربانی بگیرد. ▪️غربت عجیبی آسمان را گرفته بود؛ صدای نالۀ مجروحین و ضجۀ کسانی که پیکر عزیزان‌شان پیش چشمان‌شان شرحه‌شرحه شده بود، روضه‌ای مجسم شده و انگار هنوز انتقام دشمن از سیدالشهدای جبهه مقاومت ادامه داشت که حالا زائران مزارش را به خاک و خون کشیده بودند. ▫️نورالهدی مستأصل بالای سرم ایستاده بود و هیچ‌کدام نمی‌دانستیم با این کودکی که می‌ترسد از آغوش من تکان بخورد چه کنیم؛ آمبولانس‌ها برای جمع‌آوری شهدا صف کشیده و من تلاش می‌کردم چشمانش را با بازوانم بپوشانم تا نبیند مادرش را می‌برند. ▪️نورالهدی از دیدن اینهمه مصیبت طاقتش تمام شده بود که با صدای بلند گریه می‌کرد و اشک من به هوای دل کوچک کودکی که سرش روی قلبم بود، بی‌صدا از چشمانم می‌چکید. ▫️مأموری رو به ما نهیب زد تا زودتر از اینجا برویم و من نمی‌دانستم او را بدون مادرش کجا ببرم که فریادی مردانه در گوشم شکست: «زینب! زینب!» ▪️مردی طول خیابان را به سرعت می‌دوید و نورالهدی با امیدواری حدس زد: «شاید دنبال این بچه می‌گرده!» و بلافاصله مقابل ما خم شد و رو به دخترک پرسید: «اسمت زینبه؟» ▫️طفلک عربی متوجه نمی‌شد که همچنان مظلومانه گریه می‌کرد و ترسید نورالهدی می‌خواهد از من جدایش کند که وحشتزده به چادر و شالم چنگ زد. ▪️نورالهدی امیدوار بود پدرش همین مرد باشد که به سمت خیابان دوید و رو به او صدایش را بلند کرد: «زینب اینجاست!» و انگار حدسش درست بود که قدم‌های مرد جوان سست شد و مردد به سمت ما چرخید. ▫️یک لحظه آرزو کردم از اقوامش باشد و نمی‌دانستم اگر آن مرد پدر این دختر باشد، از سرنوشت همسرش چه بگویم که تپش‌های قلبم تندتر شد و همزمان دیدم با بی‌قراری به سمت ما می‌دود. ▪️به فارسی فریاد می‌زد اما از نام زینب که میان حرف‌هایش تکرار می‌کرد و هیجانی که به جان جملاتش افتاده بود، مطمئن شدم پدر همین دختر است. ▫️به زحمت از جا بلند شدم تا دخترش را به او بسپارم و درست مقابلم رسیده بود که از دیدن چشمانش، نگاهم از نفس افتاد. ▪️به‌قدری حیران همسر و فرزندش دویده بود که در سرمای زمستان، پیشانی بلندش خیس عرق شده و نفس‌نفس می‌زد. ▫️دخترش در آغوش من از ترس می‌لرزید و ردّ خون همسرش هنوز روی زمین بود و حالا نه فقط قلبم که حتی قطرات خون در رگ‌هایم از دیدن او در این واویلا، می‌تپید. ▪️می‌دید فرزندش سالم است اما حجم خونی که روی زمین ریخته و مادری که دیگر کنار کودکش نبود، جانش را به لب آورده بود که رنگ از صورتش پرید و لب‌هایش سفید شد. ▪️جرأت نمی‌کرد چیزی بپرسد، با چشمانش التماسم می‌کرد تا حرفی بزنم و من از درد نهفته در این دیدار دوباره، نفسم به شماره افتاده بود... ✍ فاطمه ولی نژاد 📖این داستان ادامه دارد...
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آبشار مارگون اردکان فارس _سپیدان😍😍 🍃صبح تون بخیر 🌺امروزتون پر از بهترینها 🍃و پراز اتفاقات زیبا 🌸براتون روزی پراز لطف خداوند 🍃دلی آرام 🌺زندگی گرم و 🍃یک دنیا سلامتی آرزومندم 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
🔺پوست مرغ به کبد آسیب می‌رساند 🔹مواد شیمیایی در بال و گردن مرغ انباشته شده و جگر مرغ مملو از آنتی بیوتیک‌هایی است که به مرغ زده شده! 👈🏻جگر، پوست، بال و گردن نخورید! 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
پیرمرد گفت: اگه هزار سال هم عمر کنی و هزار تا بچه و خواهر و برادر داشته باشی، بازم یه مواقعی تو زندگی پیش میاد که دوست داری خونه‌ی پدری بود و می‌رفتی پیش پدر و مادرت... 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313
😊 تا میتوانید بخـورید و بیاشامید و همینجوری اسـراف نکنید 🍎🍊🍌🍉🥝🥕 🥘🌮🥗🍕🍩🍺 👈 چون كمتر از 5 هفته دیگه موقع مغرب شرعی باید التماس رو بکنید که بگـه...😪😓 😂😂😁 🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌷 🌷🌹🌷 ‌ ✍ تقـریبا 5 هفته دیگه داریم تا شـروع (ماه مهمانی خـدا) عزیزانی که از ماه رمضان گذشته روزه قضا دارند، این 5 هفته رو فرصت دارند کنند یا بدهند. 🔹 این قضیه 3حالت دارد :   1⃣ اگرکسی بواسطه مریضى، روزه ماه رمضان قبل را نگرفته و مریضی او تا رمضان امسال هم طول کشیده، قضاى روزه ‏هایى که نگرفته بر او واجب نیست.❌ 👈 و باید براى هر روز یک مـدّ طعام (750 گرم گندم یا جو ویا برنج و مانند اینها) به عنوان کفاره عذر به بدهد.   2⃣ اگر بواسطه عذر دیگرى (مثلًا براى مسافرت) روزه نگرفته ، باید الان روزه ‏هایى را که نگرفته، قضا کند.   3⃣ اگردر ماه رمضان بواسطه عذرى روزه نگیرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آینده قضاى روزه را نگیرد باید روزه را قضا کند و براى هر روز یک مـد طعام (750گرم)گندم یاجو یابرنج و مانند اینها به عنوان تأخیربه فقیر بدهد . 🇮🇷 👇👇 💁‍♂ @hamechizestan313