eitaa logo
همه چیزستان
6.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
7هزار ویدیو
10 فایل
راه ارتباطی با مدیر کانال @hassani313 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3401843068Cd77c8892ca
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑📸 چرا هجمه علیه قوه قضائیه گسترش یافته؟ زمان صدور حکم پرونده چای دبش نزدیک است 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل ، بوی بهشت را ز احمد دارد✨ این بوی خوش از خالق سرمد دارد✨ گویند که گل عطر محمد دارد✨ نور و شعف از وجود احمد دارد✨ مبعث رسول مهربانی ها مبارک باد😍 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
🛑📸 اعمال شب و روز مبعث 🔹مبعث پیامبر اکرم، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(صلی‌الله علیه و آله) از روزهای بسیار پر فضیلت به شمار می‌رود. از جمله اعمال این روز،روزه و زیارت حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) است. 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
😁‏با قیمت دلار نمیشه ازدواج کرد با قیمت سکه هم نمیشه جدا شد.. 😂کلا راه رو بستند.. 🔷مجردها مجرد بمونند متاهل هاام فعلا بگن چشم ببینیم چی میشه...😂 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
🔴📸اگه میخواید بدونید چرا بهزیستی برای دادن فرزندخوندگی اینقدر سختگیری میکنه، این چنتا دلیل رو بخونید!😐 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
🍃✨ پای هر چی که درست هست بمون حتی اگر تنها شدی...(: 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
✍ یه کاربر عرب نوشته بود کفش‌های این اهل ، مساوی هست با هزار مرد از گروهک تروریستی الجولانی که با دیدن تانک‌های اسرائیلی ترسیدند و در مقابل اشغال بخش‌هایی از هیچ مقاومتی نکردن؛ اما به نظر من، خاکِ کفِ کفشِ این خانم هم از کل دار و دسته‌‌ی الجولانی ارزشمند‌تر و بالاتره. شما چی میگین؟ ✍ به لخت شدن میگن شجاعت! تا امثال این قهرمان نشوند. اصولا رقاصه‌ها و سلیطه‌ها برای اشغالگران، خطری ندارند. 📌 طبق آخرین آماری که روزنامه الاخبار منتشر کرده، ۲۴ نفر از اهالی غیرنظامی و غیرتمند از جمله ۵ خانم شجاع و دلاور، در اثر تیراندازی نظامیان غاصب به شهادت رسیدند. 🔺 اصولا زن و دختر عفیف و با حجاب کامل هستند که برای مردان، قابل احترام‌اند. وگرنه لخت بودن رو که حیوانات هم بلدن و از این نظر، متمدن‌ترین مخلوقات عالم حساب میشن! 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
همه چیزستان
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت چهل و سوم ▫️شاید از نگاه خیره‌ام، خیالم به خاطرش آمده بو
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت چهل و چهارم ▫️نورالهدی مضطرب به من نگاه می‌کرد و تمام قلب من پیش زینب بود که بلاخره آرام گرفته بود و مهدی که نمی‌دانستم خبر شهادت همسرش با جانش چه می‌کند. ▪️مقابل ادارۀ پزشکی قانونی، مثل بیمارستان چندان شلوغ نبود؛ شاید هنوز خانواده‌ها به اینجا نرسیده بودند و از همین میان خیابان، نفس مهدی گرفت که سرعت ماشین را کم کرد‌ و انگار جرأت نزدیک شدن نداشت. ▪️چیزی تا غروب نمانده بود؛ سرخی آسمان، غم پاشیده در هوای کرمان را بیشتر به رخ می‌کشید و می‌خواستم دست دلش را بگیرم که بلاخره لب از لب باز کردم:«می‌خواید من برم؟» ▫️ماشین را حاشیۀ خیابان متوقف کرد، به سمتم چرخید و تا دید زینب در آغوشم خوابش برده است، زیر لب پاسخ داد: «خودم میرم.» و شاید دیگر نمی‌توانست یک لحظه بی‌خبر بماند که در را گشود و با قدم‌هایی بی‌رمق به سمت ورودی اداره به راه افتاد. ▪️چند نفر مقابل در شیشه‌ای اداره ایستاده و مهدی انگار در حال جان دادن بود که مدام به سمت در می‌رفت و دوباره برمی‌گشت. ▫️نگاه من و نورالهدی با دلواپسی دور مهدی می‌گشت و حرفی که در دل من بود، بر زبان او جاری شد: «چرا الان باید اونو می‌دیدیم؟» ▪️انگار سرنوشت کاری جز کشتن دل من نداشت که دوباره او را سر راهم قرار داده بود و اینبار چه ملاقات تلخی که عشق او از دستش رفته و دخترش روی دستانم مانده بود و می‌دیدم برای یک لحظه دیدن همسرش، جانش به گلو رسیده است. ▫️نورالهدی پنجره را پایین کشیده بود تا بهتر ببیند و با دلشوره پیشنهاد داد: «ای کاش خودمون بهش بگیم، بدجوری داره عذاب می‌کشه!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که دیدم مهدی همانجا مقابل در، روی زمین نشست و با هر دو دستش سرش را گرفت. ▪️نورالهدی بی‌اختیار و بی‌ملاحظه زینب که در خوابی سبک فرو رفته بود، صدایش به گریه بلند شد و من بی‌هوا دلم از قفس سینه پرید که با عجله بچه را روی صندلی خواباندم و به سرعت در را گشودم. ▫️قلبم فرمان می‌داد به فریادش برسم و مغزم از کار افتاده بود که بی‌اراده به سمتش می‌دویدم و انگار جان از تن او رفته بود که کوچکترین تکانی نمی‌خورد. ▪️بالای سرش رسیدم و احساس کردم جان از کالبدش رفته است که رنگ دستانش سفید شده و شنیدم با هر نفس، نام "فاطمه" را زمزمه می‌کند. ▫️مردم پشت در جمع شده و لیستی که همان لحظه روی شیشه قرار گرفته بود، می‌خواندند و تازه دیدم این کاغذ، مشخصات شهدایی است که به پزشکی قانونی رسیده‌اند. ▪️تمام شهدا با ویژگی‌های ظاهری و رنگ لباس مشخص شده بودند و شاید از کلمات نوشته شده در ردیف ۱۸ همسرش را شناخته بود: "چادر و روسری مشکی، مانتوی سبز با گل‌های سفید، ژاکت طوسی دستباف، کفش مشکی سایز ۳۸" ▫️به سمتش برگشتم و دیدم از روی زمین بلند شده و به زحمت خودش را به سمت ماشین می‌کشد. ▪️انگار سنگینی تمام مصیبت‌های عالم روی دلش بود که شانه‌هایش خم شده بود، قدم‌هایش زمین را زخم می‌کرد و مثل کسی که تمام استخوان‌هایش شکسته باشد، به سختی سوار شد. ▫️به سرعت خودم را به ماشین رساندم و حالا که زینب خوابش برده بود، دیگر دلیلی نداشت همراهش باشیم که نورالهدی از ماشین پیاده شد و او از پشت شیشه با چشمانی بی‌جان فقط نگاه‌مان می‌کرد. ▪️نه نوری به نگاهش مانده بود، نه قطره اشکی می‌چکید و فقط انگار به زحمت زنده بود که آهسته شیشه را پایین کشید و لب‌های خشکش را به سختی تکان داد: «من تو این شهر کسی رو نمیشناسم جز شما.» ▫️از نگاهش غربت می‌چکید و کار ناتمامی داشت که با نفس‌هایی بریده تمنا کرد: «من امشب همینجا می‌مونم، می‌خوام فاطمه رو ببینم. میشه زینب رو با خودتون ببرید؟» ▪️من و نورالهدی متحیر مانده بودیم و او به هوای رفاقت با ابوزینب به ما اعتماد داشت که با لحنی غرق غم سوال کرد:«امشب کجایید؟» ▫️با کاروانی از زائران عراقی آمده بودیم و بنا بود امشب در یک حسینیه بمانیم اما می‌ترسیدم زینب دور از پدر و مادرش بی‌تابی کند و نورالهدی می‌دانست مهدی چه حالی دارد که بلافاصله پذیرفت:«یه حسینیه هست، قرار بود بریم اونجا، زینب رو هم با خودمون می‌بریم.» ▪️همینکه فهمید می‌تواند امشب با عزیزدلش خلوت کند، نگاهش قرار گرفت و صدایش از سد بغض به‌سختی رد میشد: «می‌رسونم‌تون.» ▫️هر دو سوار شدیم اما مهدی مثل اینکه تکه‌ای از جانش جا مانده باشد دلش نمی‌آمد حرکت کند که با غصه به ساختمان پزشکی قانونی نگاه می‌کرد و سرانجام با هزار حسرت به راه افتاد و تا رسیدن به حسینیه حتی یک قطره اشک از چشمانش نچکید. ▪️زینب هنوز خواب بود، آهسته در آغوشم گرفتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم که لحن مصیبت‌زده مهدی در گوشم نشست: «فردا صبح میام...» و دیگر طاقت نداشت که منتظر پاسخ ما نماند و نالۀ گریه‌هایش قلبم را متلاشی کرد... ✍ فاطمه ولی نژاد 📖 این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزیره قشم ساحل سکه شنی 😍 ❣صبح، آغاز حیات است و امید دستهایت پرگل شادیت پاینده خنده ارزانی چشمان پرازعاطفه ات نور همسایه دیواربه دیوار دل پاکت باد💚 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺
🛑📺 فیلم‌‌های سینمایی امروز تلویزیون، سه‌شنبه ۹ بهمن 🔹 «پال هیزم شکن و بیب» ساعت ۹ از شبکه تهران 🔹 «با تمام قلبم» ساعت ۱۰ از شبکه سه 🔹 «عروس فراری» ساعت ۱۳:۰۰ از شبکه نمایش 🔹 «مجردها» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه تهران 🔹 «ارتش دزدها» ساعت ۱۵:۰۰ از شبکه نمایش 🔹 «گزارش اقلیت» ساعت ۱۷:۰۰ از شبکه نمایش 🔹 «شش قهرمان» ساعت ۱۸:۱۵ از شبکه فراتر 🔹 «نامحدود» ساعت ۱۹:۰۰ از شبکه نمایش 🔹 «آپارتمان شماره ۱۳» ساعت ۲۱:۰۰ از شبکه نمایش 🔹 «آخرین پیش آهنگ» ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه نمایش ✍گفتنی است گاهی امکان تغییر ساعت پخش و یا عدم پخش فیلم‌های سینمایی وجود دارد 🇮🇷 👇👇 🌺 @hamechizestan313🌺