39.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهمیت ادبیات کودک
شبکه ۵
برنامه همبازی
@hamedentezam
یالطیف
اگر چه سوز دل و اشک و آه کم شده است
دوباره پلک دعایم به پات خم شده است
خمیده ام چو درختی در آزمایش باد
هزار شاخه ی خشکیده ام قلم شده است
به بیت بیت غزل های شهر سرزده ام
نبودی و دل من باز متهم شده است
به پای آمدنت می نشینم ای خورشید
اگر چه ماه تمامم هلال غم شده است
گذشت خاطره هامان یکی یکی افسوس
سیاه مشق کتابم منم منم ... شده است
#حامدانتظام
#غزل
#رمضان
@hamedentezam
خوب و بد فرقی ندارد هر چه دیدی لایک کن
چشمهایت خسته شد ،هر چه شنیدی لایک کن
بازی خوبی ست این جمع آوری قلبها
کیف دارد هر چه دیدی و ندیدی لایک کن
اینکه میگفتند با حق باش حرف مُفت بود
هر طرف بادش خنک تر ، تا رسیدی لایک کن
عمر ها این روزها با لایکها سر می شود
گر تو هم جامی از این مِی سرکشیدی لایک کن
حال رسوایی نداری ، رنگ جمعیت بگیر
هر چه خواندی از سیاهی و سفیدی لایک کن
آنکه حتی چرخش چشمش دو صد تفسیر داشت
کهنه شد اما تو از نسل جدیدی لایک کن
#حامدانتظام
#مثلا_طنز
@hamedentezam
AUD-20210502-WA0019.mp3
7.55M
آه از دستهای خالی و دوری راه
در خلوت گوش کنید 🌷
@hamedentezam
زنبور عسل را دیده ای ؟!
که هر روز بارها و بارها ،کیلومترها از خانه دور می شود به بوستانها و گلستانها سر می کشد، با عطرشان مست میشود ، در دنیا و جلوه هایش چرخ میزند
اما در آنها نمی ماند
از آنهمه لذت، تنها و تنها با مشتی از گَرد گُل به خانه بر میگردد بدون آنکه دامن به خطایی و گناهی آلوده کرده باشد
برای همین در زبان عرب به او نُوب می گویند
و گفته اند که "انابه" ریشه در نوب دارد
فرق توبه و انابه نیز در همین است که توبه بازگشت از اشتباه و جبران خطاست اما در انابه خطایی در کار نیست
دلداگی و عشق و وفا و تعهد است
و زیبایی آیات و ادعیه اینجا رخ مینماید که در جوشن کبیر میخوانیم :
یا من سبیلُهُ واضحُ لِلمنیبین
ای کسی که راه خانه اش برای اهل انابه روشن و واضح است ؛
برداشت معکوسش می شود اینکه آنها که عاشقی و دلدادگی و وفا و تعهدی ندارند
در تاریکی ها و ظلمت ها گم میشوند
و در جلوه ها و زیبایی ها می مانند و به سکون می رسند و مرداب می شوند .
#کاتالوگ
#رمضان
#نثر
#انابه
#زنبور_عسل
#حامدانتظام
@hamedentezam
روزیکه علی ع میگفت از گردش چشمانم به خدا پناه میبرم مبادا عدالت را در توجه به دیگران رعایت نکرده باشم ؛
جاهلان زمانه که هیچ؛ عالمان معاصرش با تحیر یا تمسخر می نگریستند که این مرد چه میگوید ؟
هذیان است ، سخن سرایی ست یا خرافات !!!
۱۴۰۰ سال زمان برد تا بشر با کشق قوانین علمی همچون "حرکت پروانه ای " توانست قطره ای از دریای حکمتش را مزمزه کند،
و عجیب تر آنکه هنوز این انسان مغرور و نادان و عجول ، حسابی برای عمل ش باز نمیکند
نه برای گفتنی ها نه شنیدنی ها نه دیدنی ها و نه نوشتنی هایش و ...
#Butterfly
#علی_ع
#رمضان
#حکمت
#عدالت
#انسان
#سبک_زندگی
#نثر
#حامدانتظام
@hamedentezam
سبحان الله!
با دیدن این آیات خاطره ای زنده شد
یادمه نزد اهل دلی صحبت از مسئولی شد که برو بیایی داشت و خدم و حشمی
به برکت انقلاب اعتباری و به اعتبار انتخاب ساده دلان ، مسئولیت دندان گیری
اوناییکه تو گود بودن، میدونستن که بد جوری زده به خاکی
نگرانی از این بود که نکنه این یار غار ، با لباس پیغمبر به تن ، بزنه به دره و یه عده مردم از همه جا بی خبر رو به اسم دین و انقلاب و اصلاح و تجدد ، بکشه به
جایی که نباید ...
اما چند نفر از جمع، هنوز امید داشتن که با توبه برگرده و می گفتن نباید زود قضاوت کرد
نگاهها متوجه یک نقطه شد و منتظر شنیدن این پاسخ
که ای استاد آیا امیدی برای توبه ی فلانی هست ؟!
تبسمی کرد و فرمود : بله ، اما قدری دیر !
گفتیم یعنی کی :
گفت: وقتی سرش به لحد بخورد
حقیقتا در دلم حس خوبی نسبت به پاسخ شیخ نداشتم و اینکه چگونه اینقدر بی محابا آینده ی یک انسان را قضاوت میکند .
دو سه سالی گذشت و آن مرد همچنان با همان فرمان می راند و می تاخت تا روزیکه در اوج اختلاف پراکنی در جامعه و قدرت طلبی و مرید پروری خبر آمد که خواجه مُرد و من همان دم به یاد کلام شیخ افتادم یاللعجب!
عجیب تر اینکه هنوز عده ای از مریدان و هواخواهان ، لقمه های جویده شده ی آن مرد را مزمزه میکنند بی آنکه حتی بدانند در کجای این عالم خاکی دفنش کردند و یا به یاد بیاورند سالگرد وفاتش را !!!
و چه کوتاه است فرصت توبه ...
#خاطرات
#انتخاب
#حامدانتظام
@hamedentezam
"العدلُ اساسُ الملک"
چند روزی این جمله ذهنم را درگیر کرده بود
هم به واژه ی عدل نگاه دوباره داشتم
و هم به اینکه چگونه می شود عادل بود و اصلا ریشه های عدالت از کدام چشمه آب می خورد
آیا من همسر ، پدر، فرزند ، دوست، شهروند و مسئول عادلی هستم ؟!
در باب مفهوم عدل که رساترین آن همین بود که :
وَضْعُ كُلِّ شَيءٍ في مَوْضِعِه
یعنی قرار دادن هر چیزی در جای خودش نه کمتر و نه بیشتر
اما در باب ریشه های عدل هنوز دست به کتابی و منبعی نبرده بودم
که دست غزل به فریادم رسید و اشارتی کرد به:
" آگاهی "
و این کلید قفل هایی از این دست بود که چگونه در طول روز در خصوص همه چیز و همه کس، حتی اندر احوال عدالت هم سخن سرایی و قلم فرسایی میکنیم آنهم بدون آگاهی ...
این نو سروده تقدیم به شما :
اساسُ المُلک عدل ست و اساس عدل آگاهی
نمی دانم نمی دانم که از جانم چه میخواهی ؟!
من از اهل زمینم از هزاران صید گیسویت
چرا از آسمان گفتی تو با این کفتر چاهی ؟!
نه می دانم چه می گویم نه میگویی چه میدانم
نخواه اینگونه حیرانم ببینی بین صد راهی
از این سو می کِشندم غمزه های سرخ پوشالی
از آنسو می برد با عشوه ی سبز شبانگاهی
وشاید قتل عمدی در سرت باشد که از جانم
بسازی نردبانی تا رسانم دست بر ماهی
فقط یک چیز را میدانم ای معشوقه ی مفتون
که در هر بازدم هستی که هر دم را مسیحایی
مرا تبخیر کن ، با خود ببر آنسوی باورها
شبیه آه مظلومی و چون شب گریه ی شاهی
و بار دیگر از سمت یقین خود ببارانم
اگرچه آب محصوری شوم در تُنگ یک ماهی
@hamedentezam
آیا بهای این چشم ها چیزی جز شهادت است ؟!!
و چرا فرعون ها در خون هر کسی طمع نمیکنند ؟!!
و در شجره ی برخی از مرامها و دسته ها و جریانها حتی یک شهید نمی بینی !!!
این سوال ساده را تا به حال از خود پرسیده ای ؟!
@hamedentezam