#پارت118
#بارکد
همون موقع که رفتم بالا در اتاقشو باز کرد.
خیلی ناز شده بود.
تاحالا با آرایش ندیده بودمش.
یه رژ مات قهوه ای زده بود.
چشماشم خیلی خوشگل درست کرده بود.
لباساشم مشکی بود.
کیمیا:
خوب شدم؟
زدم به بازوش و گفتم:
وای تو که از من خوشگل تری.
خندید:
بله دیگه.
تازه کجاشو دیدی.
_خوبه خوبه.
حالا پرو نشو.
مامانت گفت صدات کنم.
_باش بریم.
با هم رفتیم پایین.
همه داشتن با هم حرف می زدن و حواسشون نبود.
کیمیا با قدم های شمرده رفت جلوی مهرداد ایستاد و سلام کرد.
مهرداد چندلحظه نگاهش کرد و بلند شد.
با هم دست دادن.
مهرداد:
سلام کیمیا خانم.
خوبین؟
کیمیا:
ممنون.شما خوبین؟
_مرسی.شکر
همینجور زل زده بودن به هم.
یه تک سرفه کردم تا کیمیا به خودش بیاد.
همه داشتن نگاهشون می کردن.
#پارت118 بخش دوم
#بارکد
کیمیا یه بفرمایید گفت و اومد رو یکی از مبلا نشست.
به منم اشاره کرد بشینم اما گفتم باید برم.
رفتم تو آشپزخونه.
شیرینی ها رو چیدم تو ظرف.
یه بشقاب شکلاتم گذاشتم تو سینی کنارش و بردم.
مهرداد تشکر کرد.
خواستم برم بالا که سهیلا جون گفت:
کجا؟
_می رم بالا.
کاری داشتین صدام کنین.
_دخترم چرا اینقدر غریبی می کنی؟
بیا بشین.
مگه دوست کیمیا نیستی؟
تو هم مثل دختر خودم.
یه چشم گفتم و رفتم کنار کیمیا نشستم.
سحر با نفرت زل زده بود بهم.
این بار من چش غره رفتم و رومو چرخوندم.
کیمیا اروم بهم گفت:
خیلی ضایع شد؟
_فک کنم.
یه نوچ کرد و دیگه چیزی نگفت.
مهرداد:
خب خاله شما خوبین؟
چه خبرا؟
سهیلا جون:
مرسی مهرداد جان.
هیچی سلامتی.
_خیلی وقت بود ندیده بودمتون.
_آره ماشالله مردی شدی واسه خودت.
#پارت118
بخش سوم
#بارکد
کیان:
مامان یه سالم نیستا؟
مرد شده؟
دیگه داره پیر می شه.
همه خندیدن.
سهیلا جون:
خب عوض شده.
مهرداد:
بله فکر کنم واقعا دارم پیر می شم.
سمانه:چه پیری ؟
ماشالله هزار ماشالله دارین جا می افتین.
هم شما هم کیان.
کیان که کپی پدر خدابیامرزشه.
خوش بر و رو.
چهار شونه.
کیمیا:
اهم.خاله.
هم شیره اش اینجا نشسته ها؟
سحر:حسود.
کیمیا یه نگاه بهش انداخت که گویای هزاران بد و بیراه بود.لال شد.
سهیلا جون:
تو به خودم رفتی
کیمیا پشت چشمی نازک کرد و گفت:
خودمونو عشقه مادر.
همه خندیدن.
کلا ادا در اوردن تو خونش بود.
مهرداد خیره شده بود به کیمیا.
اما کیمیا زیاد بهش توجهی نداشت.
سهیلا جون:
مهرداد مامانت خوبه؟
چی کار می کنه؟
مهرداد:
اونم خوبه.سلام داره.متاسفانه زیاد وقت نمی کنم بهش سر بزنم.همش درگیر کارم.
#پارت118
بخش چهارم
#بارکد
سهیلا:خدا رو شکر.عجب.شما دو تا واقعا خودتونو گرفتار کردین.
از همون اول نباید می رفتین سراغ این شغل.خودتون درک نمی کنین که حرصی به جون خانواده هاتون می کنین.
مهرداد:درسته خاله.ولی وقتی علاقه باشه هیچ کاریش نمی شه کرد.
بعدم نگاه کرد به کیمیا.
کیمیا بدجور اخماش رفته بود تو هم.
کیمیا:به جز خودتون خون کسی که قراره باهاتون زندگی کنه رو می کنین تو شیشه.
کیان:کیمیا خانوم.
اگه همه بخوان مثل شما فکر کنن که کل جامعه رو فساد برمی داره.
کیمیا:من این حرفا حالیم نمی شه
کیان:الله اکبر.
سمانه:ای بابا ول کنین.
می خواستم بگم تو چی میگی این وسط.اما سکوت کردم.
سمانه:الان وقت این حرفا نیست.
سحر:موافقم.
کیمیا زیر لب با حرص گفت:تو شکر می خوری که موافقی.
با خنده گفتم:عه کیمیا خوندتو کنترل کن.
کیمیا:آخه ببینش.
لنگای درازشو انداخته رو هم.شیش من هم ارایش کرده.الحمدلله هیچی هم که سرش نیست.
_تو چرا حرص می خوری؟
کیمیا:هوف.ولش کن.
یکم دیگه باهم حرف زدن.
بلند شدم رفتم میز شامو بچینم.
کیمیا هم باهام اومد.
#فصل_دوم_بارکد
#پارت118
میگم حاج آقا?
چی میگی حاج خانوم
من رو بیشتر دوست داری یا نی نیمون
ترجیح می دم فرق نذارم.
نه بگو..
قول می دی ناراحت نشی؟
دستمو زدم به کمرم و چشام رو ریز کردم
نمی شم بگو.
من فكر می کنم که بچه رو...
بچه رو؟؟!!!
بچه رو...
یه دونه کمتر از مامان بچه دوست دارم
لبخند پت و پهنی زدم و گفتم:
آفرین حالا شد.
نوچ نوچی کرد و گفت
می بینی بابایی
مامانت به تو حسودیش میشه
ناراحت
نشیا.
مجبورم جلوش صحنه سازی کنم.
جیغ کشیدم
صحنه سازی؟
من
غلط کردم.
روم رو برگردوندم و گفتم نه
دیگه حرفتو زدی
_آقا شکر خوردی.
به من چه چی خوردی
هعی...
آه می کشی؟
اونم نکشم؟
می خوای برم به جاش مواد بکشم؟