eitaa logo
رمانِ حامی 🤍
2.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
938 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
_چند نفری بی آبروش می کنن.آخرم چاقوش می زنن و می ندازنش تو یه کوچه بن بست. مریم از زور درد وغصه بیهوش می شه. ای کاش همون شب می مرد. دلم به حالش سوخت.خیلی سخته اگه شرف و آبروت رو،چیزی که پاکیت رو ثابت می کنه ازت بگیرن. مریم:وقتی به هوش میادتو بیمارستان بوده.یه خانومه دیده بودتش،دلش می سوزه و می رسونتش بیمارستان. سرتو درد نیارم.از خانومه تشکر می کنه .به زور میپیچونش و می ره. توپارک نشسته بود و به بدبختی هاش فکر می کرد که یکی میاد بهش میگه مواد می خوای؟ اونم قاطی می کنه و دق و دلیشو سر اون خالی می کنه. ..وقتی یارو می ره با خودش می گه شاید بتونه جایی بهم بده حداقل. می ره دنبالش و با کلی عذر خواهی بهش میگه می تونم واست کار کنک اگه بخوای تو هم یه جا بهم بده. یارو اولش ناز می کنه اما بعدش قبول می کنه.مریم می ره تو یه سوراخ موشی که همون یارو،مجید بهش داده بود مستقر می شه. کارشم از اون به بعد می شه دزدی و پخش مواد.روزای اول می ترسید یا با مجید می رفت. اما کم کم راه میفته. یکی دوباره قصد خودکشی می کنه اما موفق نمی شه. اخرشم ماه پشت ابر نمی مونه و یه روز که رفته بود کیف قاپی گیر میفته. اینم از زندگی ما. اشکاشو پاک کرد.گفتم: _خیلی سخته.می دونم.
بخش دوم امیدوارم هرچه زودتر از اینجا خلاص شی. آه کشید و گفت: _ای بابا خواهر.بیام بیرون که چی بشه. _این مدت یعنی نه پدر نه برادرت نیومدن سراغت. _اون بدبختا که نمی دونن من کدوم جهنم دره ای گم و گور شدم. _به نظر من نباید فرار می کردی. _می موندم تو اون دخمه تا زیر مشت و لگد هاشون جون بدم؟ لیلا داشت گریه می کرد.مریم نگاش کردو گفت: _هر سری من تعریف کردم این نشسته زار زده. گفتم: _حق داره.زندگی سختی داشتی. _هه.حالا دیدی فقط خودت بدبخت نیستی؟ _همه درد دارن تو زندگیشون. با توپ پر جوابمو داد: _همه؟پس اون بچه مایه دارای بالا شهری چی؟ اونایی که تنها نگرانیشون اینه که نمی دونن چه جوری پولاشونو خرج کنن،آخر هفته کجا برن،چی بپوشن،چی بخورن!مگه ما هم مثل اونا آدم نیستیم؟ _هرچی بگم الان شعاره. اما خدا نگفت تو برو خودت رو بنداز تو چاه. من درت میارم.نمی خوام سرزنشت کنم اما راه های بهتری هم بود. اون آدمایی که می گی،مطمئن باش یه روزی تقاص بیخیالی ها و خطاهاشون رو پس می دن.
بخش سوم محدثه: راس می گه. من یه پسر عمه داشتم.تو پول داشت غرق می شد. از بس ناشکری کرد و کفر گفت الان قطع نخاع شده تو یه تصادف افتاده گوشه خونه.کل پولش رو هم زنش برداشت و رفت. ساره: بسه زیادی غصه خوردین.جمع کنین برین یکم بخوابین. بعدا قصه بقیه هم تعریف می کنیم واسش. با تبعیت از حرف ساره همه رفتیم تو تختمون. دلم واقعا کیانو می خواست.اون آغوش گرم و مردونش. شونه های محکمش.صدای گیرا و دل نوازش.عطر تنش.اما تموم اون ها فقط خاطرش باهام بود............................ ۶ماه بعد بی خیال به بازی بچها نگاه کردم.مری گفت: _پاشو بیا دیگه ناز نکن.نازت خریدار نداره. _نمی خوام. شما بازی کنین. مری: د پاشو دیگه. _مریم رو مخم نرو.گفتم نه. _به درک. زیر لب یه فحش آب دار نثارش کردم و رفتم تو بخش خودم. تو این شیش ماه کیان حتی یه بارم به ملاقاتم نیومد. هفته های اول همش چشم انتظار بودم. هر روز گریه می کردم و گریه.یک ماه که گذشت ،یه روز مهرداد اومد به ملاقاتم. ازش از کیان پرسیدم.گفت حالش خوبه.هرچی گفتم چرا نمیاد. مگه چیزی شده.گفت نه.اصلا هیچی نگفت. ماه بعد هم اومد. و ماه بعد.باز هم همون جواب های تکراری.
بخش چهارم تا امروز هم دیگه خبری ازش نشد. هنوز کورسوی امیدی ته دلم هست،امادیگه حسم رو سرکوب کردم. هر روز با تلقین خودم رو آروم می کردم.که باید بتوتم فراموشش کنم. قبول کنم که اون لایق بهترین هاست و من مورد مناسبش نیستم.هزار جور فکر و خیال سراغم اومد. باید تموش می کردم. حتما اون منو نمی خواست.وگرنه حداقل خودش میومد سراغم.یه بار میومد به دیدنم. یهو یکی زد پشتم.برگشتم دیدم ساحله.هم سلولی جدیدمون.گفت: _چرا تو فکری؟ _هیچی. _هیچی؟ _نه. _باز تو فکر یاری نه؟ _ساحل ببند جان من. حوصله ندارم. _تو که هیچ وقت حوصله نداری.اه.لوس بی ریخت. بلند شد و رفت. ساحل یه دزد حرفه ای بود.سه تا دختر با هم بودن.دو تاشون قسر در رفتن. فقط ساحل گیر میفته.واسش پنج سال بریده بودن. ساره هم سر بی حرمتی که یه دختره مامانش کرده بود بزن بزن راه می ندازه و با چاقو جیبی میفته به جون دختره. شصت میلیون دیه بریده بودن واسش. وضعشونم خوب نبود.بابا هم نداشت.میفته زندان. لیلای بیچاره هم با دوستش رفته بودن گردش.تو یه ارتفاع بلند داشتم با هم شوخی می کردن. لیلا حواسش نبود دوستش رو هل می ده اون هم پرت می شه پایین. یک سال بود که تو کماست.خانوادش هم رضایت نمی دادن.
نمی دونم اسمش عشقه یا ،هوس اما این یکی باهمه فرق داره چه فرقی؟ _مردونگیش عشقش به زنش غیرتش ، غرورش... همه چی داره. زن هم داره پس. سرش رو پایین انداخت گفتم فکر می کردم مردونگی کوروش دلت رو برده اما ظاهرا اشتباه می کردم هیچ کس تا حالا منو هوایی نکرده بود جز این یکی. کی هست؟ رفیق فاب همین کیان شوهر درسا... دیگه چیزی نمونده بود که دو تا شاخ گنده بالا سرم سبز شه با بهت گفتم: دلارام شوخی نمی کنی که؟ اه... نمی دونم چمه... بیین خودت خوب می دونی که این حس اشتباهه. شما اصلا بهم نمیخورین بعدشم اون زن داره داره طلاقش می ده. اینا که چیزی جز نقشه نیس بابا اون پلیسه... می دونم. وقتی می دونی از سرت بندازش.