eitaa logo
حا.میم || حسن مجیدیان
501 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
597 ویدیو
9 فایل
یادداشت ها و انتخابهاي حسن‌ مجیدیان ارتباط از طریق @Hamim1361
مشاهده در ایتا
دانلود
«حالا توی کوچه بودیم و همه سیراب و شکفته و لبخند به لب،‌ راضی و خوشنود و سرحال،‌ سرهامان را بالا گرفته بودیم و هی به چپ و راست نگاه می‌کردیم و بی‌مقدمه به هم لبخند می‌زدیم و با ولع، از توی سینی نشسته روی دست‌های پرگذشت و بخشنده زن‌ها و مردهای سرکوچه، ‌لیوان شربت را از دست زن‌ چادربه‌سر‌کشیده و روی‌کیپ‌گرفته می‌گرفتیم و می‌خوردیم و می‌رفتیم. پیمان بپربپر می‌کرد و می‌خندید. توی کوچه‌های تنگ قدیمی کاه‌گلی پیچ‌درپیچ که می‌رفتم، با خودم می‌گفتم: «آن‌هایی که این مرد را ندیده‌اند، تصورش را هم نمی‌توانند بکنند که این مرد چه چهره‌ای دارد. اگر هزاران پروژکتور نور بپاشد و ده‌ها دوربین مسلح به سلاح آخرین لنزهای حاصل تکنولوژی قرن بیستم هم از ده‌ها زاویه با ضابطه‌های مشخص مردان صاحب‌سبک، نشسته و ایستاده و خوابیده و خمیده، فیلم بگیرند، غیرممکن است بتوانند آن جذبه و هیبت و صلابت و ابهتش را ضبط کنند.» حالا باور کرده بودم که قصه‌ها و حکایت‌ها و گفته‌ها و خواب‌وخیال‌های پیچیده در واژه‌های مادر و مادربزرگم، چه قدرتی را در خود حفظ کرده بودند و چه تصویرهایی را نسل به نسل زنده نگه داشته بودند و تحویل من داده بودند؟ حالا به اهمیت و قدرت و برد و بار فرهنگی واژه‌ها پی برده بودم. به وضوح می‌دیدم و صدای عطار را می‌شنیدم که وقتی چشمش به چهره بچه‌گانه مولوی خورد چه گفت و چرا گفت و از کجا گفت و چطور شد که چنان گفت. چهره مولوی و حافظ و خیام و زرتشت و فردوسی و ابوعلی‌سینا و حلاج و شمس تبریزی و دیگران را حالا می‌توانستم ببینم. حتم داشتم آن‌ها چنین چهره‌ای داشته‌اند. چه لذتی دارد رهبر تو، همه چیزش و حتی چهره‌اش و لباسش و حرف زدنش و رفتار و کردار و حتی حرکت دست‌هایش، ریشه در فرهنگ تو داشته باشد. دلم می‌خواست مولوی‌وار، عاشق این شمس حی و حاضر بشوم. ولی افسوس که نه شور و شعور و شناخت و شیفتگی مولوی در من بود و نه سواد و دانش و معرفتش که آتش شک در خرمن خواب و خیال‌هایم بیفتد و همه هستی‌ام را بسوزاند و نه دید و دیوانگی و دل مولوی در من بود که دیوانه‌وار، دل به دریا بزنم و دست از همه چیز بکشم و راه بیفتم.» «لحظه‌های انقلاب» نوشته «محمود گلابدره‌یی»، صفحه 370 https://eitaa.com/hamim1377