eitaa logo
حا.میم || حسن مجیدیان
404 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
415 ویدیو
8 فایل
یادداشت ها و انتخابهاي حسن‌ مجیدیان ارتباط از طریق @Hamim1361
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🔺خاطرات مردم تهران از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی مادرم پای تلویزیون نشسته بود. گفت حاج قاسم شهید شده. پرسیدم حاج قاسم دیگر کیست؟ برایم توضیح داد: سردار جنگی بوده ،در سوریه با داعش می‌جنگیده و.... با بی‌اعتنائی نگاهی به تلویزیون انداختم و رد شدم. اسمش هم به گوشم نخورده بود و از اینکه هر کانالی را می‌زدی تصویر او را پخش می‌کرد، کلافه شده بودم. گفتم باز شورش را درآوردند. خوب کشته شده دیگر. چرا اینقدر نشانش می‌دهند؟ توی مدرسه داشتند برای شرکت در مراسم تشییع اسم می‌نوشتند. با رفیقم به سرم زد از سر کنجکاوی شرکت کنیم. اصلا نمی‌دانستیم قضیه چیست. بین آن جمعیت چادری و انقلابی، من و دوستم انگشت‌نما شده بودیم. هیچ چیزمان با بقیه جور در نمی‌آمد اما جالب بود که اصلاً معذب نبودیم. هیچ نگاهی اذیتم نمی‌کرد و رنگ سرزنش نداشت؛ به‌ عکس، خیلی از خانم‌ها با ذوق می‌گفتند: چقدر خوب که شما هم آمده‌اید. همه چیز برایم تازگی داشت و با هیجان دور و بر را نگاه می‌کردم. اولین باری بود که در راهپیمایی شرکت کرده بودم. مردم کوبنده شعار می‌دادند و من از اقتدارشان کیف می‌کردم. همراه با جمعیت کمی رفتیم جلو و به گروهی از مردم برخورد کردیم که ظاهراً از حسینیه‌ای آمده بودند. پرچم های بزرگ و با عظمت لبیک یا حسین‌شان را به زیبایی تکان می‌دادند و بلند می‌گفتند: حیدر حیدر. همه دست‌هایشان را آورده بودند بالا، تکان می‌دادند و این نوا را تکرار می‌کردند. عظمت آن صحنه همه‌ی وجودم را گرفت. به خودم آمدم، دیدم من هم دستم را برده‌ام بالا دارم همراه با بقیه حیدر حیدر می‌گویم و اشک می‌ریزم اصلا نمی‌دانستم حیدر کیست که اینطور دارم صدایش می‌زنم. همه بچه‌های مدرسه تعجب کرده بودند. برگشتنی، فاطمه توی سرویس آمد کنارم نشست و پرسید: چی شد آتنا که آنطور گریه می‌کردی؟ حاج قاسم را می‌شناسی؟ بعد شروع کرد از حاج قاسم تعریف کردن. با تمام شدن مراسم، حال و هوای من هم مثل قبل شد. حسی گذرا و چند ساعته بیشتر نبود. ادامه دارد ... ✍️ آتنا طالقانی 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299