هو
خیلی خوب این کتاب.
هنوز ناگفته ها از حاج قاسم بسیار است. خوبیِ این کتاب این بود که سری به داخل خانه ی حاج قاسم و تعاملات او با فرزندانش زده است. درس آموز است. برای تربیت و تعامل با بچه ها و نوه ها ، کتاب حرف های خوبی دارد. سه روز آخر عمر شهید و آن لحظات فوق العاده و استرس آور و البته مهیب و جانخراش به خوبی در کتاب منعکس شده است. کتاب ساده است اما یک گیرایی و نمک خوبی دارد. من فکر میکنم با "عزیزِ زیبایِ من" چند پله به حاج قاسم نزدیک و به او علاقه مند تر شوید. من که این طور بودم و البته بعد از خواندن این دست کتاب ها، غم و افسردگی ام هم چند برابر میشود. فهم و تصور این فاصله ی بعید و عجیب ما با آنها، غم و غصه هم دارد.
فکر کنم خواندن کتاب راجع به شهدا برای من یکی خوب نباشد. افسرده ام میکند.😊
#معرفی_کتاب_۲۹
#شهید_سلیمانی
#کتاب_عزیز_زیبای_من
#آخرین_کتابی_که_خواندم
https://eitaa.com/ghete50
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقِ تواضعِ توام.
همین کارها و ملاحظات کوچک تو، بسیار بزرگ است به خدا. همین ها هم از امثال من بر نمی آید. که اگر در جلسات جای خوبی به من ندهند یا به حرف و پیامم التفات نکنند انگار به من توهین کرده اند...
#حاج_قاسم
#شهید_سلیمانی
https://eitaa.com/hamim1377
🔹 چون رهد از دست خود دستی زند، چون جهد از نفس خود رقصی کند/
خاطره سردار سلیمانی از شوق به شهادت شهید حسین همدانی
سرادر شهید سلیمانی در بخشی از خاطراتش شوق به شهادت شهید حسین همدانی را اینگونه بیان میکند: من رفتم خدمت آقا (رهبر معظم انقلاب) برای مجوز کاری که ایشان (شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد، برای این رفته بودم مجوز بگیرم، چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم. ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: چون رهد از دست خود دستی زند/ چون جهد از نفس خود رقصی کند من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
#شهید_سلیمانی
#شهید_همدانی
https://eitaa.com/hamim1377
نوجوانان را دریابیم؛ همه شان را
به چهره های فرماندهان بزرگ مقاومت نگاه کنید. اگر ما در مجموعه های تربیتی مان با این چهره ها مواجه شویم، با این چهره های معمولی ِنه چندان خواستنی، لابد خیلی تحویلشان نخواهیم گرفت و چندان وقتی را صرف آنها نخواهیم کرد و در پیشانیشان آینده ی درخوری نخواهیم دید و امیدی به آنها نخواهیم بست. اما همین ها شدند قله ی مردانگی و کعبه ی شرف و اسطوره ی در افتادن با طواغیت عالم. همین ها یک تنه امت اسلام را سربلند و زنده کردند. هر کدامشان هم عالَمی بسیار بزرگ و کتابی بسیار خواندنی هستند. نانِ دستاورد و ثمره ی این چهره ها را امام خمینی و امام موسی صدر و شیخ احمد یاسین و...میخورند. حرفم این است که نوجوانان را دريابيم، همه شان را. هر نوجوانی بالقوه، فرمانده فرداست.
#شهید_سليماني
#شهید_نصرالله
#شهید_السنوار
#شهید_هنیه
https://eitaa.com/hamim1377