eitaa logo
حا.میم || حسن مجیدیان
522 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
618 ویدیو
9 فایل
یادداشت ها و انتخابهاي حسن‌ مجیدیان ارتباط از طریق @Hamim1361
مشاهده در ایتا
دانلود
چند حکایت از عالم مهذّب، مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی ❇️ «آیةالل‍ه خرّازی (دام ظلّه) فرمود: مرحوم آیةالل‍ه میرزا جوادآقای تهرانی کتابی نوشته و آن را به دست فردی داده [بود] تا نشر کند. پس از چندی، از برای ایشان خبر آوردند که فرد ناشر نام خویش را به عنوان مؤلّف بر آن کتاب نهاده است. او فوراً بدون کوچک‌ترین ناراحتی فرمود: من قصد داشتم مطالب کتاب برای حمایت از دین خدا در میان بندگان خدا منتشر شود، چه به نام من باشد و یا به نام دیگری؛ بنابراین تفاوتی ندارد.» 📚 (فقیهان دینی [از مجموعهٔ شمیم عرش]، ص۲٤ - ۲٥) ✳️ «آیةالل‍ه خرّازی فرمود: آیةالل‍ه میرزا جوادآقا تهرانی کتابی پیرامون اخلاق اسلامی نوشت. وقتی قصد چاپ آن را داشتیم، ایشان ابتدا به‌شدّت از این‌که اسم‌شان پای کتاب نوشته شود اکراه داشتند، ولی بالأخره با اصرار ما پذیرفتند، ولی در عین حال تأکید کردند که بدون عناوین و القاب باشد. حتّی در چاپ‌های بعدی که به‌اشتباه عنوانی از برای ایشان گذارده شده بود، او مانع از نشر کتاب شده و تا تعویض جلدهای کتاب اجازهٔ نشر نفرمود.» [کاش شعور این کارها زیادتر بود.] 📚 (همان، ص۲۹ - ۳۰) ✅ «آیةالل‍ه خرّازی (دام ظلّه) فرمود: روزی برخی از دوستانِ مرحوم آیةالل‍ه حاج میرزا جوادآقای تهرانی با حیرتِ تمام متوجّه می‌شوند که آن مرد بزرگ به مغازه‌های گوناگون مراجعه کرده و به تعدادی بیش از یک عدد، کتاب خاصّی را خریداری می‌کند. آن‌گاه در همان مغازه با صدای بلند، که سایرین نیز بشنوند، از کتاب فوق تعریف می‌کند و سپس از مغازه بیرون آمده و به هر فردی که صلاح بداند یک کتاب از کتب خریداری شده را به وی هدیه می‌دهد. این رفتار تبلیغیِ ایشان سبب پخش شدن ارزش کتاب فوق و در نتیجه خریداری شدن آن کتاب و مطالعهٔ آن می شود. ▫️ برخی ناباورانه و اعتراض‌کنان از وی علّت این رفتارشان را می‌پرسند. ایشان می‌فرماید: این کتاب کتاب خوبی است، ولی مردم از آن خبر ندارند؛ من این کتاب را در مقابل چشم مردم خریداری [نموده]، سپس تعریف و آن‌گاه پخش می‌کنم تا شاید مردم با خریدن آن کتاب به خواندن آن همّت کنند.» 📚 (همان، ص۳۱ - ۳۲) ❇️ «آیةالل‍ه خرّازی (دام ظلّه) به نقل از فرزند مرحوم آیةالل‍ه حاج میرزا جوادآقا تهرانی فرمود: آرزوی بسیاری بر این بوده و هست که در حرم حضرت رضا دفن شوند، ولی پدرم، با این‌که سال‌ها در مشهد مقدّس بود، از گمنام مردن و خود را در حدّ سایر مردمانِ بی‌مکنت دیدن لذّت فراوان می‌برد و به آن عشق می‌ورزید و بالأخره در روزهای آخر عمر شریفش چنین وصیّت فرمود: مرا در قبرستان عمومی شهر دفن کنید و پس از دفن نیز برایم سنگ قبری نگذارید، آن‌گاه تنها یک جلسهٔ ترحیم از برایم بگیرید.» 📚 (همان، ص۲٦ - ۲۷) ✳️ «پسر میرزا جوادآقای تهرانی ... گفت: یک روز پدرم به من فرمودند [که] برای صبحانه، از لبنیّاتی محل کره بگیرم. من هم کفش و کلاه کرده و از منزل بیرون آمدم تا برای خرید کره به طرف لبنیّاتی بروم. در وسط راه بودم که ایشان از دور مرا صدا کردند. برگشتم و گفتم: بله آقاجان، چه می‌فرمایید؟ ایشان با انگشت‌شان به من اشاره کردند و فرمودند: به آقای لبنیّاتی بگو با چاقویی کره را ببرد که با آن پنیر نبریده باشد. یعنی ایشان نه‌تنها حاضر نبودند صبحانه پنیر بخورند، چون که مکروه است، بلکه ایشان حتّی کره‌ای را که با چاقویی ببرند که با آن پنیر بریده باشند نمی‌خوردند.» 📚 (حسن رمضانی؛ حدیث سهر [نسخهٔ حروفچینی‌شدهٔ پیش از چاپ]، ص٤٢٤ - ٤٢٥) https://eitaa.com/hamim1377