eitaa logo
حا.میم || حسن مجیدیان
404 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
415 ویدیو
8 فایل
یادداشت ها و انتخابهاي حسن‌ مجیدیان ارتباط از طریق @Hamim1361
مشاهده در ایتا
دانلود
یادآوری قرائت سوره واقعه و زیارت آقا اباعبدالله علیه السلام در شب جمعه... https://eitaa.com/hamim1377
🔹 از آن پایه تا این مایه، فوتبال! ✅ ... سال‌ها پیش یک هفته‌نامه‌ی هنری-ورزشی منتشر می‌شد که من مشتری پَر و پا قرص‌ش بودم. چهارشنبه‌ها بعد از نماز مغرب و عشا آن را از روزنامه‌فروشی چهار راه بیمارستان(قم) می‌خریدم و دزدکی می‌بردم مدرسه‌‌ی حقانی(خوابگاه) و تا جمعه عصر خط به خط آن را می‌خواندم. البته بیش‌تر به خبرهای فوتبالی‌اش علاقه داشتم؛ ولی خبرهای دیگر را هم با دقت می‌خواندم. خواندن خبرهای ورزشی و سینمایی برای ما ممنوع نبود؛ ولی اگر مسئولان می‌فهمیدند خوش‌شان نمی‌آمد و ممکن بود خلاف "شئونات طلبگی" معنای‌ش کنند و حکم کنند که از عدالت خارج شده‌ایم. ... ✅ امروز، هم‌زمان با مسابقه‌ی فوتبال بین ایران و ژاپن در یکی از مراکز حوزوی برای طلبه‌های سطح سه(ارشد) کلاس داشتم. چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که متوجه شدم تقریبا همه‌ی طلبه‌ها سر در گوشی موبایل دارند و کسی حواس‌ش به حرف‌های من نیست. حدس می‌زدم که دارند مسابقه فوتبال را دنبال می‌کنند ولی به روی‌شان نیاوردم و درس را ادامه دادم.  وسط‌های کلاس، در حالی که من داشتم صحبت می‌کردم، دو سه نفر با هم فریاد زدند "گل" و دست‌های‌شان را به هم کوبیدند. مانده بودم چه بکنم. با لبخند گفتم " عجب! می‌گفتید کلاس را تعطیل می‌کردیم. ین‌جور که نمی‌شود! من مزاحم شما هستم. می‌خواهید فوتبال تماشا کنید."  بعد به شوخی گفتم "دوست دارید یک گوشی را به ویدئو پروژکتور وصل کنید تا همه ببینید! بدشان نمی‌آمد. کمی مِن و مِن کردند ولی وقتی حس کردند که من شوخی می‌کنم و پیشنهادم از سرِ ناراحتی است، گفتند همین‌جوری خوب است. شما ادامه بدهید. اواخر کلاس، دوباره با صدای بلند گفتند پنالتی!!!! و ... همان ماجرا. ✅ از زمانی که من هفته‌نامه‌ی هدف را دزدکی به مدرسه می‌بردم که کسی نفهمد تا الان که طلبه‌ها وسط کلاس با گوشی موبایل فوتبال می‌بینند و هورا می‌کشند، سی و پنج سال می‌گذرد. نمی‌دانم این تغییر عمیق را چه بنام‌م. عرفی شدن؟ سکولار شدن؟ قدسی‌زدایی؟ یا به روز شدن و مدرن شدن؟ به حال، تغییر معناداری است. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۴/۱۱/۱۴ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
عکس‌نوشت | *خطر اصلی در کمین جمهوری اسلامی* به تعبیر استاد علامه طباطبایی(ره) «هر طریقه و رژیمی -اگرچه طریقه دینی باشد- همین که خاصیت مادیت به خود گرفت، جبراً وارد جریان جهانی شده، محکوم قوانین طبیعت گردیده، مانند سایر پدیده‌های جهان ماده عمری خواهد داشت و حالات مختلف کودکی و جوانی و پیری را طی نموده، روزی خواهد درگذشت. آنچه در جهان پایدار بوده و گذران نیست، معنویات منزّه از ماده و بیرون از سلطه طبیعت است که مرگ و میر ندارد و همیشه -کم یا زیاد- با انسانیت همراه است.» (رسالت تشیع در دنیای امروز، ص۵۹.) 👈 این نوشته بریده‌ای است از کتابچه‌ای با عنوان است https://eitaa.com/hamim1377
کتاب لحظه های انقلاب را برای این ایام پیشنهاد میکنم. روایت محمود گلابدره ای از روزهای پیروزی انقلاب که خیلی خواندنی است. https://eitaa.com/hamim1377
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام على عليه السلام: مَن رَكِبَ مَركَبَ الصَّبرِ اهتَدى إلى مِضمارِ النَّصرِ هركه بر مركب شكيبايى نشيند، به خطّ پايان پيروزى رسد ميزان الحكمه ج6 ص151 https://eitaa.com/hamim1377
30.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*یک موج‌سواری مناسب: اویغورها می‌درخشند!* چند وقتی‌است که کاربران تیک‌تاک، ویدئوهایی برای کلیشه‌زدایی از مشاغل، ملیت‌ها و مذاهب می‌سازند. مثلاً: "ما دانشجوی فلسفه‌ایم، البته که میریم عطرفروشی تا به خودمون عطر مجانی بزنیم." در این میان، سه دختر از جمعیت "ابتکار عمل جوانان اویغور"با سوار شدن به موقع بر موج این ترند، توانستند با با چند جمله، موقعیت اویغورها را برای میلیون‌ها کاربر معرفی کنند: _"ما اویغوری هستیم، البته که نمیدونیم پدرمادرمون زنده‌ن یا نه!" بازدیدهای میلیونی این کلیپ، موجب شد که سایر مذاهب نیز به معرفی خود روی آوردند. مثلاً کاربر شیعه‌ای گفت: _ما شیعه هستیم، البته که موقع بدنسازی مداحی گوش می‌کنیم!_ البته هیچ‌کدام از این معرفی‌ها نه ضرب معرفی اویغورها را داشتند، نه به آن اندازه دیده شدند. برشی از این ماجرا را در ویدئوی فوق ببينيد 👆🏼👆 https://eitaa.com/hamim1377
یادش گرامی و بزرگ باد، معلم و مربی شهید محمد عبدی که امروز سالگرد شهادت اوست. من سعی کردم در تمام سال‌های بعد از شهادتش ، فراموشش نکنم. به هر نحوی برای خودم آن عزیز را یادآور شدم. تا یادم نرود که شهیدترین و معصوم ترین و لطیف ترین و دلسوزترین و گریه کن ترین و البته عجیب ترین آدمی بود در زندگی ام آمد و رفت. زود هم رفت. مثل ابر بهاران با بارانی فراوان. خدا درجاتش را زیاد کند. به گردن نسل ما خیلی حق دارد. دست خیلی ها را گرفت و می‌گیرد همچنان. هنوز هم مربی خوبی است. کاش به من هم التفات و نگاهی کند که سالهاست از او دور و بی‌خبرم. https://eitaa.com/hamim1377
برای آشنایی با دغدغه‌ها، روحیات و فعالیتهای شهید محمد عبدی متنی نسبتا مفصل نوشته ام که مطالعه اش، شما را اندکی با آن عزیز آشنا میکند👇👇👇
بسم رب الشهداء والصدیقین درباره ی مربی شهید محمد عبدی(بخش اول) 🔸 آنها که دغدغه ی "بچه های مردم" را دارند، محمد عبدی را خوب می‌شناسند. محمدعبدی، مربی و معلم و برادر و دلسوز نوجوان و جوان بود. عمر کوتاه و پر مخاطره ی او بر سر تربیت نسلی گذشت که قرار است در آینده بسیار نزدیک، علمدار عرصه فرهنگ و تربیت این انقلاب باشند. و البته امروز، شاگردان او در عرصه های مختلف اجرایی و علمی و تربیتی به لطف خدا خوب می درخشند. 🔹 او و هم نسلان و همقطاران فهیمش، بعد از رحلت امام راحل ره و با آغاز دهه ۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ، و رخ نمودن زندگی جدید مردم در سایه ی دولت سازندگی ،به اقتضاء و ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ و تربیت مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. شب و روزشان و جوانی و سرمایه و استعداد و آینده شان را به این مسیر آوردند و کار کردند. در این میان محمدعبدی اما چیز دیگری بود! او با آتش درون، پیوسته در مخاطره سوختن و در سودای رفتن بود. و عاقبت سوخت و رفت. 🔸 آن مربی جوان و بسیجی عاشق و معلم دلسوز به همراه همرزمانش، خوب دریافته بود که بهترین کارها، کادرسازی برای آینده انقلاب و حفظ و صیانت بچه های مردم از خطرات و گمراهی های زمانه است.برای محمد عبدی، هم زمان با شروع دوره تحصیلش در مقطع دبیرستان، دغدغه و انگیزه های عالی در زمینه تشکیل پایگاه فرهنگی تربیتی برای نوجوانان و طرح مسایل اجتماعی و دینی و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی و یادآوری مسایل مربوط به دفاع مقدس بویژه شهدا و روش و منش آنها و غیره شکل تازه و جدی به خود گرفت و این فعالیتها در سالهای آخر دبیرستان به اوج خود رسید و تا هنگامه شهادتش با قوت ادامه داشت. 🔹 محمد خوب دریافته بود که پس از فراغت از روزگار جنگ، مسایل فرهنگی و هجوم بی امان ضدفرهنگی دشمن از راه خواهد رسید و این نسل درگیر مسایلی خواهد شد که جواب میخواهد. ایده می‌خواهد. حرف نو میخواهد. یاری در کنار خود می خواهد. 🔸 او با همین فهم و نگرش، سنگر معلمی را انتخاب کرد و شد "مربی بچه های مردم". مدرسه و مسجد و پایگاه بسیج، هیأت نوجوانان، شد میدان عملیات فرهنگی، تربیتی و پروشی او. او به خوبی دریافته بود که رفتار و اندیشه یک مربی برای این نسل نوخاسته، چراغ راه و پای رفتن خواهد بود. و همین طور هم شد. جاذبه های رفتاری و اخلاقی و روحی محمدعبدی(که سخت مراقب خودش بود) در نزد نوجوانان از او یک معلم آگاه و توانمند و قابل اعتماد ساخته بود. او نه فقط یک معلم دلسوز که الحق یک بسیجی فهیم و تکلیف گرا و یک مشاورِ همدلِ قابل اتکاء برای نوجوانان ِ بی پناهِ آن دوره بود. 🔹 محمدعبدی محصول انقلاب اسلامی بود. امام را عاشقانه دوست داشت و افتخارش این بود که در کودکی و در جماران، امام دست روی سر او کشیده بود. برادر و یاور و مساعد و معاضد و رفیق روزهای سخت بود.برای رفقایش جان می داد. برای بسیج خودش را می کشت.بی اندازه با محبت و باظرفیت بود و اغراق نیست که بگویم خدای محبت و مهربانی بود. از کار خسته نمیشد و روی خستگی را کم کرده بود. می گفت که کار برای خدا خستگی ندارد. در میان همه ی فنون و تخصص ها او متخصص کار برای خدا بود. آن جا که همه از پا می افتادند تازه جان میگرفت و بار مشکلات را به دوش می کشید.هر جا که او بود حال بود و صفا بود و نشاط برقرار بود و سرانجام و نتیجه هم ، حاصل بود. آقای عبدی مرکز ثقل کارها و نقطه ی تعادل فعالیت ها بود. https://eitaa.com/hamim1377
درباره ی مربی شهید محمدعبدی(بخش دوم) 🔸 شب و روزش کار برای انقلاب بود. جثه ی نحیف اما جان پرشور و پر دردی داشت. وجودش تحرک و پیش روی بود. عاشق شهدا و دیوانه شهادت بود. بی تاب بود که زودتر برود. به هر دری میزد تا از قفس دنیا رهایش کنند. کارش التماس به شهدا بود. ناله میکرد و نامه می نوشت و با آنها با رفقای شهیدش قهر و آشتی داشت.دوکوهه و شلمچه و فکه و سه راهی شهادت برای او تکه ای از بهشت و مأمن یاوران صدیق مهدی(عج) بود. انس او با دوکوهه را از رفقایی باید پرسید که صبح علی الطلوع در محوطه صبحگاه او را دیده بودند که به تنهایی نشسته بود و گریه میکرد و سینه میزد.عجیب بود گریه های بی نظیر او. چشمه جاری اشک های ناب او تا دم رفتن، جریان و جوشش داشت.مخزن چشمایش همیشه پر بود از باران بهاری. مرا ببخشید و از من نرنجید اما حوصله کنید این جا را کمی تفصیل بدهم. او تماما گریه بود. همه ی موجودیت و زیست او اشک هایش بود. او در تنهایی گریه می کرد. در جمع گریه می کرد. در سرخه حصار گریه میکرد. در بهشت زهرا گریه می کرد. در معراج شهدا گریه میکرد. در گوهرشاد بلندبلند گریه میکرد. در جماران های های اشک می ریخت. در شب های بارانی دوکوهه با گریه می بارید. از ایرانشهر تا چابهار در مسیر مأموریت گریه میکرد.در میان خنده ها به گریه می افتاد. پشت موتور گریه میکرد. در گرفتاری بچه‌ ها و دانش آموزان گریه می کرد. کارنامه ی تجدیدی بچه های حلقه اش را که میدید گریه میکرد. سر روی شانه ی مهربان مادرش میگذاشت و گریه میکرد. در نامه هایش گریه میکرد . وقتی متوجه عیوبش می شد، پناه به گریه می برد. و عجیب اینکه با نیلوفرانه ی علیرضا افتخاری خواننده ی محبوب آن ها سالها گریه میکرد و حتی وقتی چفیه ای که یادگار شهدا بود را بر سر دختر ضعيف الحجابی می دید، شب را تا صبح با گریه سر میکرد. 🔸 بگذریم که من و ما را طاقت، آن همه نیست که در اقیانوس بی کرانِ گریه های بی امانِ او تاب بیاوریم و همراه شویم! خیلی از هیأتی های آن سالها، او را با گریه ها و ضجه هایش می شناختند.ناله های او برای اهل بیت(ع) در مجالس عزای آنها فراموش نمی‌شود. از آن گریه کن های قهار هیئتی بود که هق هق او موج به گریه های هیات و شور به جان مداح می انداخت. 🔹 عشق عجیب او به مادر شهدا را ماها نمی فهمیدیم. حتی آرزوی شهادتش مثل حضرت زهرا س را هم درک نکردیم تا روزی که پیکرش را آوردند و سینه و پهلویش را دیدیم. همواره به مادرش میگفت:مامان دعا کن مثل حضرت زهرا شهید بشم. 🔸 برای او دغدغه تربیت و مراقبت از بچه های مردم آن قدر حیثیتی بود که به قول خودش حاضر بود از سر شب تا صبح با نوجوانی در خیابان قدم بزند تا مبادا این بچه در خلوت خود به گناه بیفتد. این مرام او در مقام تربیت بود اما نه این سادگی و شیرینی! که زخم ها و طعنه ها و بی مهری ها همواره به راه بود و عاقلان علاقمند به حیات همواره زیر گوشِ این مجنونِ طریق نجات، زمزمه ها داشتند که بابا زرنگ باش و به فکر خودت باش و کاری و شأنی و زنی و بچه ای و از همین دست تمنیات و حرف ها. اما خب او سرخوشانه راه خودش را می رفت و افق دیگری مد نظرش بود! سلوک جنون مندانه ی خودش را داشت. مردی که با افق های دوردست نسبت و آشنایی داشت، با این حرف ها، رهرو وادی عادات و روزمرگی ها نمی شد و در قواره و چارچوب عاقل ها نمی گنجید. برای پدرش نوشته بود که: بابا اصرار نکن من بروم سپاه. خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی گری... 🔹 در سلوک او، دغدغه ی بچه های مردم، گریه های بی امان، معصومیتی دوست داشتنی، شوق به رفتن و رسیدن و... فراوان به چشم می خورد. آن جوانِ یگانه ی دورانِ ما جریان مبارک و زنده ای است از تربیت و رشد و سازندگی. آری بی نظیر بود این آقای آقامحمد عبدی. و الحق که بعد از او، من همانندش را ندیدم. 🔹 خون پاک او، سرآغازی شد برای بسیاری از رویش ها و فعالیت ها.خیلی ها بعد از شهادت او، با همان سبک و سیاق، روش تربیتی او را در کانونها و هیئات دانش آموزی دنبال کردند. کم نیستند کسانی که او را میشناسند و دلبسته ی او و راهِ مبارک او هستند. علی خلیلی عزیز ما نیز یکی از آنها بود. 🔹 محمدعبدی پس از عمری التماس به خدا، در صبح روز جمعه ۱۶بهمن۱۳۷۷، در شهر ایرانشهر سیستان در دشت سمسور به شهادت رسید.اما خدا شاهد است که نام و راه و رسم و مرامش هنوز هم زنده است.هنوز هم آدم می سازد. هنوز هم سرباز انقلاب و مربی بچه ها و علمدار فعالیتهای فرهنگی و تربیتی است. او هنوز هم مربی ماست. او همیشه مربی است. https://eitaa.com/hamim1377