#گریه_با_شهید 🌊
"تنها گریه کن" روایتی مادرانه است از ایام جبهه و جنگ
روایتیست از مادر "شهید محمد معماریان"...
راستش من بیشتر از آنکه با خود شهید انس بگیرم با مادرش گرفتم. مادری که به خاطر شغل همسرش(بنّایی) بار تربیت بچهها را تقریبا تنهایی به دوش میکشد. مادری که میتواند الگوی زنان امروز باشد. مادری که هم به بچههای قد و نیمقدش میرسد هم با ساواک مبارزه میکند و از تیر چراغ برق بالا میرود و هم بعد از پیروزی انقلاب جسم و جانش را کف دست میگذارد برای پیشکش به امام و شهدا و در این بین پسر ۱۶ سالهی خودش را هم راهی جبهه میکند تا پسرش که معجزهوار در کودکی از یک بیماری لاعلاج نجات پیدا کرده سرنوشتش به شهادت ختم شود.
اگر میخواهيد بدانید یک زن چطور میتواند زینبوار زندگی و بندگی کند و چطور میتواند الگوی ایمان و سعی و صبر و تلاش باشد این کتاب را بخوانید...
#فرشته_غلامی 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #تنها_گریه_کن
📝نویسنده: #اکرم_اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
کتاب محله های زندگی
روایت زندگی خانم لامعه لشگرلو هست. ایشون مادر شهید علی بلورچی یکی از شهدای کربلای پنج هستند. بانویی که در یک خانواده بهایی بزرگ میشند و بعد شیعه میشند و با سختی های بسیار زیاد خانوادگی فرزندشون را تربیت میکنند.
پشت جلد کتاب برای معرفی: «این متن داستان زندگی مادری است که در ظاهر کم می گرید و غم را با تمام وجود در خود هضم می کند. نویسنده در این متن کوشیده است تا روایت را از زبان خانم لشکرلو همان گونه بیاورد که او زیسته است؛ ساده، گذار و بدون مکث».
#سلام* 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #محله_های_زندگی
📝نویسنده: #مریم_برادران
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
چقدر سخت بود انتخاب یک کتاب
اما خاطره ی غبطه ای که به جایگاه شهید رحیمی خوردم ، از ذهنم پاک شدنی نیست
همیشه ، حماسی ترین و شاخص ترین افراد در بین شهدا برام افرادی بودند که در راهی قدم گذاشتند و مقاومت کردند که هرکسی متوجه اون مسیر و راه نبوده و اثری که شناخت و تشخیص اون شهید داشته ، الان اشک رو جاری میکنه
این اشک
اشک بر قدرت فهم و شعور و حماسه و جسارت و شجاعت هست
روحشون قرین رحمت الهی باشه ان شاءالله🤲
#وَ_نُصرَتي_لَكُم_مُعَدَّة 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #رسول_مولتان
📝نویسنده: #زینب_عرفانیان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
همه کتابهای شهدا اشک آدم را در می آورد
در حرمان هور، همراه با شهید احمدرضا احدی اشک ریختم
آنجا که اولین بار پسرک را می بیند
و ماجرای دوستی اش را می گوید
آنجا که نوشته هایش را با فرازی از مناجات شعبانیه آغاز می کند
از تصویری که از عملیات ها می دهد و در فراق دوستانش آرام و قرار ندارد
و می گوید
می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
#فاطمه_طاهری 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #حرمان_هور
📝نویسنده: #علیرضا_کمری
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
من ادبیات دفاع مقدس خیلی خوندم!
تقریبا هر کتابی ام خوندم باهاش گریه کردم!
اما هنوز که هنوز حس خوب کتاب نورالدین پسر ایران همراهم و حسش رو فراموش نکردم بعد چندین سال...
حسی که وقتایی که از جبهه میرفت مرخصی برام مثل وقتایی بود که کتاب رو نمیخوندم و تو جمع بودم!!!
کتاب هم طنز داشت هم گریه...
خیلی خوب فضای جبهه رو ترسیم کرده بود...
هرچند خود جناب نورالدین بر حسب ظاهر شهید نشدن
اما یه شهید زندن و شهید زندگی کردن...
#منِ_او 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #نورالدین_پسر_ایران
📝نویسنده: #معصومه_سپهری
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
کتاب «راز درخت کاج»
دختر سیزده، چهارده سالهای که کیلومترها دورتر از جبههها (شاهینشهر اصفهان!) از خواهران و برادران بزرگترش توی جبهه جلو میزنه و شهید میشه...
گریهی این کتاب گریهی از سر قبطه و حقارته... گریهای تکان دهنده و انگیزه بخش، لااقل برای من اینطور بود...
کتاب و مستند «من میترا نیستم» هم بعدها در مورد همین شخصیت تولید شد.
#سجاد_آزاد 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #راز_درخت_کاج
📝نویسنده: #معصومه_رامهرمزی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
قصه کتاب «سه نیمه سیب» قصه شیرینی است، اینکه دو برادر ایرانی ساکن محله قاسمآباد مشهد، یکی کارشناس حقوق و دیگری خادم امام رضا(ع) با هم توافق میکنند که برای دفاع از حرم آل الله به سوریه بروند. اما برای اعزام از طریق نیروهای ایرانی، به مشکل برمیخورند و اعزام آنها صورت نمیگیرد. به همین دلیل تصمیم میگیرند که با نام مستعار و با پوشش افغانستانی، توسط لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شوند. برای این امر، با مشکلاتی از جمله لهجه افغانستانی مواجه میشوند. کسی که به آنها در این مسیر کمک میکند تا این لهجه را بیاموزند، مادرشان است.
🔸️من به عنوان مامان دو تا پسر
(منظورم در جایگاه مادری)
به حقارت خودم گریه کردم در مقابل عظمت مادران شهدا،،، نه به روایت کتاب
مادران شهدای زیادی داشتیم که به سختی خودشون رو راضی کردن و دل از بچه شون کندن و اجازه رفتن دادن،، اما مادری که خودش تا این حد مشوق و همراه باشه و همکاری کنه برای برداشتن موانع پرواز بچه هاش،، واقعا نوبرانه اس.
واقعا خوش به سعادت چنین مادرانی.
و حال من مادر جامونده و بسیار بسیار عقب مونده از این قافله معلومه که 😭😭😭😭 میشه گریه..
#مامان_امیر_حسین_شیرخانی 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #سه_نیمه_سیب
📝نویسنده: #محمد_محمودی_نورآبادی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
کودکی من توی خونه ای گذشت که مادربزرگم هرشب دست روی قاب عکس عموی شهیدم می کشید و بعد می بوسید و سرجایش می گذاشت...
هر هفته پنجشنبه ها به خاطر مادربزرگ بهشت زهرا بودیم پیش عمو ...
توی هئیت الشهدا که هر هفته شب های پنجشنبه برنامه داشتن و هرسال برای شب های محرم به درب خانه یکی از شهدا می رفتیم و به خاطر ایام عرض تسلیت می گفتند.
نوجوانی ام پای فیلم های دفاع مقدس جشنواره فجر می گذشت وقتی اینقدر های های گریه می کردم و بعد با صورت خیس توی سرمای بهمن ماه می اومدیم از سینما بیرون و برمی گشتم خونه و من تا هنگام خواب هنوز تحت تاثیر بودم.
توی نوجوانی تحت تاثیر کتاب های نیمه پنهان ماه خیلی گریه کردم
توی جوانی و بعدها
کتاب های زیادی خوندم که باهاشون گریه کردم
عمار حلب
خداحافظ سالار
تنها گریه کن
یادت باشد
دختر شینا
دا و....
اما اون حال و اشک های نوجوانی ام و کتاب های نیمه پنهان ماه هنوز برام خیلی رشک برانگیزه
الان ۳۰ جلد کتاب از نیمه پنهان ماه چاپ شده، زندگینامه ی مختصر از ۳۰ شهید
#معصومه_مینائی 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #نیمه_پنهان_ماه
📝 نویسنده: #حبیبه_جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
كل الطرق تؤدي إليك..
حتى تلك التي سلكتها لنسيانك..
تمام راهها
به تو❤ ختم میشوند
حتی آنهایی،
که برای فراموشیات،
پیمودهام...
و فقط
اشک
تسکین قلب بیقرارم بود
بعد از خواندنش ...
#tmohamadi 🌱
#چالش 🌸
📚کتاب: #یادت_باشد
📝نویسنده: #رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
همیشه غایبِ من ،تو ❤همیشه حاضری ..
هنوز هم که هنوز است
بعد از سالها
مثل بغض
بر سینهام نشستهای ..
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم،
و
زمان را شکستهای ...
همیشه غایبِ من ،تو❤همیشه حاضری،
و هربار که به چشمهایت
در قاب کتاب
نگاه میکنم ...
تا پلک میزنم
سرازیر میشوی ❤❤
#tmohamadi 🌱
#چالش 🌸
📚کتاب: #مهمان_مهتاب
📝نویسنده: #فرهاد_حسنزاده
و
📚کتاب: #سفر_سرخ
📝نویسنده: #نصرت_الله_محمودزاده
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
📚 درگاه این خانه بوسیدنیست
خاطرات فروغ منهی
مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقیپور
تقریبا از ابتدای کتاب بغض همراهم بود برای عشق و محبت این مادر به فرزندانش که هر کدام ماجرایی داشتند ...
اما این بغض در شهادت سه پسرشون به اشکهای بیوقفه تبدیل میشد که قلب و روح آدم رو جلا میداد ❤️
محبت و علاقهی بین حاج خانم و حاج آقا و عشقشون به پسراشون، و اما شهداشون ... که یکی از یکی آقاتر و مظلومتر بودن 💔
جگرم از داغ این مادر میسوخت در حالیکه به وجود چنین مادران و شیرزنان استواری در کشورم افتخار میکردم 💚
#سلیمانی 🌱
#چالش 🌸
📚کتاب:#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
📝 نویسنده: #زینب_عرفانیان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
سلام
یه کتاب خوب دیگه یادم اومد.
روزهای بی آینه
روایت زندگی سراسر صبوری، استقامت، فداکاری و عشق همسر خلبان شهید حسین لشکری است.
روایتی از رنج ها و غم های زنیکه همسرش چندماه بعد از تولد فرزندش مفقودالاثر میشود.
روایتی از چهارده سال بی خبری و چشم انتظاری و به دوش کشیدن بار زندگی. و بعد از چهارده سال تازه شنیدن خبر اسارت همسر.
روایت روزهایی که زنانگی و جوانی نکرده است. خودش را تا یک سال در آینه نگاه نمیکند و دلش نمیخواهد به خودش برسد، چون او یک زن است و مردش که همانند آینه اوست، در کنارش نیست.
روایت بازگشت همسر بعد از هجده سال اسارت و تازه شروع سختی های جدید:
«احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیدهاند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودهاند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز میکنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.»
و پایان یازده سال زندگی مشترک پس از اسارت، با شهادت همسر در سال ۱۳۸۸.
انتشارات: سوره مهر
پ.ن: طاقچه بی نهایت این کتاب را داره.
#سلام
#چالش
کتاب: پاییز آمد
نویسنده: گلستان جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
#یادت_باشد
روایتی از زندگی یک زوج جوان ده هفتادی و اول راه جاده پر الهتاب و گاهی شیرین و گاهی تلخِ زندگی!!!
کتابی که با تمام وجودم سوختم و اشک ریختم با سطر ب سطر آن
با آخرین خداحافظی
و
دلشوره و اضطراب انتظارو …
تا همیشه مدیون و به یاد و نگران (دلتنگی_جای همیشه خالی همسر)همسر شهید بودم و هستم😔
خدا به دل عزیزان شهدا صبر و قرار بده
ان شالله عاقبت همه ختم به خیر بشه
مثل #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی عزیزمان🕊️💚
#مامان_علی_و_نرگس
#چالش
کتاب: یادت باشد
نویسنده: رسول ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
تنها گریه کردم،تنها در دل شب در سکوت خانه،آنجا که اشرف سادات کودک مریض در دست سرگردان بیمارستان ها بود را به یاد شب ها و روزهای سرگردانی خودم در بیمارستان ها گریه کردم، آنجا که توسل کرد و جواب گرفت برای بیچارگی خودم و بیجواب بودن توسل هایم،آنجا که پسرش را روانه میکرد و بعد هم شهیدش را در آغوش میگرفت برای آرزوهای برباد رفته ام برای پسرم....
قصه اشرف سادات هم مثل تمام قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز میشود.با بچگی ها و شیطنت هایش.پا به پا با او روزها را میگذرانم،روی درخت ها،پای دار قالی،با گردنبند و گوشواره اش ذوق میکنم و با او از حمله کلاغ ها می هراسم.با آمدن خواستگار، شرم، گل لپ هایم را سرخ میکند و با همان عکس، من هم خواستگارش را پسند نمیکنم.با عروسی اش شاد میشوم.بیمار که میشود دلم برای جوانی اش میسوزد.مادر که میشود حس مادرانگی من هم عود میکند.محمد که مریض است تمام شب بیداری ها و مریض داری های خودم از کودک تبدارم جلو چشمم رژه میرود و چشمم میبارد و میبارد.با او توسل میکنم و با او من هم شفا میخواهم.دروغ چرا،چیزی شبیه غبطه هم میخورم به حالش که خوش به حالش که خدا حاجتش را داد.در کشاکش انقلاب حس میکنم من هم در کوچه پس کوچه ها در حال دویدن و فرار از دست مأموران هستم،ضربان قلبم بالا میرود.دلم خون میشود برای مردم.امام که می آید من هم با اشرف سادات خوشحالم،جنگ که میشود خودم را میان خانه امنش در حال کمک به جبهه میبینم،کنار همه زنها سبزی پاک میکنم،لباس میدوزم،ترشی و مربا میپزم از بس که این کتاب زنده است.
با اشرف سادات مادری میکنم،با او محمد را راهی جبهه ها میکنم،با او از هر بار آمدن محمد به خانه هیجان زده میشوم،شب آخرین اعزام با او بغض کردم و گلویم از شدت این بغض درد گرفت.اما،اما،اما امان از وقتی که شهیدش آمد،دیگر بغضی نبود،اشک آرام روانی رو گونه خیسی نبود،هق هق گریه ای بود که شانه هایم را تکان میداد،تنها در دل شب،از بس که زنده است این کتاب.
ماجرای درد پایش و خواب و شفایش در دلم اشتیاقی برانگیخت که به دنبالش بگردم.بخواهم که نشان منزلش را پیدا کنم و خودم را به او برسانم و التماس کنم برای حاجت من هم دعا کند،زمزم تربت و پارچه سبزش را طلب کنم و خانه گرمش را ببینم،از بس که زنده است این کتاب.
این کتاب را نباید خواند،خواندنی نیست این کتاب.این کتاب را باید زندگی کرد.عشق به خدا و میهن و ولایت را باید از اشرف سادات آموخت و زندگی کرد،گذشتن از همه چیز و پای عهد ماندن را باید اینجا یاد گرفت.
کتاب «تنها گریه کن» را بخوانید.سرگذشت اشرف سادات مادر شهید محمد معماریان.سرگذشتی پر از فزار و نشیب از زنی که جان و خانه و زندگی و فرزندش را در راه عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و تا امروز دست از این ایثار برنداشته است.روایت زنانی که در روزهای پر التهاب دفاع مقدس فداکارانه در پشت جبهه ها برای بخشیدن لبخندی به لب رزمندگان ساعتها تلاش میکردند.آنقدر داستان برای من جذاب و دلچسب بود که کتاب را در یک روز خواندم.به نظرم بخوانیدش تا بدانید ایران به دست چه کسانی ایرانی اسلامی شده است.
#سایه
#چالش
کتاب: #تنها_گریه_کن
نویسنده: اکرم اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
.خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.کتاب آنقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم.خاطرات دختر نازپرورده ای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتاب های اعتقادی فراوان،انقلابی و عضو سپاه شد.در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباخته پاسداری جوان که به خواستگاری اش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند.داستان روزهای عاشقانه شان،ماجرای پر از غم دخترشان،نامه های پر از مهر و آموزنده شان،اخلاص و ایمان و اعتقاد قوی شان،صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح نا آرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند.
بعد از خواندن کتاب لحظه ای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم.مخصوصا آن قسمت کتاب که خانه و زندگیش پر از آب شده بود.اگر امروز وقتی با خانهای پر آب روبه رو میشدم و همسرم نبود چه میخواستم بکنم؟اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند همسرم کنارم نبود چه میکردم؟همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمیگذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بی پدری کشیده شان هستیم...
این کتاب را خیلی دوست داشتم.واژه واژه اش در جانم نشست.اشک هایم را روان کرد.عاشقانه ای پاک پر از ایمان و اعتقاد.به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.از دستش ندهید.
#سایه
#چالش
کتاب:#پاییز_آمد
نویسنده: #گلستان_جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
برخلاف شنیده هایم کتاب خیلی جذاب بود.روایتی شنیدنی از زبان دختری که پاک زندگی کرد و پاک ازدواج کرد و پاک عشقش را ابدی کرد.بیشتر از قسمت های به قول دوستان صورتی کتاب چیزی که مرا خیلی به فکر فرو برد ایمان و مراقبه و تقوای شهید حمید سیاهکالی بود.در آن سن کم چطور توانسته بود به آن درجه از زهد و ورع برسد.آنقدر این قضیه برایم جالب است که دلم میخواهد داستان این شهید هم از زبان مادرش روایت شود تا ببینم چه نکاتی رعایت شده که این شهید چنین رشد و تربیت و پروش یافته است.مطمئنا مثل کتاب کاش برگردی دقت در تربیت و حق الناس و حرام و حلال زمینه ساز چنین رشد شخصیتی ای بوده است.کاش با عنایت این شهیدان همه پدران و مادران در تربیت فرزندانشان موفق باشند.
این کتاب یک روایت عاشقانه است،خیلی هم عاشقانه.آنقدر عاشقانه که با خودت فکر میکنی یعنی واقعا در این دور و زمانه هم از این عشق ها وجود دارد؟یعنی یک جوان شصت و هشتی هم میتواند اینجور دلبرانه عاشقی کند؟اینجور که حتی عشقش دل تو را هم ببرد؟از عشق حمید میگویم و آن همه دقت و ملاحظه برای اینکه مبادا معشوق حتی به اندازه سنگینی یک چادر مشکی دلگیر شود.عشق حمید به خدا و این همه مراعات آداب حضور در پیشگاه خداوند.رهی که علمای بزرگ شاید دهها سال طول بکشد تا به آن برسند این جوان با کدام استاد اینگونه برق آسا طی کرده است؟؟از حرارت این عشق که شعله هایش آتش به جان حمید زد، عمق جانم گرم است و دوست دارم تا همیشه این گرما در دلم ماندگار باشد.
آنقدر روایت فرزانه ساده و شیرین بود که حس میکردی تو هم از آن امامزاده و سفرهای راهیان نور خاطره داری،از آن خانه کوچک کوله باری از یادها بر دوش داری و وقتی فرزانه آخرین بار در خانه است پنجه های بی رحم بغض را بر گلوی خودت حس میکردی.دوست داشتی تو هم،هم گریه با فرزانه نبودن حمید را انکار کنی و داد بزنی و بنشینی در انتظار پاسخش.دوست داری بشنوی که حمید بگوید یادت باشه و فرزانه با خنده بگوید یادم هست،یادم هست...
کاش یادمان بماند این همه از خودگذشتگی و ایثار را.کاش یادمان بماند که بنده بودن سن و سال نمیشناسد،خودسازی میخواهد و محاسبه نفس.کاش یادمان بماند برای چه پا در این دنیای فانی گذاشته ایم.کاش یادمان بماند هدف قرب است در هر سرزمینی.این کلام خود شهید است.
در اواخر کتاب که فهمیدم شهید سیاهکالی و شهید زکریا شیری در کنار هم به شهادت رسیده اند باز هم یاد ننه رقیه افتادم.کل حضور این دو شهید در سوریه ۱۴ روز بوده است.از ۲۰ آبان تا ۴ آذر که به شهادت رسیدند.کتاب برای من خیلی درس داشت و خیلی خوشحالم که خواندمش.
بعد از مطالعه کتاب کلیپ های شهید و مصاحبه با همسر شهید و صحنه های تشییع پیکر را هم جستجو کردم و دیدم و باران اشک هایم بند آمدنی نبود.چه روح بزرگ و چه عروج با شکوهی.خوشا به حال این مدافعان دل از کف داده حرم خانم جان....
#سایه
#چالش
کتاب: #یادت_باشد
نویسنده:#رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
#تنها_گریه_کن
چندین ماه از ماجرای حاشیه ساز دیوارنگاره "زنان سرزمین من" و نیش و کنایه هایی که میگفت "شما حتی به اندازه چند تصویر یک بیلبورد هم در جبهه خودتان آدم حسابی ندارید!" میگذرد.
در هنگامه پر تب و تاب پرسش از "الگوی زن ایرانی"، "تنها گریه کن" اشرف سادات روزی ام می شود و مهمان دنیای زنانه اش میشوم. پا در دنیای زنی میگذارم که منشش هم چون نامش شرافت را معنا میکند. پا در دنیای اشرف سادات میگذارم و پا به پایش میدوم و خسته نمیشوم. گرچه از اشرف سادات بسیار دورم -فاصله ام تا اشرف سادات، فاصله زمین تا آسمان است-؛ اما با هر قدمی که در پی قدم های اشرف سادات بر میدارم، به زن بودنم افتخار میکنم.
در زمانه ای که لیبرالیسمش "اسارت" زن را طلب میکند و نئولیبرالیسمش از زن بودن، رقابت در کالا شدن و دیده شدن را میخواهد، همراه اشرف سادات "چادر مشکی ام را سر میکنم"، کتانی های همتم را میپوشم، دست هایم را مشت میکنم، به خیابان میروم و برای به ثمر نشستن مبارزه مقدس مان و برای زنده نگهداشتن راه امام حسین، فریاد میزنم و شعار آزادی حقیقی سر میدهم.
"تنها گریه کن" برای من، قصه رشد زن ایرانی ست. وقتی میبینم که اشرف سادات چطور یک به یک از پله های سخت و نفسگیر مسیر رشدش عبور میکند و چطور در همان لحظه ها که گاه در پاگردهای مسیر، نفسش در آستانه بریدن است، خدا دستش را میگیرد و به او لبخند میزند.
وقتی لبخند خدا، بیماری -به اصطلاح پزشکان- لاعلاج محمدش را علاج میکند، همراه با او لبریز از شوق میشوم و وقتی نیمه شب، غریبانه، مریم کوچکش را که سر تا پا در گچ فرو رفته، در کوچه ها به بغل میگیرد تا اندکی آرام گیرد - تا مبادا صدای بی قراری کودکانه اش همسایه ها را بیازارد-، بغض گلویم را چنگ میزند.
اشرف سادات برای من -و برای ما- الگوی زن کنشگر حقیقی مسلمان ایرانی است. کنشگری که برخلاف فمینیست ها، کنشگری را در شبه مردانه شدن نمیجوید؛ که به گفته آقایمان، "تشبه به مردان برای زن ارزش محسوب نمیشود". که به گفته ایشان امتیاز ویژه زن این است که "آمیزه ای ظریف از لطافت و برندگی است". و اشرف سادات مصداق واقعی از تجلی لطافت مادرانه و برندگی ایمان است. اشرف سادات آن کار میکند که از هیچ مردی برنمی آید. به قول نادر: "هر جا زنی به خاطر عدالت میجنگد، آنجا عطری پیچیده ست شیرین و شورانگیز و بهشتی. ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم".
اصلا چه کسی گفته "جنگ چهره زنانه ندارد"؟ وقتی اشرف سادات روایتی ناب از چهره زنانه جنگ را نشانمان داده؟ هرچند؛ شاید الکسیویچ بلاروس حق دارد بگوید جنگ چهره زنانه ندارد؛ وقتی میدانیم جنگ آنها کجا و دفاع مقدس ما کجا... در تنها گریه کن، محمد معماریان میگوید و اشرف سادات نشان مان میدهد که "کار که برای خدا باشد، دیگر آشپزخانه و خط مقدم ندارد. قیچی قندشکن و چرخ خیاطی و کارد آشپزخانه با اسلحه فرقی ندارد".
کتاب که تمام میشود، دلم میخواهد یک دل سیر گریه کنم. برای تنهایی و دلتنگی های اشرف سادات؟ نه! حال او که گریه کردن ندارد. درست مثل خودش که برای محمدش گفت: "خوش به حالت مادر! حال تو که گریه کردن ندارد". حال ما اما اشک می طلبد. مایی که میراث داران انقلاب و خون شهدایش هستیم. مایی که تا محمدها و اشرف سادات ها کیلومترها فاصله داریم. کاش اشرف سادات ها را قدر بدانیم و وقتی از "زنان سرزمین مان" حرف میزنیم، از شیرزن های ناشناخته سرزمین مان یاد کنیم...
#zmajd
#چالش
کتاب: تنها گریه کن
نویسنده: اکرم اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
📖 #قصه_ننه_علی روایتی پر فراز و نشیب از زندگی دختری که مادر دو شهید شد.
📗 این کتاب داستان زندگی خانم همایونی است، از همان سه،چهار سالگی که با خانواده به تهران مهاجرت کرد و در کودکانهترین روزهای زندگیاش خانمی شد برای خودش و آموخت که قدرتی بسیار بیشتر از رنجها دارد.
🍀 قدم به قدم با او همراه شدم تا لحظه شهادت پسرانش علی و امیر شاه آبادی، شهدایی که مادر با هزار ترفند، اجازه سفرشان به آسمان را از پدر گرفت.
😔 از عظمت جهاد این مادر شهید، متحیر شدم، احساس حقارت کردم در برابر این همه صبر و استقامت این مادر.
#کلنا_عباسک_یا_زینب
#چالش
کتاب: قصه ننه علی
نویسنده: مرتضی اسدی
@hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
#گریه_با_شهید 🌊
محمد بلباسی شهید مدافع حرمی که دلداده بود و همه مسئولیت رابطهی عاشقانه اش را بر عهده خود میدانست. مدت ها قبل تر این توصیف را در وصف عشاق واقعی شنیده بودم اما مصداقی برایش نمی یافتم.
مدتی مسئولیت اردوهای جهادی را داشت و از عزیزترین فرصت های با خانواده بودن گذشت و خودش را و زندگی اش را وقف رضایت خدا کرده بود.عاشق بود.عاشق خدا بود. عاشقی میکرد.
مو به تنم سیخ شد وقتی مصاحبه اش را در مناطق زلزله زده دیده بودم که میگفت: در کوچه پس کوچه های این شهر، پی خود میگردم.
اگر قصدتان شده که این کتاب را مطالعه کنید، پیشنهاد میکنم که #گریه_با_شهید را نگه دارید و از آنجای کتاب که #محبوبه_بلباسی به نام محمد رفته بود،به اشک هایتان اجازه جاری شدن بدهید. قصهی زندگی مشترک این دو را بهتر که هر کسی نداند، چون که سر بر دیوار کوفتن دارد.
این زندگی اما برای همسرش که باید به نبودن محمد عادت میکرد، خیلی سخت میگذشت. اوج این قصه نبودن جایی بود که دخترشان زینب به دنیا آمد بود و دیگر محمد به آرزویش(شهادت) رسیده بود.
آن زمانی که کتاب #برای_زین_اب را میخواندم، هنوز پیکر شهید#محمد_بلباسی برنگشته بود.
هنوز خان طومان میزبان وجود نازنینش بود. رفتنش به سوریه هم عجیب بود؛ وقتی که پس از چند روز کار سخت جهادی از جنوب کشور برگشته بود، شبانه و با خداحافظی غم انگیزش با خانواده و همسرش عازم سوریه شد. ۱۶ اردیبهشت(مصادف با روز مبعث) روز دردناکی برای مردم مازندران بود.دیگر آن روزها گام ها سست و چشم ها بد جلاپریده بود.در ان روز سیزده لاله ی مازندرانی پرپر شده بودند که نام #شهید_محمد_بلباسی در میان آن ها بود.
#محمدرضا 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #برای_زین_اب
📝نویسندگان: #سمیه_اسلامی #فاطمه_قنبری
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
چند خطی برای کتاب «خداحافظ_سالار»
خاطرات خانم پروانه چراغنوروزی
همسر سرلشگر شهید حاج حسین همدانی
یادم نیست، چندسال پیش بود و چطور شد، کتاب خداحافظ سالار را خواندم؛ اما یادم هست بین همه کتابهایی که از شهدا گفتهاند، این کتاب یک چیز دیگر بود. حتی حالا که بعد از آن بازهم چندین کتاب دیگر از شهدا خواندهام، و در این مدت هم چیزکی از نویسندگی فهمیدهام، علاقه و ارادتم به این کتاب عزیز بیشتر شده و نویسنده خوشقلماش جناب آقای حمید حسام را تحسین میکنم.
کتاب به خوبی توانسته است تصویری شفاف از شهید همدانی عزیز را برای خواننده به تصویر بکشد.
امشب دوباره خواندمش. همراهِ دوران کودکی شهید همدانی تا لحظه شهادتشون شدم؛ دل به دل امّوهب دادم و همسفر روزهای تلخ و شیرین سالار شدم. دوباره با روایتهایش خندیدم. گریه کردم. ترسیدم. امیدوار شدم؛ و غصه خوردم.
عشق را دیدم و چشیدم. دوباره حلاوتش در جانم نشست.
یادم هست، آن چند نفری که کتاب را به امانت خواندند هم، با اشکِ معرفت پساش دادند.
کتاب #خداحافظ_سالار پیشنهاد ویژه این حقیر برای شماست.
اصلاً جانِ دلِ آدم تازه میشود با خواندنش.
#فاطمه_محمدزاده 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #خداحافظ_سالار
📝نویسنده: #حمید_حسام
@hamkhaniketab
📣 چالش کتاب در دیار باقی 📣
#کتاب_دیار_باقی
تصور کنید تو خونه نشستید و در حال مطالعه یه کتاب جذاب هستید که ناگهان، چیز سیاهی رو گوشه اتاق میبینید! تا به خودتون بیاید، شروع میکنه به صحبت کردن:
- فقط دو ساعت دیگه در این دنیا فرصت داری! چون اهل کتاب و مطالعه هستی به تو فرصت داده شده که یک کتاب انتخاب کنی و همراه خودت بیاری!
📚💀 📚
⁉️خوب! حالا شما کدوم کتاب رو انتخاب میکنید برای بردن به دیار باقی؟! ⁉️
کتاب رو برامون معرفی کنید و بگید که چرا این کتاب رو انتخاب کردید.
⏰ مهلت شرکت در چالش: سهشنبه ۱۷ بهمنماه
‼️ شرایط شرکت در چالش:
۱. عکس جلد و متن معرفی کتاب رو باید برای بنده ارسال کنید: @sy_yaghoubi
۲. متن معرفی کتاب شما پس از کدگذاری، با یک لینک نظرسنجی اختصاصی و بدون نام نویسنده در گروه منتشر خواهد شد.
۳. اعضای گروه میتونند از ۱ تا ۵ به متن امتیاز بدن.
۴. طبیعتاً هرچه متن معرفی قویتر و متفاوتتر و جذابتر باشه، امتیاز بیشتری میگیره.
۵. رأی گیری فقط مربوط به همین گروه هست و حق ارسال مطلب برای دیگران رو ندارید (تقلب ممنوع!).
۶. انشاءالله به رسم یادبود به نویسنده متنی که بیشترین امتیاز رو کسب کنه، هدیه میدیم.
۷. منتظر چالشهای بعدی پایان سال باشید.
پ.ن: نقاشی «فرشته مرگ» اثر هوراس ورنت، نقاش فرانسوی قرن ۱۹ ( یه وقت گیر ندید، مرتبطتر از این عکس پیدا نکردم😊)
#چالش
@hamkhaniketab
لیست متنهای چالش #کتاب_دیار_باقی
از اینجا میتونید متنهای قبلی رو بخونید و رای بدید و نظر بدید.
برنده جایزه این چالش رو شما مشخص کنید.
👇👇👇
۱. متن شماره ۰۱
۲. متن شماره ۰۲
۳. متن شماره ۰۳
۴. متن شماره ۰۴
۵. متن شماره ۰۵
۶. متن شماره ۰۶
۷. متن شماره ۰۷
۸. متن شماره ۰۸
۹. متن شماره ۰۹
۱۰. متن شماره ۱۰
۱۱. متن شماره ۱۱
۱۲. متن شماره ۱۲
۱۳. متن شماره ۱۳
۱۴. متن شماره ۱۴
۱۵. متن شماره ۱۵
۱۶. متن شماره ۱۶
۱۷. متن شماره ۱۷
#چالش
@hamkhaniketab
📗 مسابقه چالش مطالعه
کسی که علاقه مند به کتابه و با دیدن هدیه ای که کتاب باشه یا کتابفروشی چشم هایش برق میزنه از خوشحالی یک چیز دیگه هم باعث خوشحالی اش میشه و اون هم پیدا کردن گروه همدل و همراهه حال اگر یهویی یه جایی تبلیغ گروه همخوانی رو می بینی که آدرس اش زیر پیام هست سریع عضو میشی و تازه بعدش خوشحالی بیشتر میشه وقتی هر کی از احساس خرید و خوانش کتاب میگه
خوبی گروه همخوانی اینه که وقتی یک کتابی معرفی میشه تو تنها نیستی که اون کتاب رو میخونی یه عالمه دوست کتابخوان داری که بعد از خوانش مقرری میان و از برداشت ها نقدها لذت ها و پند و اندرز مطالب میگن و اون رو با بقیه به اشتراک میگذارند
اینجاست که حرف بزرگان رو متوجه میشی که کسی که با کتاب مانوسه احساس تنهایی نمی کنه و یا هیچ چیز جای کتاب رو نمی گیره
و این رو اول بار خداوند عالمیان وقتی که بر پیامبرش اولین پیغام رو فرستاد فرمود بخوان و برای پیامبر و پیروانش قرآن که از خواندنی می آید نازل کرد و توصیه و سفارش کرد فاقروا ما تیسر من القرآن
یا آنجا که کسی می خواهد قرآن بخواند به بقیه می گوید فاذا قرات القرآن فاستمعوا و انستوا
#عشق_همخوانی
#چالش
@Shahedalamdar 🌸
📚 @hamkhaniketab
سلام
یکی از چالش های همیشگی برای اعضای گروه، همراهی با مقرری کتاب هاست. خدا نکنه یه کتاب مقرری روز ش، یجایی تموم بشه که نتونی صبر کنی ببینی قرار هست فردا چی بشه.
سر یکی از همخوانی ها، به یه جایی رسید داستان که هیچ راهی وجود نداشت!
جز این اینکه به این نکته اشاره کنم.
به لحاظ شرعی؛ روز بعد، از نماز مغرب و عشا حساب میشه و نه ساعت ۲۴ بامداد.
با توجه به این استفتاء و درک حال همه دوستان، تو گروه نوشتم:
از اونجایی که اینجا زودتر شب میشه. افق شرعی مشهد از تهران نیم ساعت جلوتر هست (:
الان فرداست، مقرری بعدی رو هم خوندم. ✅
از خدا خواسته
مقرری بعدی رو هم چند نفری شروع کردند و ادامه ماجرا ی اینجا زودتر فردا میشه، الان امروزه یا فردا تا پایان همخوانی ادامه داشت.
😅😅
گذشت تا چند وقت پیش،
خانم غفارحدادی هم دیدم یجایی نوشته بودند؛ فردا از نظر شرعی بعد از نماز مغرب و عشا شروع میشه
😂😂
بماند که گروه های دیگه کتابخوانی مجازی هم، این استفتاء دست به دست چرخیده و گاهی بهش اشاره میشه.
خصوصا وقتی مقرری اون روز جایی از کتاب تموم میشه که نباید. 😂😂
نکته:
دوستانی که مقرری کتاب رو مشخص میکنید، خواهشاً مثل فوتبالیست ها تمومش نکنید. توپ رو هوا نباشه.
یجایی که آدم با خیال راحت کتاب و ببنده و فردا شروع کنه.
#استفتائات_همخوانی
#عشق_همخوانی
پ ن :
آقا سید @Smm_ghalam اعتراف میکنم همخوانی مذکور دیگه اینقدر وضعیت یجوری بود.
استفتایی هم پیدا نشد که پس فردا از کی شروع میشه.😅😂
کتاب رو یک جرعه سر کشیدم و تامام!
روزای بعدش فقط بعد نماز مغرب و عشا ✅ میزدم.
#عشق_همخوانی
#چالش 🌸
📚 @hamkhaniketab
سلام من به کتاب خوندن علاقه مندم وبه اینکه سعی کنم در خوندن کتاب ها از بقیه جلو بزنم بیشتر مشتاقم. در همخوانی یک کتابی که دوست داشتم ببینم هرچه زودتر آخرش چی میشه چندتا مقرری رو با هم خوندم اما مدیرگروه وقتی فهمیدن گفتن نمره منفی گرفتین.همخوانی یعنی همراه هم جلوبریم نه یکی جلو نه یکی عقب . و کاش تو زندگی هامون هم همراهی رو بیشتر یادبگیریم نه اینکه عقب بیفتیم یا جلو بزنیم که اون اتفاقی که نباید بیفته ممکنه اتفاق بیفته وتنهابمونیم.
#عشق_همخوانی
#چالش
📚 @hamkhaniketab