#گعده_دهم
#یادداشت_اول
1⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#امیر_خندان
🔸رفیق پر کلک موتور!!!
بچه که بودم پدر من را روی باکِ آبیرنگ موتور مینشاند. اول خواهرم مینشست و بعد من جلوی خواهرم. تقریباً روی فرمان موتور مینشستم تا باک! پدرم یک موتور هندای 125 اصل ژاپن داشت. فکر میکنم الآن، گوشهی انباری آنقدر خاک خورده که باکش بهجای بنزین، پر از سوسک و مورچه و مارمولک شده است. پنجنفری سوار موتور میشدیم. واقعاً کار سختی بود. پدر نمیتوانست ماشین بخرد. اطرافیان هم اکثراً موتورسوار بودند و با ترکیب جمعیتی بالا سوار موتور میشدند. در ایام نوجوانی هم یکشب پنج ترک سوار موتور شدن را تجربه کردم. البته کمی فضای اجبار در کار بود. پدربزرگ بعد از یک دورهی بیماری سخت فوت کرد. تمام ایام بیماری و فوت و تشییع و... را در منزل پدربزرگ بودیم. در فضای مسخرهبازی و شوخی، پنجنفری سوار موتور شدیم. پسردایی هم که دستور قبلی از دایی داشت، دستهی گاز موتور را چرخاند و ما را از خانه پدربزرگ جدا کرد تا کمی از فضا دور باشیم. بعداً که خودم موتورسوار شدم یکبار سه نفر را سوار موتور کردم و چهار نفره مسیری را طی کردیم. چه برای یک نفر و چه برای پنج نفر، موتور وسیله خوب و خطرناکی است. بهقولمعروف خاطرات و مخاطرات دارد.
وارد فضای دانشگاه که شدم استادی را موتورسوار ندیدم. حتی به دوران قبل از دانشگاه که فکر میکنم، انگشتشمار معلم یا مدیری را بهصورت موتورسوار در ذهنم پیدا میکنم. بعد از آمدن به حوزه هم همین موضوع را تا اندازهای درک کردم. البته موتورسواری طلبهها در قم امر معمول و رایجی است. حتی اینکه دو طلبهی معمم روی یک موتور نشسته باشند چیز عجیبی نیست. به خلاف برخی مناطق کشور که موتورسواری طلبه با لباس طلبگی خارج از عرف است! نمیدانم کلمهی استادی کاری میکرد که موتورسواری به کنار برود و یا شأن و منزلت و یا شایدهای دیگر.
تیرماه سال 1400، در حال و هوای ایام عید قربان، خبر تصادف یک موتورسوار در فضای قم پیچید. تصادفی که خبرگزاریها در موردش نوشتند تصادف مشکوک! تصادف یک استادِ موتورسوار. آنهم تصادفی خانوادگی. منظورم از خانواده فقط همسر نیست، بلکه منظورم یک پدر و همسر به همراه دو پسر و یک دختر خردسال است. یاد موتورسواری پنجنفری خودمان افتادم روی موتور هندای 125.
استاد موتورسواری که برای اساتید هیات علمی دانشگاه سخنرانی میکرد، تصادف کرده بود. خودش نیز برای عضویت در هیات علمی چند جا دعوتشده بود. استادی که قواعد بیبنیاد استادی را به هم میزد ازیکطرف با پوشش ساده و ازیکطرف با موتورسواریاش. البته نه اینکه ماشین نداشته باشد و یا ماشینسواری بلد نباشد؛ دوستانش میگفتند که ماشینش را برای هزینههای کتابش فروخته و به موتورسواری روی آورده است. کتابهایش هم در مورد موضوعی بود که تصادف را مشکوک میکرد. به دوستان نزدیکش گفته بود که چند باری تهدید شدهام.
برخی طلبهها عیار کار انقلابی را تغییر میدهند. رساله عملیهی اختصاصی خودشان را دارند. کار برای نام و نان را جزء محرمات برای خود حساب میکنند و زندگی جهادی و خستگیناپذیر را جزء واجبات. موتورسواری که سهل است که جایش در مستحبات مؤکّد باشد!
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_دوم
2⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#علی_کردانی
🔸غفلت از نخبگان، چرا و چگونه؟
«این نعمت از خدا است، در قبال آن مسئولیّت دارید و آن مسئولیّت این است که این نعمت را در جای خودش مصرف کنید.» جملهای که رهبر انقلاب در دیدار سال ۹۵ با نخبگان علمی جوان مطرح کردند.
نخبگی نه یک آمار بلکه یک تکاپو و اثرآفرینی در محیط است. تصور بسیاری از نخبه بودن معدل بالای نوزده است؛ در حالیکه در اطراف ما نخبگان پایین ۱۵ داریم. اما چرا و چگونه چنین فردی نخبه است؟ در تعریف رهبر انقلاب اینگونه آمده است: «اکنون شاخص ارزیابی اساتید و نخبگان، تعداد مقالات است در حالیکه باید موضوع حل مسئله را شاخص ارتقاء قرار داد.» بنابراین قدرت حل مسئله و تأثیرگذاری شاخص اصلی نخبگی بهحساب میآید که میتوان گفت آنچه سبب غفلت مسئولان از نخبگان است، مفهومنشناسی نخبگی است. آنها در آمارها بهدنبال نخبگان میگردند. در این صورت بیتوجهی به نخبگان پیامدهای جبرانناپذیری دارد؛ چراکه آینده ملتها بسته به تعاملِ با نخبگانشان دارد. نخبگان با تصمیمات صحیح و پیشبینیهای بهموقع، میتوانند کشور را از چالشها نجات دهند و این مستلزم حضور آنان در جایگاههای مدیریتی و دولتی است؛ از این رو فاصلههای بین نخبگان و حاکمیت باید به حداقل برسد. اگر نخبگان در جایگاه خود بهکارگیری نشوند و از ایدههای آنها استفاده نشود، بهتدریج دلسرد شده و تعلق ملی خود را از دست میدهند و در نهایت پدیده هجرت، ایده میشود. در این رابطه رئیس مرکز پژوهشهای مجلس آقای «بابک نگاهداری» مطرح میکند: «میل به مهاجرت به شرکتهای دانشبنیان و حتی دانشآموزان مقطع دبیرستان هم رسیده است». رهبر انقلاب نتیجه غفلت را اینگونه بیان میکنند: «وقتی ملتی از تواناییهای خود غفلت کرد، غارت او آسان میشود.» در اهمیت غفلت نکردن از امکانات و داراییها همین بس که خداوند حکیم در آیه ۱۰۳ سوره نساء برای غافلگیر نشدن مسلمانان دستور نماز خوف را تشریع میکند. بدین معنی که خداوند در کیفیت نماز تغییر و تشریع صادر میکند.
مهمترین راهکار غفلت نکردن «مطالبهگری» است. اگر به نخبگان عادت و جسارت مطالبهگری بدهیم و برای آنان سهمی در اداره امور قائل شویم، ایدهها و خلاقیتهای آنان در جهت رفع مشکلات جامعه قرار میگیرد. در اینصورت از شکوهها و تیزگوییهای نخبگانی نهراسیم و خطاب آنان را راهحل بدانیم نه چیزهایی دیگر.
همچنین مسئولیتپذیری نسبت به نعمت نخبگی نه تنها متوجه نخبگان که متوجه مسئولان است. میتوان با رفع دغدغههای شخصیشان، آنها را بر موضوعات علمی و پژوهشی متمرکز کرد و با تعامل صحیح با این استعدادها، کشور را از بحرانها رها کرد.
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_سوم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#مهتا_صانعی
🖌مَسلخ
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
داشت مینوشت. پاک میکرد. مینوشت.....
واداشتن خود به نوشتن که ننویسد، که بخواند. در خون میزد و مینوشت.
آه از این سیطرهی قلم که یارای نوشتن بود و نبود. گاهی زبانش قاصر میشد، گاهی به بلندای آسمان حرف داشت. قلمش را از استخوانش تدارک دیده بود. همینقدر محکم و استوار. سرچشمه بود اگر دور بود، نزدیک بود
اصلا خودِ نور بود.
در تلاطمِ روزگارِ سیاه و خاکستری مُبشّر رنگهای روشن بود تا بیاموزند و سینه سپر کنند.
استاد، رهشناس بود و رهزن ستیز.
با عطوفت درونش معجونی از حب و علم را به چشمها، به اندیشهها هبه میداد. تدریس میکرد و جان ارزانی میداشت.
رفیقَ من لا رفیقَ له معاشران بود.
حریف شبانه میطلبید در روزگاری که یارای جنگیدن در روز و روشنایی نبود.
اینکه رزق قلم من نوشتن از استادی باشد که تمامِ همّ و سعیش یک جرعه هدایت به بشریت بوده، حتما اعتقادم به همان چند بیت بالاست.
سن و سالی نداشتم
میخواندم...
مُردار بود هر آنکه او را نکشند.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند....
نمی شناختمش...
سال قبل بود، در فضای مجازی متوجه سانحهی دلخراش استاد شدم. زن، فرزند...خدایا مگر میشود! اینطور بده بِستانهای ملکوتی...
چمرانها هنوز زندهاند و میگویند: ای حیات! با تو وداع میکنم. با همهی مظاهر و جبروتت.
ای پاهای من! میدانم که فداکارید و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت
میروید، اما من آرزویی بزرگتر دارم.
استاد آرزوهای بزرگتری داشت...
روحش شاد
یادش گرامی
راهش پر رهرو.
از دستِ غیبتِ تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_چهارم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#سیده_ناهید_موسوی
🖌مُخلِص و مُخلَص
مشغول روزمرگی و خواندن مطالب بودم. که در کانال استاد فرج نژاد عضو شدم. بعد از مدتی کوتاه مدح و ستایش ایشان را از دیگر اساتید هم شنیدم. کنجکاو به شناخت بیشتر ایشان شدم. با یک جستجوی کوتاه از شخصیت اصیل و بزرگوار استاد فرج نژاد به وجد آمده و از سوی دیگر عمق فاجعه فوتشان من را به درد آورد.
مُخلِص یعنی که دین خود را برای خدا خالص گردانده و دل از غیر حق برگردانید و مُخلَص کسی که خداوند سبحان او را برای خویش خالص کرده است. استادی جهادی و با اخلاص که مصداق بارز آیه «... اِلاّ عِبادکَ مِنْهمُ المُخْلَصِین » بود. (سوره حجر،آیه۴۰)
مخلصینی که به دلیل طهارت روح، تمام دوران عمر خویش را در راه رضای خدا گام بر میدارند، در درجه بالای تقرب به خداوند قرار داشته و جایگاه آنها بهشت رضوان الهی است.
استادی انقلابی و پای کار نظام که تمام تلاشش تدریس، پرورش و تبین برای شاگردان بود. با حوزه فعالیتهای گسترده که در هر موضوعی با نگاه جدیدی صحبت میکردند و با ذهنی خلاق و ایده پرداز در بحث پیرامون دشمن شناسی یهود و صهیونیست شناسی کار خود را شروع کردند. ایشان به نهادهای زیادی ایده میدادند، کمک میکردند و اهمیتی برای ثبت اسم خود نداشتند. پیشرفت و راه افتادن کارها را تنها وظیفه خود میدانستند.
استاد فرج نژادی که همت و تلاش خویش را صرف کار دشمن شناسی کردند آتش به اختیار در میدان قلم زدند و تبین کردند. از شهریه طلبگی خود هم گذشتند، در مباحث آموزشی و تربیتی بدون دریافت مزد و هزینه فعالیت و پس انداز خود را برای کمک به دوستان و همکاران دریغ نمیکردند. و در نهایت شب عید قربان، قربانی و فدایی اسلام و آرمان انقلاب شدند تا مکتب و مسیرشان پررهرو و ماندگار بماند.
کاش ما ریزه خواران سفره آقا امام زمان (عج) همانند استاد فرج نژاد یار باشیم نه بار.
«عاش سعیداً و مات سعیدا»
پایان.
#گعده_دهم
#یادداشت_پنجم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#زهرا_عبدی (حُسنا)
🖌کشتیِ جان
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
مثل آفتابی طلوع کردی و بر تاریکیها تابیدی. عاشق بودی و غرق در دنیای لغات. دنبال چیزی میگشتی تا بتوانی حقیقت را ثابت کنی. مثل پیچیکی دور ولایت پیچیدی و جوهرۀ قلمات را روی کاغذ آوردی. عاشق بودی، ثانیهها برایت مفهوم نداشت.
همیشه در انتظار ندای ملکوتی بودی. از کدامین آثارت سخن به میان بیاورم که زبانم قاصر است؛ از اندیشهای که در نهان داشتی و دوست داشتی آشکار شود.
اندیشهات، همچون سلاحی نرم بود در مقابل رسانههای شیطانی. عشق به رهبری و انقلاب مثل خونی در رگهایت جاری بود. قلمت به وسعت آسمانها بود؛ انتها نداشت و همیشه در حال پرواز به سمت و سوی حق بود. درختت سبز بود و پربار؛ اما با غرور بیگانه بودی. مثل بارانی شدی که بر سر همه بارید؛ بارانی که دوست داشت، گلها و غنچههای انقلابی را سیراب کند. گلها و غنچههایی که هر کدام حالا جزء یکی از شاخههای این انقلاب هستند.
همگان از طعم سفرۀ محبتت چشیدند. طوفانهای دشمن در انتظار بلعیدنت بود؛ اما کم نیاوردی و بیپروا رفتی. هدف والا داشتی و دنیا در برابر دیدگانت ذرهای ناچیز بود. قلب نا آرامت همواره دنبال کشف حقیقت میگشت. در روز عرفه، در حرم بیبی طواف کردی و با اشکهایت بدنت را شستوشو دادی. با روح بلندت به سمت و سوی او پرواز کردی؛ اما آثارت هنوز هم عطر عجیبی دارد. ستارههایت در آسمان شب، عجب برقی دارند. هنوز هم زندهای، هستی، در میان تکتک صفحات
کتابهایت، در میان تکتک آثارات. هنوز هم تو را حس میکنیم. سفرتان بخیر... دُر گرانقدر انقلاب... .
امام علی میفرمایند: «هیچ کرداری مانند پژوهش نیست.» (غررالحکم، ح 10483.)
۱۴۰۲/۴/۱۸ تیر ماه
پایان
#گعده |#استاد_فرج_نژاد
▫️دهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
💐 این بار «همنویسی در پاسداشت مرحوم استاد محمدحسین فرجنژاد»
1. مدیریت علمی استاد فرج نژاد
2. اخلاص فردی و اجتماعی استاد فرجنژاد
3. غفلت مسئولان از نخبگان انقلابی در عرصه علوم انسانی
🔸مهمان ویژه:
🔶 دکتر محمد حسنی، مدیرعامل انتشارات جمکران
📆 زمان: یکشنبه ۱۸ تیرماه، ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰
🏢 مکان: قم، خیابان شهید فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶، انتشارات جمکران
با همکاری
مدرسه فکرت، کانون نویسندگان حوزوی، انتشارات جمکران
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه فکرت| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#گعده_دهم
#یادداشت_ششم
#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#سیدمحمدمهدی_موسوی
🔸یادآوری خاطره آن مصاحبه واپسین؛
دغدغه اش رشد بچه ها بود
به گزارش «فکرت»، حقیقتاً نمی دانم چه شد که قرعهی آخرین مصاحبه با مرحوم استاد فرج نژاد به نام حقیر افتاد و این تحیر هنوز برایم ادامه دارد.
الغرض آن که؛ عصرگاه دوشنبه ای بود که بعد از یک روز کاری نسبتاً فشرده که قصد خداحافظی از دوستان مؤسسه شناخت را داشتم، آقا محمدحسین در یکی از طبقات مرا دید و اصرار که باید با تو مصاحبه ای داشته باشم در خصوص صیانت از فضای مجازی که آن روزها بحثش در فضای عمومی کشور از جمله در سپهر رسانه ای بسیار داغ بود. آن مرحوم نیز مدت ها بود که با همراهی جمعی از دوستانش روی این موضوع کار پژوهشی عمیق و قوی انجام داده بودند. ابتدا از ایشان عذرخواهی کردم و گفتم که اگر ممکن است بگذاریم برای وقتی دیگر، الان خسته ام و حس و حالش نیست. استاد فرج نژاد در مقابل دوباره خواست که این مصاحبه را داشته باشیم و جمله ای گفت که بعد از دو سال هنوز در وجودم آن را حس می کنم؛ "حیفه از دستت میره بیا با هم صحبت بزنیم، برام مهمه"
خلاصه پس از گذشت حدود چهل و پنج دقیقه از زمان مصاحبه که علاوه بر ایشان دوست شفیقش آقای رستمی نیز در آن جلسه گپ و گفت حضور داشت، از ایشان خداحافظی کردم و اصلاً هم فکرش را نمی کردم که کمتر از 48 ساعت دیگر آن اتفاق هولناک و هنوز هم مبهوت کننده رخ دهد و بدین سان حسین عزیز را از دست بدهیم؛ هر چند معتقدم که فراتر از نام و یادش، دعای خیر عزیزی چون او هنوز همین حوالی، امدادگرِ بچه های بی ادعای جبهه انقلاب به ویژه در سنگر رسانه و فرهنگ است.
درباره استاد فرج نژاد در این دو سال، دوستان و نزدیکانش بسیار گفته اند و شنیده ایم؛ از اخلاصش، پرکاری اش، بی ادعایی اش، دغدغه مندبودنش و خیلی محاسن دیگر که کمتر در وجود یک نفر همه آن ها قابل جمع است، در این مجال کوتاه تنها به یکی دو نکته می خواستم بسنده کنم.
به نظر بنده، یکی از مهم ترین ویژگی های آقا محمدحسین، تلاش و دغدغه اش در راستای تربیت نیروهای قوی به لحاظ فکری و اندیشه ای در جبهه انقلاب بود، کما این در این خصوص بی دریغ از وقت ارزشمند خود، هزینه می کرد تا بلکه بچه ها چیزی یاد بگیرند و تکیه کلام معروفش که دیگر همه جا ورد زبان بود" بچه ها قوی بشید، بچه ها مرد بشید"
به تعبیر اخوی اش، حسن آقا، ایشان به دنبال شناسایی و تربیت افرادی بود که دارای استعداد یا علاقه به ورود به عرصههای مختلفی با هدف کمک به انقلاب اسلامی بودند؛ افرادی که در گام دوم انقلاب، اولاً دغدغه مندانه و ثانیاً خستگی ناپذیر در مسیر کشف حقیقت و روایت صحیح آن به پیش بروند و به خاطر مشکلات و سختی ها، کمبودها و طعنه ها از ادامه مسیر، پا پس نکشند.
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_هفتم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌شما بیت والا هستی...
" تو بر بام فلک مشعل به دستی"
معلم من نمیدانم که هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
تو بر معنا کدامین واژه پنهان به قاموسی
به تاریکی دریاها کدامین برج فانوسی
کدامین صفحه از دفتر
کدامین خط خوانائی
کدامین قصه و افسانه ای تو
کدامین شعر زیبایی
ز شعر حافظ و سعدی
کدامین بیت والائی
نمیدانم که هستی یا چه هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
نمیدانم ولی دانم تو بالایی
فراتر از تمام ثابت و سیاره هایی
فروغی، آتشی، کانون نوری
تو از تاریکی و ظلمت به دوری
فروغت کور کرده چشم خورشید
تو رخشان تر ز خورشید خدایی
تو در بازار خوبان قیمت ماه
شکستی ز آن که خود ماهی
مه شبهای تاری تو
فروغ و نور هر راهی
غلط گفتم خطای گفته از من
تو زیباتر ز مهتاب سمائی
تو آهنگ خوشی، آرام روحی
چو آوای ملک اندر مناجات
لطیفی، جانفزایی، دل نشینی
تو عطری، عطر گل های بهشتی
تو حسرت بهر گل های زمینی
تو رویایی،تو رویای خوش پروانه هایی
تو اشکی،اشک شمع و عابد پنهان به صحرایی
تو بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر خاکی ولی خود خاک پاکی
تو بربام فلک مشعل به دستی
تو از دیو سیاهی سر شکستی
تو ظلمت را درون دست خود کشتی
تو آرام پر اسراری
چو شبهای بیابانی
سکوت و فکر زیبایی
ره پر نور عرفانی
تو کیهان، کهکشان هایی
ره معراج انسانی
تو فریادی،چو رعد آسمانی
امید بارشی بر دشت خالی
تو بیداری همیشه نی به خوابی
تو تیغی، تیغ خورشیدی
تو شب را سینه ببریدی
تو الوندی، دماوندی، چو البرزی به ماندن
تو رودی،جاجرودی
ارس هستی به غریدن،به رفتن
تو می مانی، شکوه ماندن از توست
به رفتن هم غریو هجرت از توست
بمانی یا نمانی خواندن از توست
غرور و هم شکوه غیرت از توست
تو سروی، گاه مردن، همچو ماندن
تو آموزی به ما، استاده مردن
تو زیبایی، چو بر زانو نیایی
تو بر زانو نیایی چون که زیبایی
کنون با من بگو آخر که هستی
مرا اندیشه در پیشت زبون است
تو آخر از کدامین سرزمینی
کدامین کهکشان را خانه کردی
تبارت در کدامین داستان است
تو نامت در کدامین قصه و افسانه کردی
که هر چه می نویسد خامه ی من
نبیند انتهای نامه من
و هرچه می نویسد از تو گویا
به خویشت بیشتر بیگانه کردی
تو در اشعار حافظ هم نگنجی
خجل اندر مصاف تو کلام است
که هستی یا چه هستی من ندانم
ولی دانم که بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر بام فلک مشعل به دستی
بمان با من تو ای روح منور
که با تو می رسم آخر به یزدان
به پایان گر برم صد دفتر شعر
به وصف تو شروعی و سلام است
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_هشتم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#نعیمه_وافی ( باران)
🖌مرد علم در میدان عمل
بله، قبول دارم، درست است، عنوان یادداشتم تکراری ست،
ولی
آیا شهید عزیز و سعید، مرحوم استاد فرج نژاد به راستی نمونه بارز و درخشان این عنوان نبود!؟
عمر کوتاه حیات جهادی و جاویدانش سرشار از نمونه های زیبا و اثرگذار این عنوان (مرد علم...) است...
پس
گوارایش باد پاداش عظیم و شهد شیرین شهادت
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا... (عنکبوت، ۶۹)
و خدای مهربان صبر جمیل و اجر جزیل دهد به والدینش و والدین شان
در این غم بزرگ و ناگهانی از دست دادن عزیزانشان
زندگی، بی خطر تو را می خواست
خالی از بال و پر، تو را می خواست
تو کنار فرشته ها آرام
پیر می شد پدر، تو را می خواست...
پایان
#گعده | #نویسندگان
▫️یازدهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
این هفته با عنوان:
«آنچه رهبری فرمود»
گفتوگوی آزاد نویسندگان درباره تبلیغ کارآمد
📆 زمان: یکشنبه 25 تیرماه، ساعت 17:30
🏢 مکان: کافه جهاننما قم، صفاییه، کوچه ۳۷، پلاک ۱۱
برای دریافت مسیریاب روی آدرس کلیلک کنید👆
با همکاری
🖌 باشگاه فکرت
🖌 تحریریه عصر زنان
🖌 کانون نویسندگان حوزوی
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
#گعده
#مهارت_رسانه
#پویش_نوشتن
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت | رادیوفکرت
May 11
#گعده_یازدهم
#تبلیغ_کارآمد
#مهتا_صانعی
🖌 آنچه در گعده مهم بود
گعده گرفتیم تا دربارهی تبلیغ کارآمد صحبت کنیم. پرتکرار گفتیم که حضرت آقا دربارهی تبلیغ نگران هستند. به اینجا رسیدیم که چرا همیشه نگرانیِ ما بعد از نگرانیِ حضرت ماه است! آیا مبلغین و رئوس کار در این بازهی زمانی خطیر متوجه این نگرانیها نمیشوند! در صحبتها متوجه نکات ظریفی از این منویات شدیم.
دریافت رکن اولویتها از منظر حاکمیت چیست؟ و اصلا قسیم اولویتها چیست؟
در گفتگو اشاره کردیم به آنچه فهمیدهام. گفتیم آنچه در تبلیغ گویا و مهم است، گذر از ایستاییهاست. از کتاب پرتکرار گرفته تا تذکر پرتکرار و غیرمفید که باید گذشت و گذشت.
آنچه مهم است رهآورد فعل مبلّغ در شئون تبلیغ با استعانت و تحولات بنیادین است.
باید تبلیغ را سرچشمه دید تا استحالههای فرهنگی کمتر و کمتر شوند.
اینها را گفتیم و حظّ وافری از گعدهی گفتگو محور این هفته بردیم.
پایان
هم نویسان
#گعده | #نویسندگان ▫️یازدهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی این
#گعده_یازدهم
#تبلیغ_کارآمد
#زهرا_عبدی (حُسنا)
🖌تبلیغ مکتوب
بر اساس جلسهای که برگزار شد؛ نظرات بر این منظر بود که روحانیت فقط این نیست که در جبهه مسجد قرار بگیرند. بالای منبر بروند، سخنرانی کنند و نوحی گفته شود. این فقط بخشی از رسالت یک مبلغ به شمار میآید.
همواره نباید میدان را خالی کرد. در جایجای مختلف نیاز شدید به روحانیت حس میشود؛ در امور فرهنگی، گردشگری و... . زمانی که روحانیت عرصههای مختلف را خالی کنند؛ در نتیجه افراد ناکارآمد روی کار میآیند و امور را بر دست میگیرند.
حوزه متاسفانه هنوز نتوانسته است افراد متخصص و متعهد را تربیت کند. حوزه دقیقا به سمت دانشگاه کشیده میشود؛ افراد حوزوی به شکلی سطحی دروس را مطالعه میکنند و امتحان میدهند.
متاسفانه برخی از روحانیون به شکل تخصصی ادامه نمیدهند. حوزه باید به فکر چاره باشد؛ توانمندیهای افراد را شناسایی کند و آنها را راهنمایی کند تا هر کس بتواند گوشهای از کار را به عهده بگیرد و به خوبی به سرانجام برساند.
نگاهمان را به مبحث تبلیغ باید گسترش بدهیم؛ بحث تبلیغ را فقط سفر رفتن به مناطق محروم و روستاها ندانیم.
برای مبحث تبلیغ، گاهی بودجههای هنگفتی در دست بالا دستیان است که این بودجه را صرف تبلیغ روحانیون نمیکنند. چرا نباید برای مبلغان دین، بودجهای در نظر نگرفت؟
هر زمان که حضرت آقا در رابطه با موضوعی صحبت کردند، جای نگرانی بود؛ زیرا تا زمانی محدود به آن امور رسیدگی میکنند بعد از آن موضوع را رها میکنند.
انشاءالله روزی برسد که حوزه بتواند جوانان متخصص و متعهدی تربیت کند؛ امید که روزی برسد روحانیت را در امور مختلف از جمله فرهنگ، هنر و... ببینیم.
پایان
#پویش_عاشورانویسی
«این حسین کیست؟ که همه عالم دیوانه اوست!»
✍سیده ناهید موسوی
🏴حال و هوای عزاداری برای اشرف اولاد پیامبر (ص) همه جا برپا است.همه در تکاپو برای تدارک و شروع یک شب دیگر از عزای امام حسین (ع) هستند. گرمای طاقت فرسا، فشار معاندان و پیامهای تخریبی براندازها هم مانع این محبت و ارادتها نمیشود. لباس مشکی به تن کنید هنوز فرصت هست، برای جبران، فقط یک یاعلی بگویید. هیاهوی شهر را میبینید باوجود همه نوع گرفتاری اما جوشش و حرارت عشق به اباعبدالله فروکش نکرده است. از همه اشکهای با سوز و حسرت ریخته شده، سبکی و حلاوت گریه کردن برای امام حسین (ع) میماند.
🏴امام حسین (ع) مصداق بارز آیه، «یُرِیدُونَ لِیُطفئوا نُور اللهِ بأفواهِهمْ و اللهُ متمُ نوره وَ لَو کَرِه الکَافِرُون» است. آری! هیچ کس توان و قدرت خاموش کردن نورالهی را ندارد. آیه حق و جلوهی خداوند روی زمین، که جانها به فدای اسمش تنها اباعبدلله است. قرآن را میسوزانند، به اهل بیت علیهم السلام توهین میکنند، تا بلکه بتوانند ذرهای از محبت مردم نسبت به دین و اهل بیت (ع) را کم کنند ولی با پاسخی کوبنده از مردم در این شبهای عزیز مواجه میشوند. بیرق های عزای فرزند فاطمه تا ابد برافراشته و جاودان میماند. و این عشق ۱۴۰۰ساله هرگز خاموش نشده و نخواهد شد. هر بار تاریخ تکرار میشود و زیباترین قسمت آن عزاداری هر چه پر شورتر برای اباعبدالله، مظلوم کربلا است.بی شک اشک و حزن ما برای امام حسین (ع) نجات دهنده ما در دنیا و آخرت است.
🏴گویند این حسین (ع) کیست؟ و چه وصفی بهتر از این که ایشان هدف اصلی خود را امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح جامعه میدانند. و میفرماید: « إنما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، اریدُ أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکرِ و أسیر لسیرة جدي و أبی علی بن أبي طالب» در یک کلام اصلاح و سامان دادن و مقابله با فساد و نابسامانی در جامعه اسلامی هدف اصلی است. همان امری که این روزها برای مردم این سرزمین گاهی مبهم و نامعلوم و گمشده است. امر به معروف و نهی از منکری که درکش سخت و عمل به آن شاید بهایش حرمت شکنی هم شود. به امید داشتن جامعهای که نه تنها شور بلکه شعور حسینی در آن موج بزند،و بر پایه عشق بر امام حسین (ع) و اهل بیت علیهم السلام استوار باشد.
#پویش_عاشورانویسی
🖌مریم فلاحی
داستانی شده این آب و هوای قم
اصلا از نیمه شعبان امسال بساط داشتیم
هر وقت یه مناسبت میشد که میخواستیم موکب بزنیم، باد و طوفان و تگرگ و سیل و گرد و خاک به هم دستِ یاری مشتی میدادن...
خودمونیم یه زلزله و سونامی کم داشتیم که وقایع طبیعیمون تکمیل بشه
مثل این روزا که با وجود ماسک، اونقدر گردوخاک تو حلق و حنجرهمون میره که همهش احساس میکنیم دو کیلو شن خوردیم و تو گلومون گیر کرده و منتظره آب بخوریم تا رد بشه
آب هم میخوریم، ولی رد نمیشه که،
جا خوش کرده
تا ته و توی گوش چپم به خارش افتادن
باز روغن بنفشه لازم شدم
باید چاره کنم این خارشو
هنوز تا عاشورا کلی کار داریم،
نباید مریض بشم
مخصوصا با این حنجره کلی کار دارم
باید کلی حرف بزنیم با زائرایی که اومدن عزاداری و کلی سوال دارن
عنایت ارباب حتما میرسد💚
#پویش_عاشورانویسی
🖌شیما سهرابیان
آیا این کوچهها رو همه دارن؟!
گاهی گم میشم....
و حیران...
تو کوچه پس کوچه های خودم
خوب که گوش می کنم قاطی فریاد و هیاهوی کوچه ها ، سر هر کوچه صدایی و تهش یه صدای دیگه.
خدای من چه غوغاییه.
ته هر کوچه که خودمو می رسونم،صدای فریاد و اعتراض از یکی دیگه ش بلند میشه.
این صداها با خودشون فکر نمیکنن که من بنده خدا،همه ش یک نفرم.
خسته میشم از این همه دویدن .
حتی یه فرصت نمیدن نفس تازه کنم.
گاهی به سرم می زنه کلا گوشامو ببندم و بیخیال همه چی.
البته یواشکی بگم،گاهی این کارو می کنم.
میدونی ، گاهی فکر می کنم آیا این کوچه ها رو همه دارن؟
راستی یه تجربه یواشکی دیگه هم دارم.
یه وقتایی میرم یه صداهای دیگه ای هم گوش می کنم.
خیلی باحاله.
آخه قاطی اون هیاهو که بهت گفتم ، بعضی صداهای متفاوتم هست.
خستگی در کُنه .
الان خیلی دلم ازون صداها میخواد.
چشامو بستم و گوشامو تیز کردم که لابلای همه صداها فقط اون یکی بیاد تو گوشم.
اون صدا که میاد ، ریتم قلبم منظم و آرومه.
نمی خوام بره ، بهش نیاز دارم.
وقتی میاد مث یه آب خنک ، همه تشنگیامو میبره با خودش ، و البته خستگیامو .
مث یه نسیم فوق العاده دلمو خنک میکنه،نفسم از تنگی در میاد، جون می گیرم.
کمی که بیشتر بمونه هیاهوها خاموش میشن و من آروم و سبک ، حال پرواز می گیرم.
جالبه ، انگار حتی صداها هم گوش میدن ، ساکت میشن.
نمیدونم از بیرون میاد تو گوشم یا از همون کوچه هاس،
یا شایدم صدای قلبمه...
یا هر سه؟...
تو هم گوش کن،خیلی خوبه....
گوش کن ، دقیق...
جانم حسین....
#پویش_عاشورانویسی
🖌مهتا صانعی
هیاهو برای حسین علیهالسلام
امام المسلمین و فرزند بلافصل امیرالمومنین را چُنان دچار مصیبتی میکنند که تا دنیا دنیاست هُرمِ این مصیبت خاموش نمیشود. عالم پر از هیاهوی حسین میشود و کائنات دست از سرِ این ارادت پر جنب و جوش بر نمیدارند.
باید هم همین باشد. باید هیاهو کرد و در طبلِ رسوایی اشقیاء به وسعت تاریخ کوبید.
و کوفتن همانا و پژواک این رسواییِ لَعینابنِلَعین همانا....
باید هیاهو کرد تا بدانیم و بدانند مصیبت عظمای حسین را، تا تکرار نشود آنچه بر امامی گذشته است.
بشریت به این هیاهو محتاج است تا دیگر بار به درستی بر سرِ خوان کریمان بنشینند و صلای عام دردهند.
پویایی حرکت حسینی همان برکت اتصال به هیاهوی اربعین است.
صف دارالسلام و هنگامهی وصل به سرزمین موعود و تشنگانی که با دم مسیحایی امام، اهمیت این هیاهو را به وضوح و ظهور درک کردهاند.
آری....
ما به این هیاهوی عُظمی برای التیام به مصیبت عُظمی محتاجیم....
تا در دایرهای پویا حقیقت ظهور منجی را دریابیم.
در نعره خیز طوفان
عالم کر از هیاهو...
#پویش_عاشورانویسی
🖌محبوبه حقیقت
🚩 دعای مستجاب این شبها
▫️ اگر جایی باید از عمق دل برای فرج مولا دعا کرد، روضههای دهه محرم است.
▪️تحمل شنیدن این همه جسارت برای دل هر شیعه، مسلمان و آزادمردی سنگینتر از کوه است.
▫️ اگر هر آنچه فریاد در گلو داریم، هر آنچه آه در سینه و هر آنچه اشک در چشمها را نثار حسین بن علی(ع) کنیم، باز هم تسلای غم عظیمش نخواهد شد.
▪️تنها فریاد صاحب الزمانی بر لب و طلب فرجی از سوایدی دل، مرهمی است بر این همه مصیبت.
▫️ اگر نبود امیدی برای انتقام، چگونه شیعه و چگونه هر جنبندهای تاب میآورد این همه غم را.
▪️الهی، تنها به این امید زندهایم که پرچم خونخواهی حسینت را در رکاب مولا و صاحب عزای این روزها بر سر دست گیریم و انتقام خون بناحق ریخته اشرف مخلوقات جهان را از ظالمترین و شقیترین اولادان بشر بستانیم که برای این قافله، از همان آغاز، در جرگه بشریت نام و نشان آدمیت، زیاده بوده.
▫️و این دعاست که آمینگوی بسیار دارد
از آدم تا خاتم
از حوا تا فاطمه و اولاد فاطمه (س)
#پویش_عاشورانویسی
🖌فاطمه میری
🏴 سادات من را ببخشند؛
نمیدانم این جمله از کجا آمد و یا چه کسی این را اولین بار گفت؟ شاید مداح وقتی داشته روضه عمو را میخوانده، سیمش وصل میشود و پردهها کنار میرود. آن گوشهی مجلس امام زمان(عج) را میبیند و از حال ایشان منقلب میشود. مداح هم نمیتواند راز دل بگوید چون شنیدهاست:
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردن و دهانش دوختند.
دهانش دوخته شد و با جمله سادات من را ببخشند عرض ارادت و شرمندگیاش را بیان کردهاست. خودشان فرمودند در مجلسی که روضه عمو خوانده شود، میآیند.
راستی امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود.
امام مهدی علیه السلام در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه عرضه میدارند:
السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسى أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادى لَهُ الواقى، السّاعى إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتى وحَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِىَّ
سلام بر عباس (علیه السلام) فرزند امیرمومنان (علیه السلام) که جان خویش را در راه برادرش داد از دیروزش برای فردایش توشه برگرفت، در راه برادر جانبازی کرد و خود را فدایش کرد، از او حفاظت و خود را سپر بلایش کرد، برای او آب آورد، دست هایش قطع شد. خداوند قاتلانش یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طایی را لعنت کند.
بحارالانوار، ج 45، ص 64 و ج 101 ص 269
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌علیرضا مکتبدار
🏴 آب و آبرو
اندر مصاف عقل و جنون، با دلی بزرگ
از آب درگذشت و طلب کرد آبرو
او از عطش نمرد به صحرای تشنهگی
مشکش تهی شده بود از آبِ آبرو
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌احمد اولیایی
«امتداد عشق»؛ گزارشی مختصر از مشاهدات حال و هوای تاسوعا و عاشورای حسینی در مشهد،۱۴۰۲
🔹توفیق داشتم به لطف امام رضا علیهالسلام، تاسوعا و عاشورا را در مشهد و در جوار بارگاه ملکوتیشان سپری کنم.
🔸این روزها از جامعه شناس تا روحانی و از مبلغ تا مسئول، تعداد بیشماری نگران وضعیت دینداری مردم هستند و حال آنکه «مردم» که از نظر ما «ابژه» و متعلق اندیشیدنهای ما هستند، در وسط میدان سوژه (فاعل شناسا)های جامعهاند. کنشگرند و در بزنگاهها، از راهپیمایی گرفته تا عزاداری حضور دارند.
▪️یک روضه صبح شرکت کردم؛ زیارت عاشورا و منبر و مداحی. بسیار باشکوه در یکی از حسینههای مشهد با منبر معارفی بسیار مناسب و در نهایت صبحانه نسبتا مفصل. یک عزاداری استاندارد.
▪️روضه ظهر عاشورا در یک هیأت خانگی در محله نسبتا مرفه مشهد، توفیق دیگری بود. مجلسی بسیار معنوی که حتیالامکان شأن ظهر عاشورا را توانست رعایت کند. با مردمی که حین قرائت آیات «یا أیتها النفس المطمئنه» توسط قاری در همان ابتدای جلسه اشک میریختند. نکته جالب این جلسه بانوانی بدحجاب و یکی دو مورد بیحجاب بود که به نقل اقوام، بسیار گریه میکردند و حتی بعضی از آنها میاندار مجلس بودند.
▪️مراسم خیمهسوزان عصر عاشورا در میدان احمدآباد مشهد، مراسم باشکوه دیگری بود که تنوع افراد در جامعه کاملا در آن اجتماع دیده می شد؛ از خانمهای چادری و با پوشیه تا خانمهایی که گاهی روسری از سرشان میافتاد و از مردهایی با تیشرت و تتو تا روحانی معمم. عمدتا گریه میکردند و سینه میزدند. میشد حس کرد برای دیدن یک آتشبازی نیامدهاند، بلکه آمدهاند عزاداری و با اهل بیت امام حسین علیهالسلام همدردی کنند.
▪️مراسمات عزاداری حرم امام رضا علیهالسلام هم که توفیق دیگر ما بود، سنگین و وزین. جالب آنکه مردمی که شاید همان شب کنار هم قرار گرفتهبودند، به مانند بچه هیأتیهای حرفهای در صحن پیامبر اعظم صلوات الله علیه سینه میزدند.
▪️شب عاشورا هم در مسجدی نزدیکی میدان توحید حضور داشتم. سخنران اما راضی کننده نبود. موضوع سخنرانیاش امربهمعروف بود اما ارائهاش مدل تدریس بود تا منبر. نکته خیلی منفی آن سخنرانی، شوخیهای متعدد سخنران بود که تناسبی با شب عاشورا نداشت. اما حضور مردم هم پیر و هم جوان در یک مسجد محلی قابل تقدیر بود.
▪️و اما ایستگاههای صلواتی و نذری بیداد میکرد. تعداد بالا و کیفیت بالاتر. شربت و چای و شلهمشهدی. به طور کل، فضای شهری بسیار حرفهای متبرک به بنرها و پرچمهای محرم شده بود. گویی یک هماهنگی کامل در فضاسازی شهری محرم وجود داشت. صدای مداحی از ماشینها و مواکب به وفور شنیده میشد. حتی ماشینهایی را دیدم که خانم درون آن حجاب نداشت اما صدای مداحیاش بلند بود.
🔸در کل میتوان گفت، حرارت عشق سیدالشهدا علیهالسلام حقیقتا سرد نشده و نمی شود.
با وجود تبلیغات و تهاجم فرهنگی دشمن، شبهات و اساسا زیست مخرب مجازی، وضعیت اقتصادی و دهها زمینه ی دیگر، این بعد از دینداری را پرشورتر از قبل دیدم. بنظر میرسد در میان اندیشمندان هم باید امید به وضعیت اجتماعی از حیث دینداری تقویت شود. و یک پرسش همیشه در ذهن من وجود دارد که برای بهبود وضع فرهنگی از دستگاه امام حسین علیهالسلام به مثابه کشتی نجات چقدر بهره میبریم؟!
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌نعیمه وافی ( باران )
🏴 "محال است، محال"
شب عاشوراست...
بعد از اتمام مراسم عزاداری و یک دل سیر گریه برای ارباب بی کفن به خانه برگشته و گوشی به دست می شوم و چرخی در فضای ایتا می زنم و به پیام های از صبح جواب ندادهء مخاطبینم پاسخ می دهم.
سخت مشغول جواب دادنم که یکی از دوستان پیام می دهد : "سلام، خوبی؟"
پیامی عادی و تکراری !
ولی من
با پیامش ناگهان حس می کنم ضربه ای مانند پتک، محکم بر سرم می خورد !
به پیامش دقت می کنم؛
"خوبی؟"
ناگاه به خود می آیم !
من !؟
خوب باشم !؟
امشب !؟
شب عاشورا !؟
مگر می شود !؟
شب عزا و ماتم...
شب بی پناه شدن عالم و آدم...
شب نوحه و گریه و ضجه...
شب فقدان "حسین"...
مگر می شود !؟
چگونه در این شب جانسوز و دردناک، می توان خوب بود !؟
شب عاشورا و خوب بودن حال !؟
محال است، محال
تا دنیا دنیاست، مدیون حسین و خانواده اش هستیم...
مدیون مهربانی ها و دلسوزی های امام نازنین مان
مدیون خون پاکش که مظلومانه و به ناحق ریخته شد
تا ما بمانیم
تا دین بماند
تا عالم و آدم بهانه ای برای گریستن حقیقی بیابد...
آری
امشب و فردا در عالم، غوغائی ست نگفتنی و وصف نشدنی...
پس من
خوب نیستم
دلم دارد در دریای اشک هایم بر مصیبت جانکاه مولایم غرق می شود...
آتش گرفته ام...
کاش خاکستر شوم و بر باد روم...
دنیای بدون "حسین" را نمی خواهم...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌مریم اختریان
🏴 نذر خدمت
پسرک کنار دیوار ایستاده بود و منتظر بود.
همین که یکی کفشهایش را از پایش بیرون میآورد تا وارد شبستان مسجد بشود، بلافاصله میگرفت و با دستمال نمداری که سفیدیش به خاکستری میرفت تمیز میکرد و روی قفسه میگذاشت .
کتاب فارسی چهارم دبستان کنار قفسه کفشها بود و پسرک هر از گاهی که بیکار میشد به دیوار تکیه میکرد و نیم نگاهی به صفحات کتاب میانداخت.
بعد هم با دست پشت کمرش میزدتا خاک دیوار که روی پیراهن سفیدش نشسته بود بریزد.
حاج علی خادم مسجد دم در آبدارخانه صدا زد: مهدی بابا، یه چائی بیارم بخوری؟ خسته شدی.
بعد روبه مردی که روی تک صندلی فلزی سیاه کنار آبدارخانه نشسته بود و چائی داغش را هورت میکشید گفت: پارسال مادرش نذر میکنه تا وقتی آقادکتر بشه، دهه اول بیاد کفشای عزادارا رو جفت کنه.
دوتا کیک از سینی روحی که تا سرش پر کیک یزدی بود برداشت و با یک استکان از گل چایی گذاشت تو یک بشقاب استیل کوچک ، در آبدارخانه راباز کرد:
-پارسال خیلی چموشی میکرد و زیر کار در میرفت، اما امسال خداراشکر آقاشده؛
آقا.
آخرین مهمانهای قفسه، کفشهای محمد آقا پدر مهدی و شیخ مرتضی روحانی مسجد بود. محمد آقا کفشهایش را که گرفت دستی روی موهای شانه زدهی مهدی کشید و گفت: مهدی جان، من تو ماشین منتظرتم.
وقتی داشت دستمالش را زیر شیر حوض سنگی وسط حیاط میشست مسجد دیگر خالی شده بود.
مسیر تا خانه را چرت زد. ماشین روبروی در بزرگ دوتکهی قهوهای ایستاد.
از ماشین پیادهشد.
-بیا پسرم ،کلید یادت نره!
کلید را توی قفل چرخاند، لولای در کناری را بسختی بالا کشید و همراه قیژ قیژ لولای نیمه باز در که به زمین میکشید آن را تا آخر باز کرد.
-بابا برو کنار دیوار ماشین رو پات نره...
چراغ اتاق را روشن کرد و
ظرف یک بار مصرف غذا را کنار قاب عکس روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت ،
- بیا مامان، اینم نذری امشب...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌سید عبدالله هاشمی
🏴 من و زمانه عزادار است
«من» اشکبار داغ امام غریبم
و «زمانه» دوباره مرا به ماه عزایش رسانده است.
اکنون هر دو عزاداریم.
«زمانه» مو پریشان ساخته و «من» سینه چاک کردهام.
کاش روزی موی پریشان او و قلب غمبار من در کنار خیمهگاه حسین آرام گیرد و چون حر آزاده دست نوباوگان حسین باشیم.
پایان