eitaa logo
هم نویسان
265 دنبال‌کننده
156 عکس
30 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت دهم 🖌اولین دقایق دنبال موتورسیکلت بودیم. کسی پیدا نشد. داشت دیر می‌شد. زدیم به راه. دوان دوان کوچه‌ها و خیابان‌ها را رد کردیم. اول چهارراه پیروزی، صدای گریه خانمی توجهم را جلب کرد. برگشتم سمتش. ظاهر ساده‌ای داشت و آرام می‌رفت سمت حرم. هرچه نزدیک حرم می‌شدیم، خیابان‌ها از ماشین خلوت و جولا‌ن‌گاه موتورها می‌شد. خیابان ٩دی را رد کردیم. جلوی باب‌الرضا غلغله بود. تا رسیدیم خانمی به کمک آقایی که احتمالا از محارمش بود، کشان کشان راه می‌رفت و گریه می‌کرد. چند نفری دورش جمع شدند. من هم رفتم جلو. صدایش به گوشم نرسید. از یکی که لباس عملیاتی تنش بود و آن‌جا ایستاده بود، پرسیدم: حاج خانم توی حرم بوده؟ -آره. میگه یکی جلوش تیر خورد و افتاد. - چند نفر خوردن؟ نمیدونی؟ -ظاهرا دو نفر. حواسم رفت سمت یکی از درها. لای در باز بود. چند نفری هجوم بردند سمتش. در بسته شد. رفتم جلو تا شاید یکی از کسانی که داخل بوده را ببینم. کسی بیرون نیامد. چند نفری کارت نشان دادند و رفتند تو. روایت میدانی محمدصادق شریفی از اولین دقایق حادثه تروریستی شاهچراغ؛ ٢٢ مرداد ١۴٠٢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 سلام و احترام؛ تسلیت کانال هم‌نویسان را بابت حادثه‌‌ی شاهچراغ پذیرا باشید. مجموعه‌ای از روایت‌های لحظه‌ای حادثه‌‌ی تروریستی دیشب است که از کانال حافظه به اشتراک با شما دوستان همراه گذاشتیم. 💠▫️@hafezeh_shz حسینیه هنر شیراز👆👆👆 همچنین مجله افکار بانوان حوزوی 👇👇👇 💠▫️@AFKAREHOWZAVI
روایت یازدهم روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی عصر ۲۲ مرداد است و در مجلس روضه نشسته‌ام. فالوده‌ای که همان ابتدا با آن پذیرایی شدیم تا گرما را در وجودمان فروبنشاند را خورده‌ام و حالا بعد از گریستن بر غم این روزهای کاروان آل الله همه با هم داریم جوشن کبیر می‌خوانیم می‌دانم قرار هر ماه اهل این مجلس همین است؛ جوشن بخوانند و وجودشان را زره پوش از اسماء مقدس کنند. شیرینی نام‌های خداوند هنوز زیر زبانم است که مجلس تمام می‌شود و اذان می‌گویند و همان جا نمازم را می‌خوانم. می‌خواهم خداحافظی کنم که می‌بینم یکی از خانم‌ها پریشان و نگران موبایلش را دست گرفته و رنگش پریده می‌پرسم چه شده؟! می‌گوید دوباره در مرکز شهر بخاطر نزدیکی به سالگرد "م. ا" ریخته‌اند بیرون و اغتشاش شده. سعی می‌کنم آرامش کنم و با جمله‌هایی مثل خبری نیست و حتما بزرگش کرده‌اند آرامش کنم چند نفر دیگر هم به جمع‌مان اضافه می‌شوند و چیزهایی می‌گویند سریع نِت گوشی‌ام را روشن می‌کنم و فقط یک کلمه ذهنم را به هم می‌ریزد. دوباره به حرم حضرت شاهچراغ عليه السلام حمله تروریستی شده، دوباره...دوباره... این کلمه مثل یک خنجر است که بر قلبم فرو می‌نشیند و پشت سر هم ضربه می‌زند پیام پشت پیام می‌رسد و همه همین جمله را تکرار می‌کنند. از مجلس بیرون می‌زنم و زود با همسرم تماس می‌گیرم و خیالم راحت می‌شود که در محل کارش است و بعد یک‌باره در وجودم مرثیه به پا می‌شود! مدام حرم را تصور می‌کنم که در آن لحظاتی که ما در مجلس جوشن می‌خواندیم، جوشن اهل حرم چه بوده؟! در حرم از کودک و طفل به زیارت می‌آیند تا پیرزن و پیرمرد از روستایی تا توریست و مسافر... می‌گویند تروریست از در باب المهدی عجل الله فرجه وارد شده دری که مثل درهای اصلی حرم نیست! این در یک تفاوت بزرگ با بقیه درها دارد! حرم دو در اصلی دارد که وقتی وارد می‌شوید ابتدا صحن کوچکی مقابلش است و بعد از گذشتن از آن تازه وارد صحن بزرگ و اصلی می‌شوید اما این در یک در فرعی در بازار است و همین که راهروی کوتاه و عریضش را پشت سر گذاشتید، مستقیم وارد صحن اصلی و بلوغ حرم می‌شوید این یعنی با یک عملیات حساب شده طرف هستی!! این حمله دوباره انگار کمی آبدیده‌مان هم کرده! از حرف‌ها و تحلیل‌هایی که در گروه‌ها می‌شود معلوم است نسبت به قبل کمتر دستپاچه شده‌ایم و حالا می‌دانیم که فقط باید صبر کنیم تا خبرهای تکمیلی از راه برسد! نمی‌دانم این خوب است یا بد؟! اینکه دیگر مثل بار اول همه احوال هم را نمی‌گیرند و معمولی‌تر برخورد می‌کنند‌ و سعی در کنترلشان دارند خوب است یا این یعنی از روی بیچارگی و تأسف است که یک اتفاق بزرگ و فاجعه‌وار عادی بشود یا حتی کمی عادی!؟ فعلا خبر این است دو تروریست حمله کرده‌اند یک نفر زنده دستگیر شده، یک نفر متواری است دو نفر شهید شده‌اند و چند نفر زخمی البته بعد دو شهید تکذیب می‌شود و هفت زخمی اسم‌هایشان در گروه‌ها پخش می‌شود در میان اسم زخمی‌ها یک نفرشان چشمم را می‌گیرد! غلام عباس عباسی؛ همیشه پیشوند غلام و عبد بر اسم‌ها را دوست دارم حس می‌کنم این نوعی عرض ارادت متواضعانه است به صاحب این اسم‌ها که فرزند ما قابل نیست همنام شما باشد او فقط غلام و عبد شمااست. زیر لب این نامی که چشمم را گرفته دوباره تکرار می‌کنم غلام عباس... و ناخودآگاه مادرش را تصور می‌کنم که حتما چقدر محب و دلداده حضرت ابوالفضل علیه السلام بوده که چنین نامی را برای پسرش انتخاب کرده و او را هزار بار در طول عمرش صدا زده و قند در دلش آب شده‌است. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
روایت دوازهم روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی دو ساعتی از حمله به حرم گذشته زخمی‌ها تیر به پا یا قفسه سینه‌شان خورده و حال عمومی‌شان جز یک نفر که در کماست خوب است و اعلام می‌شود یک خادم همان ابتدای درگیری و در وردی بازرسی حرم شهید شده است. او از یادگاران جبهه و پیرغلام هیئت و پاسداران بازنشسته "سپاه" بوده شهید غلام عباس عباسی به عکس دلنشین و موی سپیدش نگاه می‌کنم و می‌گویم غلامی‌ات قبول شهادتت مبارک... كم كم فیلم دوربین‌های مدار بسته بیرون می‌آید و آتش به دل می‌زند. پدری که با آرامش خاطر گیت بازرسی را گذرانده و حالا ایستاده تا همسرش از گیت بانوان بیرون بیاید و دو کودکش دارند مقابلش بازی می‌کنند. زنی که تند به سوی در خروجی قدم برمی‌دارد و شاید می‌خواهد قبل از غروب خورشید زودتر به خانه برسد. چند مرد جوانی که دارند با هم صحبت می‌کنند و شاید در تدارک برنامه‌ریزی سفر اربعین‌شان هستند؛ اما همه به یکباره غافلگیر می‌شوند! صدای ممتد شلیک می‌آید و در آن راهرو با سقف گنبدی شکلش صدا حتما چند برابر می‌شود! همه غیرارادی فرار می‌کنند، اما نمی‌دانند به کدام سو بروند؟ کجا امن است؟ کجا دشمن است؟ چند نفرهستند؟ آه ؟چقدر این صحنه مثل کربلا شده! همان عصر عاشورا همه از عمه پرسیدند:" کدام سو برويم؟ عمه فقط یک جمله گفت: "عليكن "بالفرار... در راهرو پدر، دست پسر را گرفته و می‌دود و زن جیغ می‌کشد و مستأصل شده اما در این صحنه یک پسربچه عشقش به پدرش فراتر از ترسش است ایستاده بالای سر پدر، پدر به او می‌گوید برو.... برو... و او مانده چه کند! آری اینجا کربلا است. عمو حسین هر چه گفت: عبدالله نرفت! خودش را روی سینه عمو انداخت روی عشق بزرگ زندگی‌اش روی همه چیزش، برو! تروریست خیلی زود وارد صحن شده فقط می‌دود و انگار خیلی ترسیده که درست نشانه‌گیری نمی‌کند و فقط کورکورانه تیر می‌زند و اکثرا به خطا می‌رود. به سمت حرم نمی‌رود، می‌رود به سمتی دیگر به کجا؟...آه... 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
روایت سیزدهم روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی روبروی ایوان بزرگ حرم یک خط طولی را تصور کنید ابتدای این خط حوض آب است بعد سایبان و فرش برای نشستن زوار بعد سقاخانه و در آخر قبور مطهر شهدای حمله سال گذشته به حرم وقتی به انتهای خط طولی رسیدید سمت راستتان حرم سید میر محمد و سید ابراهیم عليهما السلام است یعنی در این صحن علاوه بر بارگاه حضرت شاهچراغ علیه السلام بارگاه دیگری هم هست. تروریست از راهرو وارد صحن شده و دقیقا جلوی سایبان و سقاخانه که پر از زائر است بیرون آمده همه با صدای تیراندازی متفرق شده‌اند و فقط صدای جیغ زوار می‌آید حرم سمت راست تروریست است اما او می‌دود سمت چپ که قبور مطهر شهدا و امامزاده سید میر محمد عليه السلام است. اگر چیزی که می‌گویند درست باشد که این حمله انتقام تروریست‌های پارسال است که چهل روز پیش اعدام شدند گمان می‌کنم که شاید این فرد می‌خواسته خودش را به قبور شهدا برسد و اهانت کند! کلیپی از پسر یکی از شهدای حرم منتشر شد که می‌گفت عصر دلم گرفته بود و تمنای شهادت از پدرم داشتم و خوابیدم و در رویایی صادقه دیدم که پدرم حرفی به من زد بیدار شدم و فهمیدم به حرم حمله شده و آمدم. تروریست هنوز مانده تا به قبور شهدا برسد. دقیقا همین لحظه است که قهرمان ماجرا وارد می‌شود! یک جوان با لباس و شلواری طوسی رنگ با قدم‌هایی بلند و هر چه در توان دارد شجاعانه به سمت تروریست می‌دود و با لگدی محکم او را نقش زمین می‌کند و همزمان چند مرد و نیروی امنیتی می‌رسند و اسلحه‌اش را می‌گیرند و تمام! وقتی شجاعت این جوان را می‌بینم مثل همه تحسینش می‌کنم و کمی از غرور جریحه‌دارم ترمیم می‌شود و می‌گویم کاش این قهرمان را بیشتر بشناسم. نیمه شب معرفی‌اش می‌کنند؛ جوانی است از نیروهای خدماتی حرم که خودجوش میان معرکه آمد و اوج ماجرا را پیروزمندانه رقم زد و جاودانه شد. سه ساعت بعد از این اتفاق در حرم باز شده و آرامش بازگشته اما قلبم آرام نیست! دل تنگ حرمم و پر از بغض مثل کسی که به او بر خورده باشد! چشم‌هایم را می‌بندم تا بخوابم اما می‌دانم تا آن انتقام سخت وعده داده شده ساعت یک و بیست گرفته نشود، من خوابم نخواهد برد و آرام نخواهم شد! 🍃پایان @AFKAREHOWZAVI
روایت چهاردهم ترقه‌های تفنگ‌بازی بچه‌ها ✍️سلمان ایرانمنش ▪️صدای شلیک آمد. ▫️همه جا را سکوت گرفت و شخصی همراه یک اسلحه وارد در حرم شد، تا نهایتا یک خادم اورا خلع سلاح کرد. ▪️تمام داستان همین بود، در حد چند جمله و شاید یک نقطه از تاریخ چند میلیون صفحه‌ای انقلاب ▫️آنقدر حادثه در مقابل عظمت ایران اسلامی کوچک است که حتی نمیدانم چه باید بنویسم. ▪️درست است که داغ هر کدام از آن شهیدان بر دل یک ملت سوز عجیبی دارد که انگار عزیزترینمان را کشته‌اند اما فراموش نکنیم که این تفنگ‌بازی ها در حد همان بازی کودکان بیشتر نیست که در موردش گفته شد «ترقه بازی» ▫️این کودکان در خیال خامشان گمان کرده‌اند که ستون‌های این مملکت برگ بیدیست که با دو گلوله بتوان آنرا به لرزه در‌آورد و زهی خیال باطل… پایان
روایت پانزدهم 🏴معراج درحرم 🖌سید نورالدین هاشمی هنگامه نماز است. نغمه «حی علی خیر العمل» از گلدسته‌های شاهچراغ فضا را عطراگین کرده است. پیر غلامان حرم به جای جوانان، زائرین را بازرسی می‌کنند. آن‌ها درب های اصلی را قرق کرده‌اند تا خادمین جوان در خطر نباشند. انگار سودای شهادت مست شان کرده است. در سیمای هر کدام‌شان شوق حبیب ابن مظاهر در شب عاشورا نمایان است. یکی‌شان بازرسی‌ام می‌کند. من ایستاده‌ام. هنگامه بازرسی طوری تفتیشم می‌کند، طوری دست دور کمرم انداخته که انگار پدری مهربان مرا در آغوش گرفته است. همین‌قدر مهربان و محترم. همان‌طوری بغلش می‌کنم و شانه‌اش را می‌بوسم. شاید اگر ازدحام جمعیت برای ورود به حرم در هنگامه نماز نبود، سر به شانه هم می‌گذاشتیم و گریه‌کنان عقده دل خالی می‌کردیم. مردم فهمیده‌اند که بابی از شهادت در شاهچراغ باز شده و هر که عاشق شهادت است سعی می‌کند که خود را به نماز جماعت شاهچراغ برساند. می‌گویند حمله‌شان معمولا به وقت نماز جماعت حرم است! پس از ادای نماز سری به باب المهدی(عج) می‌زنم. همان‌جا که دیشب مورد حمله قرار گرفته است. رد خون هنوز بر روی زمین مشخص است. رد خون را که دنبال کنید به سمت حرم سید میر محمد(ع) راهی می‌شوید. حرم رفته‌ها می‌دانند که مسیر باب المهدی(عج) به سمت حرم سید میرمحمد از خیمه الشهدای حادثه تروریستی قبلی می‌گذرد. چه تعبیر زیبایی! رد خون از باب المهدی به سمت حرم از خیمه الشهدا می گذرد. اینجا حرم امن الهی است. جایگاه ملائک، همان‌جا که برای اذن دخولش می‌بایست از چهارده معصوم اجازه گرفت. "ءادخل یا الله، ء ادخل یا رسول الله" اینجا حرمی است که به گاه نماز، خون کودک و پیر، زن و مردش را به ناحق بر روی زمین می‌ریزند. این‌جا قرارگاه حسین بن علی، ایران است. این‌جا حرم است و جمهوری اسلامی هم حرم است . این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند... نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص)! به یاد سردار دلها، به یاد شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ، با یاد همه دلهای شکسته، نائب الزیاره‌تان از حرم هستم. پایان
روایت شانزدهم 🏴شاهچراغ نماد چیست؟ ✍️ علی کردانی شاهچراغ، نماد مظلومیت و تنهایی یک کشور، در جهان ظالمان است. نماد بی‌هویتی و رذالت بیگانگان است. نماد به اسارت گرفتن مذهب است. نماد خشونت علیه و است. نماد تروریست‌های فرودگاه بغداد است. نماد به تنگ آمدن قافیه‌ دشمنان است. خلاصه این‌که؛ شاهچراغ نماد یک جمله است: خون، بهای بقاست. پایان
روایت هفدهم 🏴به وقت شاه چراغم 🖌معصومه اسماعیلی کودکی نکرده ای در کنار شیشه های رنگ رنگی و پنجره های فیروزه ای که حالا رنگ خون بر کاشی های سفید حرم، قلبت را دگرگون کند. باید نماز بخوانی در گوشه دنجی از شاه چراغم در کنار کودکی که آزادانه بازی می کند و چادر سفید مادرش را در رکوع و سجود می کشد. باید دل به دل تنگ آرتین بدهی که تا چند ماه پیش، در حیاط حرم، کنار حوض کاشی بازی می کرد و مادرش به دعا مشغول و پدرش کنار ضریح نماز می خواند. از آرتین کوچکم که پدر و مادرش را از دست داد خبر دارید؟ هیاهوهای عده ای برای هیچ، راه قاتلش را به حرم باز کرد و امروز دوباره خونی بر زمین ریخت و حریم حرم شیراز شکسته شد... چه کسی مقصر است؟ اصلا باید به دنبال مقصر بگردیم؟ وقتی پدرها و پسرها یکی یکی روی خاک حرم می افتند حتما باید به دنبال مقصر بود. باید ریشه را گرفت و خشکاند. اما شاخ و برگهای هرز را هم هرس کرد. چه کسی راه قاتلها را به حریم حرم باز کرد؟ آنها که زن، زندگی، آزادی را فریاد زدند اما نه زن را شناختند و نه برای زندگیش کاری کردند و نه دنبال آزادی آرمانی یک زن بودند. زن را کالایی دیدند که در خیابان، میان چشمهای هرز این و آن، دست به دست شود. آزادی را در برداشتن حجاب عفیفانه و رقصیدن در انحنای کوچه همسایه شناختند و آزادانه، طعم دلخوشی را در آتش زدن اموال مردمی که ذره ذره آب شدند تا سنگ روی سنگ بگذارند جستجو کردند. و این شد که قاتل خانواده آرتین و خادم مهربان حرم را به حریم امنش راه دادند و شاه چراغم را خونین کردند. حالا باید راهشان را جدا کنند والا دیگر در این حریم، حرمتی ندارند. پایان
روایت هجدهم 🏴نامرئی 🖌س.غلامرضاپور از ترس چشمهایش را محکم بسته بود. دستهایش را روی سرش گرفته بود و سرش را محکم تر به دیوار چسبانده بود. شاید با خودش فکر میکرد لباس قرمزم را که ببیند فکر میکند تیر خورده ام و خونی شده ام و دیگر مرا نمیکشد. اما قاتل هنوز فرصت نکرده بود او را ببیند که از پشت با لگدی محکم زمین گیر شد. مرد جوان جوری دویده بود که قاتل حتی نتوانست رویش را کامل برگرداند شاید با خودش فکر نمیکرد که کسی به سمتش بدود اسلحه را جوری گرفته بود که انگار همه باید ازو بترسند و فرار کنند . کار به لگد دوم نرسید که به زمینش انداخت و نشست روی گرده اش. مردم هم برای کمک آمدند . قاتل فکرش را هم نمیکرد یک خشاب را هم نتواند خالی کند. پسرک گوشه دیوار کی سرش را بلند کرد نمیدانم ولی حتما بعدا فیلم جوانی با سلاح نامرئی ایمان را خواهد دید و دلش آرام خواهد شد. پایان
روایت نوزدهم 🖌مرتضی قربانی 🏴این سکانس خود حاج قاسم بود خود ایران تعارف چرا؟ ما فکر کردیم نسلی که پای گوشی تلفن همراه و اینترنت و یوتیوب و تیک تاک است دیگر کارش تمام است. فکر می‌کردیم که قهرمان‌های بازی‌های رایانه‌ای، تک‌تیراندازهای کال آف دیوتی، بی رقیبان نبردهای کلش آف کلنز اگر یک بار در واقعیت اسلحه ببینند قالب تهی می کنند. فکر می‌کردیم نسلی که هنوز ریش و سبیلش درنیامده بود و قاچاقی خودش را به خط مقدم جنگ می‌رساند تمام‌شده است. فکر می‌کردیم نسلی که روی میدان مین رقص مردانگی می‌کرد تا خط سقوط نکند تمام‌شده. دروغ چرا؟با خودمان می‌گفتیم ما که سروته‌مان را از پایگاه‌های بسیج جمع می‌کردند این شدیم وای به حال این‌ها... همه این تصورات را یک شات دوربین مداربسته ماجرای حمله تروریستی به شاه‌چراغ شست و برد. مردم در حال فرار از شلیک گلوله یک داعشی هستند، مردی در قاب دوربین‌های مداربسته زمین می‌خورد، سرش به دیوار برخورد می‌کند و ناگهان نوجوانی بی‌مهابا وارد قاب می‌شود و بی‌توجه به شلیک‌ها به مرد افتاده از نسل ما کمک می‌کند. این سناریوی فیلم‌های هالیوودی نبود که با افکت‌های مختلف، بهترین سکانس فیلم تلخی را بسازد...نه، نه این خود حقیقت بود که جلوی دوربین بی‌کیفیت مداربسته آمد و جایزه اسکار مردانگی را در جشنواره قلب‌های ما تصاحب کرد. این خود شهید حججی بود، خود آرمان علی وردی بود، خود حاج قاسم بود، اصلاً خود ایران بود. من سر تعظیم فرود آوردم در مقابل این سکانس، من دست‌هایم بالاست، مبالغه نیست، خون حاج قاسم در حال جوانه زدن است من دیروز اولین شکوفه‌اش را دیدم. من تسلیمم در مقابل این بزرگ‌مرد کوچک شاه‌چراغ... پایان