eitaa logo
هم نویسان
265 دنبال‌کننده
156 عکس
30 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
30 مرضیه پورقنبر مقدم نثر ادبی.docx
14.1K
به قلم سرکار خانم مرضیه پورقنبر مقدم با عنوان «یا عالم بمضمرات القلوب» ✔️ای ابوطالب! ای جان پیامبر! ای آرام بخش زخمهای قلب مطهر مصطفی! چگونه از تو که آبی ترین زمزمه ی رویش و ناب ترین سرود بندگی هستی، بگویم و بنویسم. @hamnevisan
45 علی فراهانی نثر ادبی.docx
14.7K
به قلم آقای علی فراهانی با عنوان «گشایش به دست ابوطالب» ✔️ در آن سال خشک که قحطی، حالی خوش برای مردم جزیرة‌العرب، باقی نگذاشته بود، پوست چروکیدۀ صورت‌ها، از بند گونه‌ها، آویزان و یک ظرف گران برای تکه نانی، ارزان شده بود، مردم در بازار بی‌رمق جمع شدند. @hamnevisan
53 آمنه غفاری نثر ادبی.docx
14.4K
به قلم سرکار خانم آمنه غفاری با عنوان «ابوطالب، حامی پیامبر» ✔️ .... و تاریخ چه نیک با عموها رقم خورده است. یکی عموی پیامبر است در روزهای پرتلاطم بعثت و دیگری عموی بچه هاست در روزهای پرغصه کربلا. یکی باید سنگ صبور پیامبر باشد در برابر مشرکان و آن دیگری باید دستانش بهترین دست های عالم باشد در برابر ظالمان. @hamnevisan
46 ویدا عظیمی نثر ادبی 47.docx
14K
به قلم سرکار خانم ویدا عظیمی با عنوان «دانای فرجام دسیسه» و «دارالندوه» ✔️ افسوس که هیچ یک از خدمت های ابوطالب، به شعب نرسید! چرا که شعب، فصلی دیگر دارد و عمران از قهرمانان آن است. گفته اند، وقتی بت ها و تندیس ها تحقیر شدند @hamnevisan
61 مهدی جهاندار نثر ادبی.docx
14.4K
به قلم آقای مهدی جهاندار با عنوان «کافرِ کفر» ✔️ از ابراهیم تا عام الفیل از اسماعیل تا زمزم از مکه تا اکنون سِقایة الحاجِّ وَ عِمارة المسجدِ الحَرام برازنده‌ی توست... @hamnevisan
67 فاطمه السادت میردوستی نثر ادبی.docx
13.9K
به قلم سرکار خانم فاطمه السادات میردوستی با عنوان «مردی از جنس نور» ✔️ از مردی می نویسم که گرچه در سال های اوج تاریکی و جهل بشر چشم به جهان گشود اما حتی برای لحظه ای در چشم های روشنش تصویری جز حقیقت ننشست. بزرگ مردی که روح بلندش شیفته ی حقیقت و تشنه ی معرفت بود. مردی که در دستان پاکش، خاتم المرسلین، بنده برگزیده و ستوده پروردگار، محمد مصطفی(ص) ، پرورش یافت. @hamnevisan
68 مجتبی خندان نثر ادبی.docx
15.2K
به قلم آقای مجتبی خندان با عنوان «ابوطالب مردی از تبار عشق وایمان» ✔️ قبل از اینکه دیده به دیدار پدر روشن کند روزگار سایه پدر مهربان را از سرش گرفت و او در میان شهری سرد پر از جهل و ظلمت، تنها ماند با مادری تنهاتر ولی زلال تر از آب یتیم مکه مهمان خانه جد پدری خویش گشت تا عطر و بوی دستان پدر را از دستان او استشمام کند و زیر سایه او پر و بال پرواز باز کند @hamnevisan
77 سعیده علیزاده نثر ادبی.docx
16.5K
به قلم سرکار خانم سعیده علیزاده با عنوان «مردی از جنس نور» ✔️ باید امشب سر دیوار خدا داد زنیم...زیر ان سقف پر از برگ...همه با هم دل خود را به خدا بسپاریم. باید از روزن تنهایی هر باغچه ایمان اورد...به خداوند بزرگ...به نفس...که هنوز گرم درون دل ما میسوزد. باید امشب به گل عاطفه فرصت بدهیم...تا که مصداق شکفتن باشد ... @hamnevisan
104 علی اسفندیار نثر ادبی.docx
16.2K
به قلم آقای علی اسفندیار با عنوان «پرده‌دار پرده‌نشین» ✔️یقه سفیدهای بی‌خیال آن زمان، با ریش سفیدی طالبُ المؤمنین مدیریت می‌شدند تا فتنه‌های سیاه، راه را بر علنی‌شدن انقلابِ پیامبر نبندد. به راستی چه قرابتی بین ما و آن پرده‌دار پرده‌نشین برقرار است؟ و چه نسبتی با دودمان محمد(ص) داریم؟ @hamnevisan
111 صدیقه مدملی نثر ادبی.docx
17.1K
به قلم سرکار خانم صدیقه مدملی با عنوان «خالق خیال باران» ✔️ صدای اسارت ابر را شنیدی و بر سوگواری روح گناهکار انسان قامت بستی و با موسیقی دستانت ساقی کویر جاهلیت شدی و سایه‌ای از رحمتی آسمانی تا سیرابی نفس‌های بی‌نای آدمیان ... @hamnevisan
109 مصطفی توفیقی نثر ادبی.docx
13.4K
به قلم آقای مصطفی توفیقی با عنوان «سقای جان» ✔️ «ابی ساد فقیرا و ماساد فقیر قبله». علی گفت. که دست‌هایش با پینه‌های شرف پیر می‌شد. در نخلستان‌ها، در جنگ‌ها، در کوچه‌ها. «ابی ساد فقیرا و ماساد فقیر قبله». که شما ای فقیر نجیب، حرمت از «نداشتن» داشتید: نداشتن جهل و خرافه و تعصب. رفیع، آن‌سان که ماه با کاسه‌ی خالی نور، آن‌سان که ابر ساده، با لباده‌ی باران. آن سان که سقای کعبه با تشنگان راه... @hamnevisan
117 محمدصادق ناطقی نثر ادبی.docx
14.6K
به قلم آقای محمدصادق ناطقی با عنوان «وصی انبیا و پدر اوصیا» ✔️ شجاعت و شهامت و هیبتت مایه دلگرمی تازه مسلمانان بود و مهر و احساس و عطوفت پدرانه‌ات مایه آرامش برای یتیم قریش... عروجت چقدر طاقت فرسا بود، که محمد سربرهنه، پا برهنه، گریبان خیس از اشک، آه می‌کشید و می‌گفت: خوب عمویی بودی، بعد از تو به کجا پناه ببرم ای عموی خوبی‌ها... @hamnevisan