📝برخورد
سال۱۳۶۰ برای عملیات فتحالمبین آماده میشدیم. در شوش دانیال یکی از همسنگریها عادت بدی داشت. در هر موضوعی اظهار نظر میکرد. کارش رسیده بود به فخر فروشی و خود بزرگ بینی، خیلی اظهار نظرهایش آبکی بود و بی ربط اما بچه ها به روی خود نمی آوردند. کم کم از حرف های او خسته شدیم و تصمیم گرفتیم این اخلاق بد را از سر او بیاندازیم.
🌷مقر ما در منطقه زیگورات شوش بود. دخمهها و سردابهایی با پلهکانهایی طولانی که به زیر زمین می رفت« تاریک و وحشتناک».
🌷دوست پر حرفمان را تهدید کردیم که اگر به اظهار نظرهاش ادامه دهد، او را به سردابها میفرستیم.😁
برای مدتی خودش را کنترل کرد؛ اما پس از چند روز دوباره شروع کرد.😐
او با عزت و احترام به داخل یکی از سرداب ها بردیم و فوری بیرون آمدیم😁.
🌷چند لحظه بعد فریادش بلند شد و کمک طلبید و ما از خنده دلمان گرفته بودیم.😂
🌷قبل از ایشان دو نفر از بچهها را فرستادیم داخل دخمه و آنها ملحفهای سفید روی سر خود کشیده بودند، صدا زده بودند که:« محمدرضا اینجا چیکار میکنی⁉️»
🌷بندهی خدا خیلی جا خورده بود و از ترس فریاد کشیده و زبانش بند آمده بود.😅👌
✍علی حامدیان
📚منبع: کتاب لبخند سنگر
📝نشر: انتشاراتستارگاندرخشان
.
.
#همرزم
#طنز_جبههها
#عملیات_فتحالمبین
#مجله_مجازی_دفاع_مقدس
.
.
🌟اینجامنزلگاهعشقاست👇
🆔@hamrazm_mag