همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا
🌸حدود ۱۰ سالش بود. محرم می رفت #هیئت بچه های محل.
🌺تا اینکه یک شب باعجله و ناراحتی وارد خونه شد و گفت: دیگه هیئت نمیرم! باتعجب پرسیدم: چیشده علیرضا، چرا؟!😳
🌼حرف نمیزد. فقط نشسته بود یک گوشه و #بغض کرده بود.
🌸بعد از کلی اصرار کردن و سؤال کردن گفت: با بچهها توی هیئت میخواستیم #نماز بخونیم. به من گفتند: چون تو سید هستی پیش نماز باش.
🌺من هم اشتباهی نماز رو #پنج_رکعتی خوندم! بچهها خندیدند. من هم خجالت کشیدم و آمدم خانه. خنده ام گرفته بود. اما خودم را کنترل کردم.😂
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
♦️زندگینامه در وبلاگ «همسفر شهدا»
http://hamsafarshohada.blog.ir
🔰 #همسفر_شهدا
🌸 #ایام_فاطمیه دیگه لبخند به چهره اش نبود.😔
🌺هر سال تو ایام فاطمیه اتفاقی برایش می افتد تا یاد مادر #پهلو_شکسته اش بیفته.
🌺سال ۸۸ داشت از خیابون رد می شد. خانمی یکدفعه خورد زمین و چادرش خاکی و پاره شد.
🌼خانمهایی که رد می شدند کمکش کردند. همونجا ایستاد. #بغض گلوش را گرفته بود و #اشک می ریخت.😭
▪️می گفت : یاد #مدینه افتادم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا
🌸 #ایام_فاطمیه دیگه لبخند به چهره اش نبود.😔
🌺هر سال تو ایام فاطمیه اتفاقی برایش می افتد تا یاد مادر #پهلو_شکسته اش بیفته.
🌺سال ۸۸ داشت از خیابون رد می شد. خانمی یکدفعه خورد زمین و چادرش خاکی و پاره شد.
🌼خانمهایی که رد می شدند کمکش کردند. همونجا ایستاد. #بغض گلوش را گرفته بود و #اشک می ریخت.😭
▪️می گفت : یاد #مدینه افتادم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی