عکس که میخواستیم بگیریم، لباس خوشگلامون رو میپوشیدیم و قشنگترین جای خونه رو انتخاب میکردیم
این قشنگترین قسمت خونه یواش یواش از باغچه پر از گل، از کنار درخت گیلاس پرشکوفه، از کنار تخت خانوم جان، از لب پنجره رو به حیاط، تبدیل شد به کنار تلویزیون رنگی جدید، کنار تلفنی که فقط بعضیا داشتن، کنار ظرف خوشگلایی که تو دکور چیده شده بود
اینا از نظرمون مهم بودن و ایستادن کنارشون اعتبار بیشتری به عکس میداد
اون روزها نمیتونستیم امروز رو تصور کنیم
متوجه نبودیم مسحور چیزی شدیم که قراره همه چیو تغییر بده
فکر میکردیم زندگی پراز صفامون قراره قشنگتر و راحتتر بشه
کسی نگفت که داریم این چیزای جدید رو با زندگی ساده پر از مهرمون عوض میکنیم
تا جایی که تجمل و تظاهر روی همه زندگیمون چنبره زد و به خودمون اومدیم دیدیم نه صداقتی مونده برامون و نه خوشی عمیقی
آدم امروز پشت یک بیلبورد خوش آب و رنگ از زندگی بزک شده نشسته و محتاج یک سیر دل خوشه
بنظرم اگه بخوایم بفهمیم یه آدم یا جامعه در آینده کجاست باید ببینیم امروز چی توی ذهنش از همه چی مهمتره و دغدغه و فکرش کدوم سمتیه
خلاصه که اگه بخوایم یکیو بشناسیم باید ببینیم توی عکسهاش کنار چی میایسته
#دوران_کودکی
#نوستالژی
#اللهمّ_عجّل_لولیّک_الفرج
------------------------
#بنیاد_بینالمللی_آبشار_عاطفهها
#قرارگاهسبحان_فرهنگی_خانواده_ازدواج
#به_هنگام_آگاهانه_پایدار
مشهدمقدس🕌
🌸@hamsafarta_behesht🌸
بچگیام یه بازی داشتم که البته قاچاقی انجام میدادم، اونم تیز پاشیدن آب بود روی بخاری روشن! صدایی که میداد و بخار آبی که بلند میشد، حس یه میدون جنگ تمام عیار رو بهم میداد! عمرا الان بچهها از پیاس و ایکس باکس همچین لذتی ببرن! انقدر بازی میکردم که بدنه بخاری سرد میشد و دیگه اون صدای جیس باحال رو نمیداد!
#دوران_کودکی
#نوستالژی
#علی_میری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چقدر راحت وساده خوش بودیم ولذت میبردیم
به بهانه ی شب یلدا؛
شاید توی خونهی ما هم مهمونیهای شب یلدا خیلی با کلاس و رسمی شروع میشد. اولش همه خیلی شیک مینشستن و دیوان شعر خونده میشد...
ولی...
کمی که از مهمونی میگذشت، یهو یکی داد میزد که: «کی بود؟... کی دونه پرتقال پرت کرد؟» و معمولا هم نگاهها به اولین کسی که دوخته میشد، پدرم یا عموم بود! بقیه هم که انگار منتظر فرمان آتش بودن!
یکی از این دو بزرگوار با فشار هسته پرتقال با دو انگشت و پرتاب اون، جنگ هستهای گستردهای به راه مینداخت و مرد و زن و کوچیک و بزرگ توی این کارزار وارد میشدند.
البته مهمات در حد هستهی پرتقال باقی نمیموند و بعدش پوست میوه، خود میوه، و حتی گاهی سبد میوه بود که روی هوا در حرکت بود. شاید باور نکنید ولی من حتی پرتاب قطعات هندونه رو هم دیدم!
تازه این بزرگترامون بودن. شما تصور کنید ما بچهها این وسط چه آتیشی میسوزوندیم!
مثلا یه بار وسط یک درگیری تمام عیار ، کلی مهمات جمع کردم و یهو همه چراغها رو خاموش کردم و توی تاریکی شروع کردم به پرتاب به همه جهات! بقیه هم از تاریکی سوء استفاده کردند و محشری به پا شد!
چراغها رو که روشن کردند خونه و قیافه مهمونا دیدنی بودن!! 😄
.
.
.
.
.
.
امشب هم شب یلداست. ولی واقعا باید گفت شب یلدا هم شب یلداهای قدیم...
خدای مهربان، به هم میهنانم سلامت جسم و جان، شادی مدام، خیر فراوان، برکت و رحمت مستدام عنایت کن
#دوران_کودکی
#نوستالژی
#شب_یلدا
#علی_میری