eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
235.7هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
t25.ogg
803.3K
#درس ۳۴ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۱. #نیاز_جانبی_دانستن_محبت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید
t26.ogg
820.2K
#درس ۳۵ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۲. #برداشت_غلط_از_میزان_محبت 🌸🍃 استاد پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید
t27.ogg
993.2K
#درس ۳۶ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۳. #داشتن_مشغله_زیاد_و_توجیه_محبت 🌸🍃 استاد پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید
t28.ogg
1.12M
#درس ۳۷ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۴. #تربیت_خانوادگی_والدین 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
قسمت اول یازدهمین روز اسفندماه و ساعت ۶:۱۰ دقیقه صبح است. مریم امروز هم مثل هر روز از ساعت ۵:۳۰ بیدار شده و الان داره صبحانه بچه ها رو آماده میکنه. سعید و بچه ها همه خواب هستند. مریم رفت کنار سعید و آرام آرام با لبخند و صدای محبت آمیز هر روزش صدایش کرد: آقا سعید! کم کم هوا داره روشن میشه، سعید جان نمازت قضا نشه! مریم همینطور که سعید را صدا میزد با انگشت سبابه اش گونه های او را نوازش میکرد، سعید که دیروز و دیشب خیلی خسته شده بود بالاخره بیدار شد و با لبخند سلام کرد و همینطور که چشمانش رو می مالید یواش گفت مریم گوشتو بیار جلو... مریم سرش رو آورد نزدیک سعید ببینه سعید چیکارش داره.. سعید فرصت رو غنیمت شمرد و گونه سمت چپ مریم رو بوسید و گفت: دیشب آنقدر خسته بودم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد، مجددا گونه سمت راست مریم رو بوسید و گفت: یکیش برای صبح و یکیش هم قضای دیشبه! مریم که خنده اش گرفته بود، همینطور که داشت میرفت سمت آشپزخانه با لبخند گفت حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اون رو هم بجا بیاری.. سعید رفت سرویس وضو بگیره و مریم هم سفره رو پهن کرد و رفت سراغ بچه ها. مریم و سعید چهار فرزند داشتند: علی، فاطمه، محمد و میثم علی و فاطمه مدرسه ای هستند و صبح ها ساعت ۶:۲۰ دقیقه بیدار میشن. مریم بچه ها را آرام آرام صدا میزند و دست نوازش روی سر اونا می کشد و میگوید: اول کی میره دستشویی؟ علی که دفعه قبل سرش کلاه رفته بود و فاطمه زودتر دست و صورتش رو شسته بود از جا پرید و سریع رفت به سمت سرویس بهداشتی تا فاطمه زودتر نره دستشویی. علی و فاطمه چون پشت سر هم هستند، یک حس رقابتی بین شون هست و مریم و سعید هم اینو خوب میدونن. سعید نمازش تمام شد و تا چشمش به بچه ها افتاد قربون صدقه رفتنش شروع شد: سلام پسر بابا، خوب خوابیدی بابایی؟ علی: سلام بابا صبح بخیر علی که الان ۱۲ سالش شده مدتی هست که نمازش رو می خونه البته دست و پاشکسته ولی مریم و سعید اصلا حساسیتی نشون نمیدن و از تشویق کردن او استفاده بهینه میکنند. فاطمه اومد و علی رفت سرویس، بابا رو کرد به فاطمه و گفت به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد ... چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که اینقدر قشنگ دست و صورتش رو شسته... مریم سفره رو پهن کرده و میگوید: آقا سعید نون رو بیار و بذار تو سفره و بیایید صبحانه، علی و فاطمه هم زود بیایید صبحانه ... نویسنده: 💟 ادامه دارد... 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob نشر دهید...
t29.ogg
1.16M
#درس ۳۸ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۵. #مقایسه_زمان_کودکی_خود_با_فرزند 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
t30.ogg
1.39M
#درس ۳۹ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۶. #مانع_دانستن_فرزند_در_مسیر_پیشترفت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
t31.ogg
1.01M
۴۰ مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 دلایل اثر نکردن محبت؟ 💟 💟 ۱. از یک روش ابراز محبت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob نشر دهید...
t32.ogg
877.7K
#درس ۴۱ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 دلایل اثر نکردن محبت؟ 💟 ۲. #غفلت_از_مکمل_محبت 💟 ۳. عدم_انتقال_پیام_محبت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
t33.ogg
733.8K
#درس ۴۲ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 دلایل اثر نکردن محبت؟ 💟 ۴. #سوءاستفاده_از_محبت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
قسمت اول یازدهمین روز اسفندماه و ساعت ۶:۱۰ دقیقه صبح است. مریم امروز هم مثل هر روز از ساعت ۵:۳۰ بیدار شده و الان داره صبحانه بچه ها رو آماده میکنه. سعید و بچه ها همه خواب هستند. مریم رفت کنار سعید و آرام آرام با لبخند و صدای محبت آمیز هر روزش صدایش کرد: آقا سعید! کم کم هوا داره روشن میشه، سعید جان نمازت قضا نشه! مریم همینطور که سعید را صدا میزد با انگشت سبابه اش گونه های او را نوازش میکرد، سعید که دیروز و دیشب خیلی خسته شده بود بالاخره بیدار شد و با لبخند سلام کرد و همینطور که چشمانش رو می مالید یواش گفت مریم گوشتو بیار جلو... مریم سرش رو آورد نزدیک سعید ببینه سعید چیکارش داره.. سعید فرصت رو غنیمت شمرد و گونه سمت چپ مریم رو بوسید و گفت: دیشب آنقدر خسته بودم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد، مجددا گونه سمت راست مریم رو بوسید و گفت: یکیش برای صبح و یکیش هم قضای دیشبه! مریم که خنده اش گرفته بود، همینطور که داشت میرفت سمت آشپزخانه با لبخند گفت حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اون رو هم بجا بیاری.. سعید رفت سرویس وضو بگیره و مریم هم سفره رو پهن کرد و رفت سراغ بچه ها. مریم و سعید چهار فرزند داشتند: علی، فاطمه، محمد و میثم علی و فاطمه مدرسه ای هستند و صبح ها ساعت ۶:۲۰ دقیقه بیدار میشن. مریم بچه ها را آرام آرام صدا میزند و دست نوازش روی سر اونا می کشد و میگوید: اول کی میره دستشویی؟ علی که دفعه قبل سرش کلاه رفته بود و فاطمه زودتر دست و صورتش رو شسته بود از جا پرید و سریع رفت به سمت سرویس بهداشتی تا فاطمه زودتر نره دستشویی. علی و فاطمه چون پشت سر هم هستند، یک حس رقابتی بین شون هست و مریم و سعید هم اینو خوب میدونن. سعید نمازش تمام شد و تا چشمش به بچه ها افتاد قربون صدقه رفتنش شروع شد: سلام پسر بابا، خوب خوابیدی بابایی؟ علی: سلام بابا صبح بخیر علی که الان ۱۲ سالش شده مدتی هست که نمازش رو می خونه البته دست و پاشکسته ولی مریم و سعید اصلا حساسیتی نشون نمیدن و از تشویق کردن او استفاده بهینه میکنند. فاطمه اومد و علی رفت سرویس، بابا رو کرد به فاطمه و گفت به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد ... چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که اینقدر قشنگ دست و صورتش رو شسته... مریم سفره رو پهن کرده و میگوید: آقا سعید نون رو بیار و بذار تو سفره و بیایید صبحانه، علی و فاطمه هم زود بیایید صبحانه ... نویسنده: 💟 ادامه دارد... 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob نشر دهید...
قسمت دهم مریم در حالی که سینی چای را به دست داشت وارد اتاق شد و سینی را گذاشت روی میز کامپیوتر تا میثم دست نزند... آنها هر شب بعد از اینکه بچه ها خوابیدند خلوت گفتگو دارند؛ کنار هم می نشینند و با هم صحبت می کنند درباره هر چیزی که باعث بهتر شدن حالشان شود... مریم مثل هر شب با لباس زیبا و مرتب کنار همسرش نشسته است آنها عادت دارند زمانی که در میهمانی سر سفره هستند کنار یکدیگر بنشینند و هنگامیکه در خانه خودشان سر سفره هستند روبروی یکدیگر و هنگامی که در خلوت گفتگو کنار یکدیگر هستند در کنار هم می نشینند و گاهی به هم تکیه کرده و یکدیگر را نوازش میکنند. سعید و مریم عاشق خلوت گفتگو هستند... مریم سرش را گذاشت روی پای سعید و میثم را با دستانش بلند کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن میثم... سعید هم دست چپش را گذاشت روی سر مریم و شروع کرد نوازش کردن و بازی کردن با موهای او... تلفن سعید زنگ میخورد ... سعید نیم نگاهی به گوشی اش میکند و صدای گوشی را قطع میکند... سعید و مریم با هم قرار گذاشته اند هنگامی که خلوت گفتگو دارند، همه توجهشان برای هم باشد و حتی در هنگام خلوت گفتگو گوشی دست نگیرند... مریم از این حرکت سعید خیلی خوشش آمد چون خیلی طول کشیده بود تا سعید بپذیرد که در وقت خلوت گفتگو حواسش به چیز دیگری نباشد و حتی گوشی به دستش نگیرد. با یک نگاه محبت آمیز رو به سعید کرد و گفت سعید جان بهت افتخار میکنم احساس میکنم خوشبخت ترین زن دنیام... سعید هم همینطور که لبخند رضایتی بر لبش داشت خم شد و پیشانی مریم را بوسید و گفت منم همینطور عزیزم. یکی از شاخصه های مریم که در فامیل زبانزد هست این است که او با نگاه مثبت به همه چیز می نگرد و در زندگی اش هیچوقت از کلمات منفی و مایوس کننده استفاده نمیکند و همین مثبت نگری او باعث شده است که با روحیه بالا مشکلات زندگی اش را هم راحت تر مرتفع کند. سعید با انگشت سبابه اش با موهای مریم بازی میکرد و آنها را به این طرف و آن طرف می راند... مریم هم میثم را بغل کرده بود و او را به روی سینه خود گرفته بود و قربون صدقه اش میرفت... مریم همینطور که داشت با میثم بازی میکرد گفت: امروز برای اولین بار میثم گفت داداش! سعید با ذوق خندید و گفت ای‌جانم قربون پسرم برم که داره حرف میزنه ولی بابا گفتناش خیلی عااالیه مریم نیم نگاهی کرد و گفت خبه خبه... مثل اینکه اول از همه مامان گفته ها... بچم همه حرفاش عااالیه نه فقط بابا گفتناش... سعید به کم صاف تر نشست و آرام گفت خوشگلم چاییت سرد شد پاشو چاییت رو بخور... مریم بلند شد و یک نقل مشهدی که مدتی قبل از سفر مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام خریده بودند رو گذاشت داخل دهان سعید... سعید هم طبق عادت نقل و انگشتان مریم رو با هم به دندان گرفت و کمی هم فشارش داد و گفت دستت درد نکنه بعد لبخندی زد و گفت البته انگشتای خوشگل من از این نقلا خوشمزه تره... مریم هم با ناز همیشگی و کمی چاشنی اعتراض گفت آقا سعید ببین جای دندونات روی دستم مونده... سعید همینطور که چای می نوشید، کنترل تلویزیون رو برداشت و زد کانال یک و گفت امروز امام خامنه ای با دانشجوها دیدار داشتن، مشروح دیدار رو بعد از اخبار ساعت ۹ میذاره. مریم هم گفت آره یه کم صداش رو هم بیشتر کن بعد رو کرد به تلویزیون و گفت قربون آقا برم که هرچقدر هم میگه بعضی از این دولتمردا گوش نمیکنن و کار خودشونو میکنن. میثم هوس قایم باشک بازی کرده و رفته گوشه اتاق و پشت پرده داره دالی میکنه... مریم و سعید نوبتی با میثم دالی میکنند و میثم هم غش غش داره میخنده... 🌹 نویسنده: 💓 ادامه دارد ... ✅ ارسال نظرات 👇 @Vaqtemoshavereh 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob نشر دهید...